• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4938 -
  • ۱۴۰۰ پنج شنبه ۶ خرداد

فندك طلا

جمال ميرصادقي

 كليد را كه چرخاند، در باز نشد، حتما زنش پشت در را انداخته بود. زنگ زد، يك بار، دوبار، سه بار. ساعت دو و خرده‌اي بعد از نيمه شب بود. چرا پشت در را انداخته بود؟ گفته بود كه دير به خانه مي‌رسد. دير‌تر هم رسيده بود. هواپيما تاخير داشت. راننده كرايه‌اي هم او را دور شهر گردانده بود. 
 چراغ راهرو كه روشن شد، زنش غرغر كرد: 
 «مگه كليد نداشتي؟»
 «چرا، در باز نشد.»
 در كه باز شد، زنش به اتاقش برگشت. چه بي‌موقع كليد گير كرده بود؟ اصلا به يادش نيامده بود كه اگركليد را دو، سه بار مي‌چرخاند، زنش را بيدار نمي‌كرد. اوقاتش كه با جر و بحث با راننده تلخ شده بود، بيشتر تلخ شد. اسمش را گذاشته بودند كرايه تلفني. مردك ماشين را به راه‌هاي كج و كوله‌اي كشانده بود تا پول بيشتري بگيرد. 
 ساكش را برداشت و از پله‌ها به اتاقش آمد. دفعه ديگر بايد كليد را چند بار به جلو و عقب بچرخاند تا زنش را زابرا نكند. پير شده و فراموشكار. هر بار مشكلي را پيش مي‌آورد. 
 چيزي را خانه دوستش جا نگذاشته باشد؟ دفعه پيش عينكش را جا گذاشته بود. چيز‌‌هاي كوچك و بي‌اهميت، عينك، خودنويس، دفتر تلفن و... چيزهايي نبود كه ارزش چنداني داشته باشند، بي‌خيالي و سهل‌انگاري ناراحتش مي‌كرد، پيري... پيري، همه فراموشكار مي‌شوند؟
 در‌‌هاي بسته اتاق، هوا را حبس كرده بود. بوي زهم به دماغش زد. پنجره را باز كرد. هواي خنك نيمه شب توي اتاق آمد. روي صندلي نشست و به حلقه روشن ماه نگاه كرد كه ‌‌هاله‌اي دورش را گرفته بود. باد عطر گل‌‌هاي باغ همسايه را به دماغش زد. هيچ‌جا خانه خودش نمي‌شود، هيچ‌جا اتاق خودش... قرصش را نخورده بود، پيري و چربي، پيري و قند و پيري و هزار درد بي‌درمان. از جا بلند شد. از دستشويي ليواني پرآب كرد و برگشت به اتاق. جيب‌‌هاي كناري ساك را گشت، قوطي قرص را پيدا نكرد. لباس‌‌ها را بيرون ريخت، قوطي قرص توي چمدان هم نبود.
 روي صندلي نشست و خيره شد به تصويرش توي آينه قدي اتاق: پيرمرد فراموشكار و خنگ خاك بر سر، باز چيزي جا گذاشتي؟ تاخير هواپيما، جروبحث با راننده، اين گير كردن كليد، حالا هم اين جا گذاشتن قوطي قرص... نمي‌شود سفري بروي و چيزي جا نگذاري، پير خرفت؟
 لب‌‌هاي پيرمرد آينه جنبيد، ‌اي بابا، چيزي نشده. تا فردا قرص نخوري كه سكته نمي‌كني. چرا اعصاب خودت را خرد مي‌كني؟ جا گذاشته كه گذاشته‌اي، هه هه، يك قوطي قرص، چه اهميتي دارد؟ 
 جاقرصي قشنگي بود. دخترش از امريكا براي او فرستاده بود. جفت آن را كجا مي‌توانست گير بياورد؟ لب‌‌هاي پيرمرد دوباره جنبيد، خنديد: مساله اين نيست پيرمرد، بپا دفعه ديگر خودت را جا نگذاري.... 
 اتفاقي نيفتاده بود. حتما يك جايي توي خانه رفيقش افتاده. نهايتش فردا زنگ مي‌زند و مي‌گويد كه آن را برايش پست كند. حالا بايد چيز‌‌هاي بي‌خودي را از سرش بيرون بريزد تا راحت بخوابد. به به چه نسيمي، چه ماه خوشگلي، چه عطر رازقي دماغ‌پروري. همه اينها را دارد و باز به آن قوطي قرص كوفتي فكر مي‌كند. 
 خواست لباس‌‌ها را كه كف اتاق ريخته بود، سر جارختي بزند، اما حالي برايش نمانده بود. لباسش را در آورد و روي تخت افتاد. لب‌‌هاي پيرمرد آينه دوباره جنبيد: بخواب، خواب حلال مشكلات، خواب تهويه جسم، خواب... خواب سالم، زندگي سالم...
 چشم‌هايش مي‌سوخت. پهلو به پهلو مي‌شد و خوابش نمي‌برد. سرش داغ كرده بود و فكر و فكر: در روي يك پاشنه مي‌گردد. هيچي عوض نشده. دوساعت تاخير، كي جوابگواست؟ حساب و قانوني در كار نيست. مثلا اسمش هست كرايه تلفني، دورترين راه را مي‌رود و تو را ديرتر به خانه‌ات مي‌رساند تا تلكه‌ات كند. هيچ چيزي سر جاي خود نيست. بايد همين امشب كليد توي قفل گير كند؟
 پهلو به پهلو مي‌شد. توي هواپيما خوابش برده بود كه يكي بيدارش كرد: آقا... آقا... كناردستي‌اش تنگش گرفته بود. چه خواب شيريني. شُر شُر آبشاري بود و دور و برش گل و سبزه و دختري كه توي دانشكده، دوستش داشت كنارش نشسته بود....
 شُرشُر آب نبود، خُرخُر هواپيما بود. تا آمد دوباره چشم‌هايش گرم شود، مهماندار با چرخش رسيده بود با دو تكه مرغ يخ زده و يك كيك شل و ول شيرينِ شيرين. گلويش را سوزاند و پايين رفت. اين فراموشي و اين قوطي قرص. نمي‌شد آدم پيري نداشته باشد؟ عمر طبيعي‌اش با جواني تمام شود و اين حواس‌پرتي و فراموشكاري نباشد؟ فكر مي‌كرد كه اين دفعه چيزي را جا نگذاشته، چند دفعه رفته بود اتاق را گشته بود، كنار تخت را نگاه كرده بود.
 حتما قوطي قرص پايين تخت افتاده بود. اصلا چرا اين‌قدر خودخوري مي‌كند؟ فردا قرص‌‌ها را از داروخانه مي‌گيرد و زنگ مي‌زند كه قوطي را برايش بفرستند. فاجعه‌اي اتفاق نيفتاده. اگر چيز ناگواري پيش مي‌آمد، اگر ماشيني كه به سرعت از كنارش گذشت، به او مي‌زد، چه كار مي‌كرد؟

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون