• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۵ مرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4938 -
  • ۱۴۰۰ پنج شنبه ۶ خرداد

مرگ نهرو

مرتضي ميرحسيني

«من هميشه فكر كرده‌ام كه بهترين راه براي يافتن اينكه چه چيز درست است و چه چيز نادرست و اينكه چه بايد كرد و چه نبايد كرد اين نيست كه ديگران را موعظه كنيم و اندرز بدهيم، بلكه اين است كه با ديگران صحبت و گفت‌وگو كنيم، زيرا از مباحثه و گفت‌وگو است كه گاهي مختصري حقيقت نمايان مي‌شود و جلوه مي‌كند.» زماني كه نهرو اين نامه را به دختر نوجوانش (اينديرا گاندي بعدي) مي‌نوشت در زندان انگليسي‌ها بود، اما بعدها هم كه نخست‌وزير هند مستقل شد و قدرت را به دست گرفت باز به همين آموزه پايبند ماند، به نظرات ديگران توجه مي‌كرد و واقعا صادقانه آراي مخالف را به رسميت مي‌شناخت. او –كنار گاندي– سال‌هاي طولاني براي استقلال كشورش از سلطه انگليسي‌ها مبارزه كرد و بعد از تحقق اين هدف هم در نوسازي كشورش كه قرن‌ها زير استعمار دست‌وپا مي‌زد نقش مهمي 
به عهده گرفت. جواهر لعل نهرو نيمه نوامبر 1889 در خانواده‌اي از طبقات ممتاز جامعه هند متولد شد و به پشتوانه اين ثروت و جايگاه اجتماعي، كودكي و نوجواني تقريبا بي‌دغدغه‌اي داشت. جز تحصيل در بهترين مدارس، فرصت خروج از هند و سفر به كشورهاي ديگر را هم پيدا كرد و در همان سال‌هاي جواني به مردي فرهيخته و دنياديده تبديل شد. جز حقوق كه رشته تحصيلي‌اش بود، سياست و تاريخ و اقتصاد هم خواند و از آثار بزرگ‌ترين نويسندگان آن روزگار نيز بهره‌ها برد. در دوران مبارزه براي استقلال، چند بار به زندان افتاد و تجربه دست اولي از حبس و تنهايي را هم به تجربياتش افزود. مي‌گفت: «هنگامي كه يكي از ياران ما دستگير مي‌شد گاندي برايش تلگراف تبريك مي‌فرستاد. در آن زمان مي‌گفت: آزادي را غالبا ميان ديوارهاي زندان بايد جست و گاهي بر سر دار، ولي هرگز در انجمن‌ها و دادگاه‌ها و مدرسه‌ها يافت نمي‌شود.» بيشتر نامه‌هايي كه به دخترش نوشت –و بعدها در كتاب 3 جلدي «نگاهي به تاريخ جهان» جمع‌آوري و مدون شدند– به مقاطعي برمي‌گردد كه او در زندان بود. اما مردي كه چنين سرسختانه با انگليسي‌ها جنگيد و حتي حبس‌هاي طولاني و انفرادي هم اراده‌اش را در اين مبارزه سست نكرد، نه با خود انگليسي‌ها كه با سياست‌هاي استعماري حكومت اين كشور دشمن بود. درباره خود استعمار هم عقيده جالب و قابل‌اعتنايي داشت كه مي‌گفت: «استعمار زماني مي‌ميرد كه پيروزي يك لشكر غربي بر يك ارتش آسيايي از پيش مسلم نباشد.» نهرو حدود 18 سال، از 1947 تا 1964 ميلادي نخست‌وزير هند بود و همراه با كشورش فراز و فرودهاي بسياري را پشت‌سر گذاشت. آرمانش اين بود كه هند را يكپارچه نگه دارد، آن را به كشوري صنعتي تبديل كند و همزمان با اين صنعتي‌شدن در تحقق عدالت اجتماعي هم بكوشد، به اصول دموكراسي پارلماني پايبند بماند و در سياست خارجي، مستقل از شرق و غرب گام بردارد (در پيروي از همين هدف آخري هم بود كه در تاسيس جنبش كشورهاي غيرمتعهد نقش موثري ايفا كرد). به صلح باور داشت اما چند بار مجبور به جنگ شد و بعد هم به اين نتيجه رسيد كه هند براي حفظ صلح و ثبات چاره‌اي جز تبديل شدن به قدرتي نظامي ندارد. بحث درباره موفقيت‌ها و شكست‌هاي او بسيار است و تازه اين بحث‌ها هم بدون شناخت هندِ آن سال‌ها –يعني كشور استعمارزده‌اي كه در داخل و خارج با مجموعه‌اي از مسائل و مشكلات مواجه بود – به نتيجه‌اي نمي‌رسد. در دوران نخست‌وزيري هم (حتي بيشتر از سال‌هاي زندان و مبارزه) ناملايمتي‌هاي زيادي را تحمل كرد و در تاريخ هند و آسيا نام نيكي از خودش به جاي گذاشت. نهرو سال 1964 در چنين روزي در دهلي‌نو از دنيا رفت.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون