حسبناالله نعم الوكيل!
مهرداد پشنگپور
«برجام حاصل كوششي عاشقانه براي رهانيدن ايران از دام امنيتيسازي امريكا و تحريمهاي ظالمانه، در عين حفظ توان هستهاي با رعايت حداكثري خطوط قرمز در شرايطي دشوار بود؛ ولي همچون هر توافقِ ديگري حاصل مذاكره و داد وستد بينالمللي است كه در شرايطي خاص در سال 1392ش، و به دنبال راي قاطع مردم به حل و فصل موضوع هستهاي بر اساس تعامل سازنده و عزّتمند شكل گرفت.هيچ توافقي براي هيچيك از طرفهاي آن توافق بينقص نيست. هر يك از طرفها از بخشهايي از توافق ناراضي و ناخشنود است.» اين سخنان وزير امور خارجهاي هست كه هنوز متهم است به «خيانت» و محكوم براي خنديدنهاي حتما تلختر از زهر در ميانه نبردي سنگين، تا مردمي محصور در ميان مرزهاي جمهوري اسلامي در كشوري به نام نامي ايران زير بار خروارها غم، سختي و دشواري كمي دل خوش كنند و لحظهاي در پناه آن خندهها آسايش را مهمان خلوت و آشكار خود نمايند. ديپلمات جنگجويي است با سلاحِ زبان، سپر خنده و خشم و قلم هوشيار به وقت تقرير آنچه از لابهلاي خندهها، اشكها و خشمهاي موجب اقدام حتي به موقع و وقت «پرت شدن» خودكاري از سر بياحتياطي! ديپلمات ميجنگد، خون نميريزد ولي خون دل ميخورد، به اسارت نميرود ليكن اسير ميشود وقتي پايبند به اصول هست چنان كه رسم عاشقي است ولي هرگز به اسارت غير نميرود چه دشمن باشد چه دوست بيانصاف؛ ولي اسير ميگيرد و ميتازد و عصيان ميكند چون «عاشق» است و اينگونه ميشود كه برجام كوششي عاشقانه ميگردد! تضمين قول و قرار عاشقانه هم عِرض هست و آبرو و خون وجان كه بدون چنين ضمانتي سخن گزاف است. بهانه را هم اگر كنار بگذارند پيچش مو ميبينند! عاشقي كه منكوب است به نخواندن مكتوبي بيش از يكصد و پنجاه صفحهاي كه در آن كوشش كرده تا شكوه و مقام معشوق خود را محفوظ نگه دارد. ايران؛ معشوقي كه مگر ميشود بياعتناء و بيتضمين و بيتشر و خون دل نگاهش داشت و عاشقانه نگاهش كرد. اينگونه ميشود كه بايد براي توافق و مذاكره شهامت داشت، شهامت براي محكوم شدن، براي عاشق نبودن و جانكاهتر اينكه وقتي ميداني و باور داري شمشير ميزني تا گزندي به معشوقه ميهن نرسد ناگزير از باور و قبول اين شهامت هستي كه تو قرباني خواهي شد براي آنچه در حال انجامش هستي. اين عشق در يك شخص تبلور نداشت و ندارد، در مجموعه و گروهي از صدر تا ذيل، از ايشان كه اذن داد تا او كه ديپلماسي كرد و آنكه مشورت داد و حتي در آخر تقرير كرد. قلمها هم در اين جنگ نا برابر سهيم بودند، قلمهايي كه نلغزيدند، نترسيدند، نياسودند و وقت و بيوقت فارق از هر زمان روي كاغد رقصيدند تا مردمي عزت شان مستدام باشد، مصلحتشان پايدار و حكمتشان دري به رحمت گشايد! افسوس كه نه مصلحت دانستند و نه حكمت فهميدند و نه رحمت دريافتند! نتيجه براي مجالي، بيهيچ سخن گزافي عالي شد، داخل و خارج شهادت دادند، آمارهاي واقعي سخن گفتند، مردم خنديدند از پس ساليان سخت، اگر چه ورق چرخيد و نااهلي كه نه دين داشت، نه اخلاق و نه به شرافت مفتخر، نه به اصالت متصل؛ ياوه گفت، هجو و بطلان پيشه كرد و رسم بدعهدي اسلاف خود را به وجهي ننگين چون شوخي پيش چشم آورد. سراسر چركي بود و تلاش كرد سياهي را تا آنجا كه ميشد بگستراند، به عهدي نماند مگر آنچه خيال خام او را ارضاء ميكرد. عصيان ميكرد و مفتخر بود و خواسته و ناخواسته اين سو بودند كساني كه همراهياش كردند.پانزده ماه تلاش كرد كه بزك كند زشتي كردار خويش را ولي مكتوب پر صلابت عرصه را بر او تنگ كرده بود. تنها مانده و حيران، رفقاي استراتژيك به مخالفان بنيادي تبديل شده بودند، چارهاي نبود جز آنكه دموكراسي چند صدساله و ادعاي رهبري جهان را با زشتي عيان كند و ثابت كند او ميراث زمامداري را دارد كه بين سالهاي 1871-1778 از تعداد بسياري از پانصد معاهده را كه با مالكان اصلي سرزميني كه او امروز آن را وطن ميداند خارج شده و آن را نقض كرده است!دولتي كه او زماني رياستش را داشت هنوز درگير جدالهاي حقوقي صاحبان اصلي سرزمين ايالات متحده امريكا ميباشد. رسوايي عهد شكستن براي عهد شكن هست نه آنكه بر قول و قرار وفادار است ليكن وقتي تقواي سياسي در ميان نيست نيكو كاري كردن ممكن نميگردد!
قواعد حقوقي براي او بيارزش بود و اصول اخلاقي يك شوخي كه خلق را آزار ميداد. او بر اين سياست متعهد ماند تا واپسين دقايق ترك كاخ سفيد كه مامني بود براي او تا در بال غربي عمارت خيابان پنسيلوانيا بياسايد و در سر انديشه شيطاني بپروراند و صبح با نمايشهاي تلويزيوني تهوّعآور در اتاق بيضي براي ويراني تمدن بشريت ژستهاي صدمن يك غاز بگيرد.او چهره عريان از بيوفايي تاريخي بود براي همين برجام بيش از يكصد و پنجاه صفحه شد والا اگر در خانه فردي باشد يك حرف بس است! او ويران ميكرد و برخي از ما كه فقط نام هموطن داشتند بر گِرد منافع با نا اهلان همداستان شدند و اين كوشش عاشقانه براي وطن را به آتش كشيدند كه ناگزير، اي كاش بر دل ميهندوستان داغي شد ماندگار؛ «اگر به عوض مناقشه و مجادله بر سر اينكه برجام پيروزي قطعي بود يا شكست كامل ــ كه حتما هيچيك نبود ــ همگي كوشيده بوديم بيشترين منفعت را از برجام ببريم، چه بسا شرايط به گونهاي ديگر رقم خورده بود.» (ص ٤٤، بيست و دومين گزارش سهماهه اجراي برنامه جامع اقدام مشترك (برجام)، به مجلس شوراي اسلامي)
حتما شرايط به گونه ديگري رقم ميخورد اگر آنچه به دست آمده بود را قدر و منزلت ميدانستيم و به سنگ جفا و ننگ اتهام بيوجه و منطق و انصاف و انتسابهاي گوناگون و رنگارنگِ مزين شده زير كلام مغلق به تاراج نميداديم. شايد دشمني نبوده باشد ليكن به يقين ناداني در دوستي بود و تعبيري جز اين نه ميشود نه در حق ايران رواست؛ چون اگر نقصاني هم بود شرط رفاقت و مروت را لازمه اين بود بهانهاي به دست ندهند كه زيان دو شود؛ جسارت همسايه و يحتمل آنچه به زعم ايشان (البته به غلط و اشتباه) به زيان رخ داده بود. تاختند كه نامه نخواندهايد، بافتند كه هستهاي ديگر در ميان نيست و چرخي هم نميچرخد، نه چرخ روزگار مردم و نه چرخ غناء اورانيوم! ديدند كه چرخ سانتريفيوژ به اندك زماني نه به گونه سابق كه بهتر و مدرنتر چرخيد ولي ماحصل رفتار نابخردانه آنها چرخ روزگار مردم را بعد مدتي كوتاه لنگ و لنگان كرد!
گزارش دويست و شصت و چهار صفحهاي كه از طريق رسمي اداري به شماره 6428627 به تاريخ بيستم تير ماه سال يكهزار و چهارصد به مجلس و مردم مستند است، حداقل ادعا است و مدعي عليه را تكليف براي رد يا قبول ادعا نه در حدود هزار كلمه، يا كمي بيشتر و كمتر! دليل بهانه نيست، بهانه هم ارزش حقوقي ندارد، كاش تكليف دوستي يا دشمني خودتان را با مردم تعيين تكليف كنيد تا آنجا كه همگان بدانند كجاي اين ماجرا دشمن تبرئه شد؟! بيش از اين شما خلف هستيد نه الزاما به معنا كه به رسم جانشيني، تكليف مردم عيان است، اما شما لختي كج بنشينيد و راست بگوييد كه آيا اين شاهنامه برجام را بايد به آتش كشيد؟!
مملكت شما نيست كه خودتان بدانيد، مردم زودتر از آنكه شما در پيچ و تاب سياستورزيهايتان به نتيجه برسيد تصميم خود را ميگيرند؛ براي همين سندي سفيد امضاء نداريد كه بيش از اين هزينههاي سياستزدگي خود را به موازات سياست مُدن به مردم عرضه كنيد! گزارش بيست و دوم هر چند به ظاهر پايان ماجراست و به نظر آرامش خيال شما بدعهد و اداهايي كه نه مدارا كرديد نه مروت، اما آغاز پايان تركتازيهايي است كه شما انتظارش را نخواهيد داشت!
«و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمين»