• ۱۴۰۳ يکشنبه ۲ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5033 -
  • ۱۴۰۰ پنج شنبه ۱ مهر

بي‌خوابي

اميد توشه

صاحبخانه كه مي‌رود نفس راحتي مي‌كشم و توي تاريكي ولو مي‌شوم روي مبل. شش ماه است كه كرايه‌اش عقب افتاده و پيرمرد آمده بود كه اخطار آخرش را بدهد. بايد تا آخر هفته تسويه مي‌كردم يا پول پيشم را جاي طلبش برمي‌داشت و خانه را خالي مي‌كردم. يك‌سال از زماني كه بيكار شده بودم مي‌گذشت.
وقتي آن اتفاق افتاد مهم‌تر از اينكه چاق شدم و مشت‌مشت قرص مي‌خوردم، درد بي‌خوابي اذيتم مي‌كرد. خوانده بودم عوارض اين اتفاق مثل چيزي است كه سربازان بازگشته از جنگ درگيرش مي‌شدند؛ اختلال استرس پس از سانحه. همه‌ چيزم مختل شده بود و بيشتر از همه خوابم. همه جور دارو و راه‌حل سنتي را امتحان كرده بودم اما چشمانم روي هم نمي‌رفت. اگر هم با قوي‌ترين داروها مي‌خوابيدم بيشتر از نيم ساعت طول نمي‌كشيد.
در يخچال جز چند تكه نان لواش خشك و ظرف ماست آب انداخته چيزي نبود. بايد خودم را براي فردا آماده مي‌كردم. چند ماهي بود كه دنبال كار مي‌گشتم. مصاحبه‌ها خوب پيش نمي‌رفت. ظاهرم بيشتر روي اعتماد به نفسم تاثير گذاشته بود. در مصاحبه‌ها حرف‌هاي بي‌خود مي‌زدم. تا همين مصاحبه دو هفته پيش. در يك شركت عالي. شبش نخوابيده بودم. اميدي نداشتم، اما مدير منابع انساني شركت فقط سر تكان داد و حرف چنداني هم نزد. چند روز بعد زنگ زدند كه براي مصاحبه نهايي بروم. فردا ساعت هشت صبح. اگر جور مي‌شد برمي‌گشتم به زندگي. به اين كار و پولش احتياج شديدي داشتم. حرف‌هايي كه كارمند بخش استخدام پشت تلفن زده بود را در ذهنم مرور مي‌كردم: «شما واجد شرايط همكاري با ما هستيد، خوشحال مي‌شيم براي جلسه نهايي تشريف بياريد.»
كانال‌هاي تلويزيون را بالا و پايين مي‌كنم. وقتي دچار مريضي بي‌خوابي هستي براي كشتن زمان به هر چيزي متوسل مي‌شوي. مثل ديدن هزار باره ديدن آگهي‌هاي به دردنخور يا تماشاي مستندي در مورد انقراض خفاش‌هاي ميوه‌خوار.
از دور صداي اذان مي‌آيد. خيلي‌ها تازه اين ساعت بيدار مي‌شوند و من هنوز خوابم نبرده است. بايد فردا سرحال باشم. بايد بتوانم بخوابم. مي‌روم سر جعبه قرص‌ها. چند تايي را انتخاب مي‌كنم. بيشتر از هميشه. بايد بتوانم يكي، دو ساعتي بخوابم. چشمانم گرم مي‌شود. مي‌روم توي تخت. خودم را در شغل جديدم تصور مي‌كنم. هيكلم شده مثل قبل آن اتفاق. حتي مي‌توانم بخندم. پول اجاره را هر ماه بدهم و بعد چند ماه آنقدر پول دارم كه مسافرت بروم. لبخند به لبم مي‌آيد و چشمانم را مي‌بندم.
با تن عرق كرده از خواب بيدار مي‌شوم. آفتاب مستقيم به صورتم مي‌تابد. باورم نمي‌شود. چند لحظه طول مي‌كشد تا يادم بيايد چه اتفاقي افتاده است. خواب ماندم. از دور صداي اذان مي‌آيد.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون