سالهاي هراس سرخ
مرتضي ميرحسيني
سال 1950 در چنين روزي هري ترومن، رييسجمهور امريكا از خطر كمونيسم و امپرياليسم شوروي صحبت كرد و گفت با همه آنچه در اختيار دارد با اين تهديد مقابله ميكند. صحبتهايش نه نخستين صحبتهاي اينچنيني درباره كمونيسم و شوروي بود و نه حتي تندترينشان، اما در حالوهواي آن مقطع - كه سالهاي هراس سرخ نام گرفته - به شروع احتمالي دور تازهاي از محدوديتها و بازجوييها تفسير شد. در پايان آن سال دولت فدرال امريكا، بدون دلايل كافي و فقط برمبناي برخي گزارشهاي غيرموثق عده زيادي از كارمندانش را اخراج كرد و ماموران افبيآي هم از عده بسيار بيشتري، درباره باورهاي شخصيشان بازجويي كردند. هركسي با كوچكترين گرايش به كمونيسم -يا هر عقيدهاي كه از نظر ماموران افبيآي كمونيسم فهم ميشد- برچسب «سرخ» و «چپي» ميخورد و به دردسر ميافتاد. نوشتهاند از سال 1947 تا 1950 به دستور مستقيم رييسجمهور ترومن، وفاداري حدود 3 ميليون كارمند دولت به حكومت ايالات متحده بررسي شد و اين كشور «آزاد» در آن مقطع، عملا دورهاي از تفتيش عقايد را تجربه كرد. جالب اينكه آتشي كه ترومن در آن هيزم ميريخت، چندي بعد، پس از پايان دوران رياستجمهورياش -در دوره موسوم به مككارتيسم- دامن شماري از نزديكترين يارانش مثل دين آچسن وزير خارجه و از او مهمتر ژنرال جرج مارشال (معمار طراح مشهور مارشال) را هم گرفت. ترومن به اين اتهامزنيها -كه به نظرش عجيب و ناموجه، اما در واقع تداوم روشهاي دولت خود او بود- معترض شد: «اكنون آشكار است كه دولت فعلي، به خاطر بهرهبرداري سياسي، مككارتيسم را بهطور كامل پذيرا شده است. روي سخنم سناتور ويسكانسين نيست. او از اين جهت مهم است كه نامش در فرهنگ لغت جا گرفته است كه به معناي تحريف حقيقت، كنار گذاشتن فرآيند مقتضي قانون و اتهامزني بياساس به هر شهروندي به نام طرفداري از امريكا يا امنيت است.» رييسجمهور سابق ميديد كه كشورش به چه روزي افتاده و بازيها و رقابتهاي سياسي تا كجا در لجن و كثافت فرو رفته است. البته اين فضا و هيستري همراه آن چند سال بعد فرونشست و مككارتي و آنهايي كه مثل او بودند هم بدنام و بياعتبار شدند، اما به قول بريتا بجورنلوند نويسنده كتاب «جنگ سرد» اثر «عميقي بر مردم امريكا و فرهنگشان باقي گذاشت. سينما، تلويزيون و كتابها به لحن ضدكمونيستي خودشان ادامه دادند. بسياري از مردم معمولي چنان هراسناك باقي ماندند كه از بيان آشكار نقطهنظرهاي سياسيشان پرهيز ميكردند. شگفت اينكه هراس سرخ نشان داده بود درحاليكه ايالات متحده خود را طرفدار حراست از دموكراسي و آزادي براي مردم كشورهاي ديگر معرفي ميكرد، اجازه داده بود يك دوره ترس و ناشكيبايي همان آزاديها را در داخل خدشهدار سازد.» همچنين ناگفته نماند بهرهبرداري از شرايط آن سالها فقط به امثال مككارتي محدود نميشد و بسياري ديگر از سياستمداران امريكايي هم، كمتر يا بيشتر از آن سوءاستفاده كردند. مثل ريچارد نيكسون كه در بررسي اتهام كمونيسم يكي از مقامات سابق وزارت خارجه امريكا نقش مهمي ايفا كرد و متوجه شد از اين طريق، يعني با ارايه چهره راسخ ضدكمونيستي ميتواند مسير پيشرفت سياسي خودش را هموار و كوتاه كند. يا جان ادگار هوور رييس افبيآي كه هم خودش به مسموميت فضا دامن زد و هم از آن براي گسترش فعاليتهاي - قانوني و غيرقانوني - سازمانش بهره گرفت. اين دومي، يعني هوور در توجيه دستدرازيهاي افبيآي به زندگي و حريم خصوصي مردم ميگفت «كمونيسم نوع پليدي است شبيه به بيماري و مانند بيماريهاي مسري گسترش مييابد و براي جلوگيري از آلودگي ملت، تصميم به قرنطينه تصميمي ضروري است.»