هر آنچه سخت است و استوار، دود ميشود و به هوا ميرود
محسن آزموده
قصد قضاوت ندارم و به همين علت از ذكر نام و نشانيهاي واقعي پرهيز ميكنم، ضمن آنكه تصور ميكنم، به هر كجا كه روي آسمان همين رنگ است و بقيه هم احتمالا تجربيات و مشاهداتي مشابه دارند. ماجرا به هفته پيش بر ميگردد، با جمعي از دوستان براي كويرنوردي به روستاي ناكجاآباد در حاشيه كوير مركزي ايران رفتيم. حدود ده سال ميگذشت از آخرين باري كه به اين منطقه سرزده بودم. روستايي كه 50 كيلومتر با نزديكترين شهر كوچك فاصله داشت و در آن سالها ساكنانش روز به روز كمتر و پيرتر ميشدند.
ده سال پيش ناكجاآباد بسيار فقير و محروم مينمود، معيشت ساكنانش از طريق دامداري -عمدتا شترباني و كمتر گوسفندداري- تامين ميشد. در آنجا خبري از درمانگاه و مدرسه درست و حسابي نبود و بچهها كه تعدادشان انگشتشمار بود، براي تحصيل ناچار بودند، روزانه از جادهاي ناهموار با سرويس به روستاي كناري بروند. خلاصه آنكه ناكجاآباد واحهاي در حاشيه كوير بود، دور از شهر و تمدن جديد و هياهوي آن. جوانها و نوجوانها تفريحي نداشتند جز بالا و پايين رفتن با دوچرخه يا موتور از تپه شني كوچكي كه در روستا بود يا سر و كله زدن با شترها و گوسفندها و سگهاي اهلي يا ولگرد محلي. به خاطر دارم دوستان تسهيلگر كه براي توانمندسازي به اين روستا سر ميزدند، اصرار داشتند كه خودشان را
-دستكم از نظر پوشش- شبيه محليهاي آنجا كنند تا مبادا ساكنان ناكجاآباد احساس تبعيض كنند يا از اختلافات فرهنگي برنجند.
هفته پيش وقتي بعد از دو روز كويرنوردي، با جمع همنوردان به ناكجاآباد نزديك ميشدم، از مشاهداتم شگفتزده شدم. پايين تپه ماهورهاي نزديك روستا، پر بود از ماشينهاي شاسي بلند و بر فراز آنها هم شمار زيادي جوان با تيپ و قيافههاي شهري كه داشتند «سلفي» ميگرفتند و تفريح ميكردند. در كوچههاي رونق گرفته روستا هم ديگر آن سكوت و خلوت پيشين نبود. جابهجا خودروهايي شيك و گرانقيمت به چشم ميخورد و هر از گاهي چند دختر و پسر جوان ميديدي، با ظاهري شبيه جوانان در شهرهاي بزرگ.
روستا حالا پر شده از آنچه اين روزها اقامتگاه بومگردي خوانده ميشود، بسياري از ساكنان خانههاي خشتي خود را مطابق با سليقه امروزي بازسازي كردهاند و مهمان ميپذيرند. ناكجاآباد حالا به يك مقصد گردشگري بدل شده و بسياري از محليها كه در سالهاي پيش به علت بيكاري و محروميت آن را ترك كرده بودند، برگشتهاند. در كوچهها و خانههاي رونق گرفته روستا زندگي و حياط به چشم ميخورد، اگرچه تيپ و ظاهر محليها، به ويژه جوانترها، ديگر شباهتي به تصوير كليشهاي رايج از روستاييان با لباسهاي محلي ندارد. پوشش آنها هم كه اصطلاحا لباس محلي به تن دارند و در اقامتگاهها كار ميكنند، بسيار تصنعي است و انگار ظاهرشان شبيه در و ديوار اقامتگاه، تزيين شده، يعني منطبق با تصوير ذهني آشنا از روستانشينان. جالب است كه حتي سگهايي كه بچههاي روستا با آنها بازي ميكنند، ديگر سگهاي محلي گله نيستند، بلكه از اين نژادهاي مينياتوري و خانگي هستند كه آپارتماننشينها در شهرها نگهداري ميكنند.
عامل اصلي اين تغيير به نظر ارتباطات است. گسترش دسترسي به فضاي مجازي موجب شده كه تفاوتها و فاصلهها از ميان برداشته شود، رفت و آمدها بيشتر شود و ناكجاآباد ديگر مهجور نباشد. در ابتدا نوشتم كه هدف ارزشگذاري و قضاوت نيست. ميتوان ساعتها در اين باره بحث كرد كه اين تغيير از آنجا كه باعث رونق اقتصادي ناكجاآباد و بازگشت ساكنانش شده، خوب و ارزشمند است، ضمن آنكه ميتوان براي از دست رفتن اصالت و هويت فرهنگ سنتي و آن سكوت و خلوتي بكر افسوس خورد. تغييرات اما بهرغم ميل ما، هر چه باشد، مسير خودش را مييابد. اين ماهيت و سرشت روزگار جديد است كه در آن هيچ چيز ثابت و ماندگار باقي نميماند. به قول آن متفكر «هر آنچه سخت است و استوار، دود ميشود و به هوا ميرود.» اين ميان آنچه ميماند، حيرت و شگفتزدگي است، از اين همه دگرگوني و تحول شتابناك و نابهنگام.