تا آخر صبر كرد
رضا مختاري اصفهاني
معارف، پايه تحقق مشروطه بود. آنچه معارفخواهان در پي سالها با رنج و مشقت انجام دادند، بذر آگاهي را در جامعه ايران روياند؛ بذري كه با همه موانع ثمر داد. ميرزاحسن رشديه يكي از اين معارفخواهان است كه پدر معارف جديد ايران خوانده ميشود. مدارس رشديه اگرچه به اصطلاح آن روزگار، «مكتب» خوانده ميشد، اما در مفهوم نيز، او مكتب به معناي راه و روشي را بنيان گذاشت كه نسلهاي متمادي آن را پيرو شدند. رشديه با آنكه در مسير هدفش با دو نيروي قدرتمند حكومتيها و سنتيها مواجه بود، اما سعي كرد با بهره از رقابتها و تضادهاي موجود در جامعه ايران مسيرش را هموار سازد. او كه اولين مدرسه جديد را براي ايرانيان مقيم ايروان تاسيس كرده بود، در پناه مظفرالدين ميرزا وليعهد توانست معارف جديد را در تبريز پايهگذاري كند. بعدها نيز با حمايت ميرزاعليخان امينالدوله، صدراعظم اصلاحگر دوره مظفري، اين بذر را در تهران پراكند. هرچند كسان ديگري چون سيدمحمد طباطبايي، يحيي دولتآبادي، مفتاحالملك، احتشامالسلطنه و ديگراني چون آنان در اين باره فعال بودند. اگرچه رشديه در پناه بعضي از حكومتيها موفق به راهاندازي مكتب رشديه شد، اما چماق تكفير با همه تمهيداتي كه ميانديشيد، هرازچندگاه بر سرش
فرود ميآمد.
چنانچه براي رهايي از اتهام بيديني يا تشبّه به مسيحيان در داشتن ناقوس، از گذاشتن زنگ در مدرسه اجتناب كرد. در عوض، با سرودن اشعاري، به نوآموزان در صف ايستادن و ورود و خروج از كلاس يادآوري ميشد. با اين همه، به اين متهم شد كه با نبود ايراد در ظواهر كارش، همچون سامري در قوم موسي عمل ميكند. شاگردان مكتب رشديه به گاو سامري تشبيه شدند كه قوم و ملتي را گمراه ميسازند. رشديه اما از پاي ننشست. او با وجود دربهدريهايي كه كشيد، چون مجال مييافت، در احياي مكتبش ميكوشيد. يكي از اين مجالها حضور امينالدوله در تهران در مقام صدراعظمي بود. رشديه در تهران با نيروهاي موثر ارتباط برقرار كرد و از تضاد ميان آنها بهره برد. از همين رو با حذف امينالدوله از كار كناره نگرفت و با امينالسلطان، رقيب او همراه شد.
همچنان كه با آمدن عينالدوله به جاي او نيز علاءالدوله، حاكم تهران را با منويات خود همراه ساخت. در چنين جايگاهي توانست علاءالدوله را مجاب كند تجار قند را به چوب بندد؛ اقدامي كه تجار را به فقيهان مخالف عينالدوله نزديك كرد. از آنسو، با تلاش او دو فقيه تهران، بهبهاني و طباطبايي كه در دو سوي جريان مخالف دربار مظفري بودند، متحد شدند. اقداماتي از اين دست از جانب ديگر معارفخواهان همچون يحيي دولتآبادي و احتشامالسلطنه در جريان بود. آنان حلقه اتصال نيروهايي شدند كه تنها در مخالفت با قاجاريه اشتراك نظر داشتند.
نهايت، نزديكي اين نيروها به هم به فرمان مشروطه منجر شد. مشروطه اما براي رشديه چندان خوشيمن نبود. تضادش با مجاهدان مشروطهخواه كه خاستگاه قفقازي داشتند، او را در رنج و تعب انداخت؛ مجاهداني كه افكار سوسياليستي داشتند و با فرهنگ ايراني ناآشنا بودند. آنان مشروطه مصلحانه را به ترور و سلاح آلوده بودند. رشديه اما از ميدان به در نرفت كه اين توصيه پدر در آغاز كار سرلوحهاش بود: «اگر بتواني تا آخر صبر كني، البته مثاب و ماجوري. لكن تحمل بر آن شدايد فقط در شأن برگزيدگاني است كه در زمان خود اوحد مردم بودهاند.» پاداري او در صحنه فرهنگ و سياست موجب شد راهي كه او آغاز كرده بود، شاخههايي تناور براي درخت آگاهي به بار آرد. با تلاش او در توسعه اصول تعليم به شيوه جديد نسلي از باسوادان در آذربايجان تربيت شدند كه حافظان آگاهي و آزادي بودند. همين نسل بود كه در بحرانهايي كه بر آذربايجان حادث شد، در كنار مام وطن ايستاد.