به مناسبت نخستين سالگرد درگذشت ميثم سفرچي (1399-1361)
استاد رنج ديگران
شكوفه اكبري
«كييركگارد در جايي مينويسد كه دو راه براي زندگي است: آدم ميتواند رنج بكشد يا متخصص و استاد رنج ديگران باشد.» منظور او از استاد كسي است كه تواناييهاي خاص و چشمگيرش در مشاهده و تامل او را از آن رنج مهيب در امان نگه ميدارد.
ميثم سفرچي به اين معنا همزمان رنج ميكشيد و متخصص و استاد رنج ديگران بود. همزمان كه مدام در پي خلق معنا بود و شيفتهوار زندگي را ميستود و لحظهاي را از كف نميداد؛ جوري درگير ناملايمات و سختيهاي آن ميشد كه به واقع جسم و جان خود را ميتراشيد. همانقدر كه وجه تاريك و غمانگيز هر مسالهاي برايش آزارنده بود و از آن زجر ميكشيد، دايما و با هوشياري تمام سعي ميكرد آن را به صورت دقيق صورتبندي كند و در عين تعهد به پرنسيپهاي اخلاقي و سياسي و اجتماعي سفت و سختي كه براي خود قائل بود، از آنچه عادي و معمول انگاشته ميشود، فراروي كند. صرافت و تشويش توامان او هنگام تحليل چه به گفتار و چه در زمان نوشتن و تعهد به درستي و در جاي درست ايستادن باعث ميشد درنهايت با بيپروايي و صراحت آنچه ناراست است فرياد زند و از آنچه كورسويي است به سوي ساختن راهي يا حفظ زندگي تمامقد دفاع كند.
سفرچي در مقام پژوهشگر، جامعهشناس، معلم جامعهشناسي زيستن در حاشيه را انتخاب كرد. حاشيهنشيني به اين معنا كه متن را مركزي تصنعي ميدانست كه درگير تمام مناسبات معمول و غفلتهاي عمدي شده تا بتواند مشروعيت آكادميك و سلطه ساختگي خود را حفظ كند.
حاشيه براي او نه به معناي كنارهگزيني و تنزهطلبي بلكه برعكس به معناي مقاومت و ايستادن در برابر هر آن چيزي است كه متن براي حفظ خود و صلاحش به آن چنگ ميزند و در مقابل هر آنچه ناخوشايند يا برهمزننده اين دم و دستگاه است را ناديده ميگيرد و حذف و طرد ميكند.
درحاليكه در سالهاي گذشته جامعهشناسي «جريان اصلي» (main stream) با اتخاذ رويكرد اين/آن، معيار/ انحراف، آسيب در برابر قوت دنبال نسخهپيچيهاي دمدستي و قابل قبول حاكميت سياسي بوده است. سفرچي تلاش ميكرد كه از اين صورتبنديهاي سطحي و معمول چند قدم جلوتر رود و با پرهيز از هر نوع مصلحتگرايي، آنچه ناديدني است و نبايد به زبان بيايد و افشا شود را صورتبندي و عيان كند. در تمام اين موضعگيري هيچ واهمهاي نداشت كه در برابر مشروعيتهاي كاذب بايستد و صداي رساي خاموشان و فرياد طردشدگان را به گوش بقيه برساند.
علاقه او به مطالعات حوزه شهر از همينجا ناشي ميشد، خشمي در برابر هر آنچه بديهي پنداشته ميشود و به عنوان پيششرطهاي معمول پذيرفته ميشود و تلاش براي ديدن تمام زواياي يك مساله و پرهيز از سادهانگاري در صورتبندي و تحليل. چندوجهي ديدن مسائل بدون آنكه دچار اغتشاش مفهومي و ظاهري شود يا بدون هيچ تحليلي از وضعيت در بنبست بماند و اينهمانگويي كند وجه تمايز كارهاي او در حوزه مطالعات شهري و بهخصوص فقر شهري است.
سفرچي در طول سالهاي پژوهش در حوزه جامعهشناسي، شناساندن و بازتعريف مساله شهري را در مختصات تاريخي- جغرافيايي ايران و در ارتباط با اقتصاد، سياست، فرهنگ و جامعه دنبال كرده است. در حاليكه طي اين سالها گفتمان آسيب اجتماعي در تحليلهاي رسمي و حتي فضاي آكادمي غالب بوده و مفهومي محوري جهت تمييز وضعيت ايدهال از وضعيت بحراني شناخته شده است و مسائلي چون كار كودكان، بيخانماني، اعتياد، دستفروشي و حاشيهنشيني به عنوان آسيبهاي اجتماعي شناسايي و دستهبندي شده و نسخه واحد و تكراري حذف و ساماندهي آسيبها تجويز شده است؛ در ساحت فكري سفرچي مساله شهري و تغييرات آن، با مفهوم مركزي نابرابري گره خورده و به جرمانگاري فقر و مجرم دانستن فقرا پرداخته است. اين نگاه چه زماني كه در پژوهش پاياني دوره كارشناسي ارشد خود؛ وقايع قتلهاي سريالي پاكدشت را پس از گذشت بيش از يك دهه از ختم رسمي پرونده با اعدام قاتل آن - بيجه- براي اولينبار از منظر قربانيشناختي تحليل جامعهشناسي كرد؛ چه در بررسي پديده پاشايي و شناسايي تاثير فرهنگ طبقاتي در علاقه به موسيقي او تا تجاريسازي و مصرفگرايي و همچنين پژوهش منتشرنشده از او با عنوان بيخانماني در شهر تهران. حتي زماني كه دو سال مرتب بين زاهدان و كمب و چابهار در رفتو آمد بود مساله محوري او نشان دادن اين واقعيت بود كه به جاي هرگونه تلاشي در راستاي كاهش يا رفع فقر، اين فقرا هستند كه به اشكال مختلف مجرم شناخته ميشوند و بايد از صحن عمومي جامعه حذف شوند. جايي در تحليل چرايي شكست طرحهاي مداخله در محله هرندي مينويسد:
تعريف اشتباه هدف مداخله؛ هدف مداخله در هرندي هيچگاه كاهش فقر و محروميت نبوده است بلكه در جريان انواع طرحهاي امنيتي و انتظامي يا طرحهاي توسعهاي (تجاريسازي، فراغتيسازي و امثالهم) اين فقرا بودهاند كه بيشتر آسيب ديدهاند. در واقع هدف اصلي اين سياستها حذف بيخانمانهاي معتاد-غيرمعتاد از سطح شهر تهران بوده است كه نه ممكن است و نه مطلوب.
منطق ناواقعگراي سياست؛ سياستهاي به كار رفته در محله هرندي فقط از جنبه هدف ناواقعگرا نيستند. اين سياستها در فرآيندهايي كه براي دستيابي به هدف تعريف ميكنند نيز پاي بر زمين ندارند. سياستهاي معطوف به حذف ناهنجارهاي رويتپذير از سطح شهر/ جامعه همگي در اين ويژگي مشتركند. سياستهاي تخريب بافتهاي غيررسمي، سياستهاي بازداشت و زنداني كردن كودكان كار، دستفروشها، معتادين، بيخانمانها، گداها، نوجوانان ناهمنوا با فرهنگ رسمي و امثالهم همگي با پيشفرضهايي مثل فردي ديدن جرم/ناهنجاري، ضرورت حفاظت از امنيت جامعه، عدم تصور حقوق شهروندي براي گروههاي نابهنجار، فقدان مسووليت دولت و حاكميت در برابر فقر، محروميت و بيخانماني بسيج ميشوند. اين سياستها همبسته فقدان سياستهاي رفاهي هستند. بهطور مثال در امريكا سياست «نظم و قانون» يا «جنگ عليه مواد مخدر» همواره در دورههاي دولتهاي جمهوريخواهي كه مخالف سياستهاي رفاهي مثل بيمه بيكاري، توسعه خدمات اجتماعي به گروههاي محروم و حمايتهاي معطوف به بازتواني بزهكاران بودهاند، اجرايي شده است. البته تمام شكلهاي اين سياستها در يك نتيجه مشترك بودهاند: پر كردن زندانها و ناتواني در كاهش جرم، ناهنجاري و محروميت در بلندمدت.
در تحليل جامعهشناسي قتلهاي سريالي پاكدشت بهخوبي اين را نشان ميدهد كه علاوه بر در نظر گرفتن ريسكفاكتورهاي فردي، خانوادگي و محلي پارامترهاي ديگري چون فقر و توزيع ناعادلانه درآمد، عدم توانايي دولتها در برقراري نظم و امنيت، ضعف و ناكارآمدي نهادهاي اجتماعي و تبعيضهاي اجتماعي و توزيع نامناسب امكانات بهشدت اثرگذار بوده است. او همچنين به صورت مستند نشان ميدهد كه بعد از وقوع قتلها خانوادههاي مقتولان تحتتاثير سلسلهمراتب طبقاتي و اجتماعي موجود در مراحل و شرايط مختلف توسط نهادهاي عمومي از فرمانداري تا نيروي انتظامي و دادگستري در ثبت و رسيدگي به درخواستهايشان ناديده گرفته ميشوند و درنهايت همدستي ساختارهاي كلان جامعه و نهادهاي مياني به شكل پيوستهاي ناتواني فرد، خانواده و اجتماع محلي را تشديد كرده و عملا امكان خروج از اين چرخه معيوب را براي افراد ناممكن ميكند.
علاوه بر شناساندن ابعاد مختلف نابرابري، وفاداري به ميدان تحقيق و بازيگران اصلي اين ميدان و بازتاب صداي ايشان در پژوهش، تلفيق تحليل در دو سطح خرد و كلان و در نظر گرفتن مجموعه عوامل تاثيرگذار فارغ از پيشداوريهاي مرسوم و كور در فضاي رسمي حوزه علوم اجتماعي، مخرج مشترك تمامي كارهاي تحقيقي اوست.
در كتاب «تجاريسازي و مصرفگرايي؛ تحول فضا و فرهنگ شهري در تهران» نيز مجموعه سياستهاي حاكميتي و مديريت شهري و تحولات فرهنگي به مثابه فرآيندهاي تشديدكننده نابرابري در شهر تهران ترسيم و تحليل شده است. در اين كتاب جامعهشناسي فرهنگ در كنار تحليل اقتصاد سياسي قرار ميگيرد و با فاصله گرفتن از اقتصادزدگي رايج در نقدهاي نوليبراليسم در ايران، مسير هژمونيك شدن نظم نوليبرالي را با توجه به رابطه سياست، اقتصاد و فرهنگ و با پرهيز از تقليل رابطه اقتصاد و فرهنگ به دوگانه كليشهاي زيربنا- روبنا توضيح ميدهد.
درواقع مراكز خريد (مالها) به عنوان نقطه تلاقي نابرابري در فضاهاي مختلف شهري ترسيم ميشود كه همچون ساير ميادين اجتماعي مرزهاي نمادين و قوانين نانوشته مخصوص به خود را دارند و بهشدت از آنها مرزباني ميشود. اعمال سلطه در اين فضاها و طرد گروههاي فاقد اعتبار با مشاركت بقيه بازيگران صورت ميگيرد و صرفا بيروني نيست. سفرچي با طرح مفهوم «مشتري به جاي شهروند» در كنار ترسيم انواع سازوكارهاي طرد در مالها از نوعي به رسميتشناخته شدن صحبت ميكند كه همزمان نه تنها ضمانتي براي بقاي نظام سياسي موجود است بلكه فرمي كاريكاتوري از آزاديهاي مدني در قبال پول و زمان صرفشده به افراد ارايه ميدهد. او معتقد است مفهوم طرد به تنهايي پيچيدگي و تنوع اين سازوكارها و تصوير نابرابري را نشان نميدهد؛ در همينجاست كه او دوباره با رفت و برگشت از سطح تحليل خرد به كلان مفهوم خشونت نمادين را از بورديو وام ميگيرد و نشان ميدهد بازتوليد سلطه و تاييد آن به عنوان امر مشروع با همدستي زيرسلطهها چگونه اتفاق ميافتد.
پژوهشگر علوم اجتماعي
سفرچي در مقام پژوهشگر، جامعهشناس، معلم جامعهشناسي زيستن در حاشيه را انتخاب كرد. حاشيهنشيني به اين معنا كه متن را مركزي تصنعي ميدانست كه درگير تمام مناسبات معمول و غفلتهاي عمدي شده تا بتواند مشروعيت آكادميك و سلطه ساختگي خود را حفظ كند.