به مناسبت سالگرد درگذشت ميثم سفرچي
جامعه شناسي در جايگاه متهم
محسن آزموده
جامعهشناسي ايران در بيشتر اوقات يا در مظان اتهام و تحت پيگرد بوده يا مورد طعن و تحقير قرار گرفته، مثل بيشتر رشتههاي علوم انساني در كشور ما. البته منظور ملاحظات انتقادي عالمانه و مستدلي نيست كه گاه از سوي خود اصحاب علوم اجتماعي يا صاحبنظران ساير رشتهها، نسبت به عملكرد جامعهشناسي و جامعهشناسان ايراني صورت ميگيرد، نقدهايي گاه تند و تيز و بدون تعارف كه موجب گشوده شدن راههاي تازه و روشن شدن نواقص و كمبودها ميشود. غير از اين نقاديها كه صد البته لازم و ضروري است و بيترديد به افزايش كيفيت كار جامعهشناسي و جامعهشناسان در ايران كمك ميكند، باقي ايرادها و خردهگيريها تخريبي است و اصل و اساسي جامعهشناسي را هدف قرار داده است.
تا پيش از انقلاب نگاه غالب به دانشكدهها و موسسات علوم اجتماعي به عنوان مراكزي جهت كار يا پرورش كارمنداني براي دولت بود. معدود پژوهشگران ساعي و پرتلاش اين رشتهها، در حاشيه فرآيندهاي نوسازي، عمدتا به سفارش دولت و در اصل براي خالي نبودن عريضه، پژوهشهايي ميداني صورت ميدادند كه نتايجشان چندان مورد توجه مهندسان و تكنوكراتها قرار نميگرفت، به آنها وقتي گذاشته نميشد و صدايشان شنيده نشده باقي ميماند. اكثريت دانشجويان تحت تاثير شرايط داخلي و جهاني، به ايدههاي چپگرايانه و انقلابي تعلق خاطر داشتند، آن هم چپي كه بيشتر اهل كنش سياسي است تا نظريه. شناخت گسترده و عميق از نظريههاي جامعهشناسي، بسيار محدود بود.
در سالهاي آغازين پس از انقلاب و پس از بازگشايي دانشگاهها در پي انقلاب فرهنگي، عمده هم و غم معدود مدافعان باقيمانده جامعهشناسي آن بود كه انگ غربزدگي و بيگانهپرستي را از پيشاني اين رشته و ساير رشتههاي مرتبط پاك كنند و آن را از اتهامهاي مذكور مبرا سازند. چهرههاي اسلامگرا و از ديد حاكميت ظاهرالصلاحي چون غلامعباس توسلي و عبدالكريم سروش تلاشهاي قابل توجهي براي اثبات «علم» يا «دانش» بودن جامعهشناسي و عدم منافات آن با آموزههاي اسلامي و سنتي كردند. آنها همچنين كوشيدند ضرورت و نياز به جامعهشناسي به عنوان معرفتي براي شناخت جامعه و حل مشكلات و مصائب آن را جا بيندازند.
رونق دانشگاهها بعد از جنگ و به ويژه از اوايل دهه 1370 و گشايش نسبي فضاي سياسي و اجتماعي و فرهنگي از ميانه اين دهه بر جامعهشناسي و اقبال گسترده جوانان به آن اثرگذار بود. تنوع و تكثر رشتههايي در حوزه علوم اجتماعي همچون مطالعات زنان، مطالعات جوانان، مطالعات فرهنگي، انسانشناسي، جامعهشناسي سياسي و... در اين سالها، در كنار ترجمه و تاليف كثيري از آثار نظري در اين زمينه، بذر اميد در دل علاقهمندان به جامعهشناسي كاشت. تصور غالب اين بود كه جامعهشناسي از آن لاك دفاعي بيرون خواهد آمد و به زودي جامعهشناسان ميتوانند نه فقط به نحو موثر و مفيد، به حل مسائل اجتماعي بپردازند، بلكه در توليد دانش نظري با توجه به ويژگيها و خصائص جامعه ايران و تاريخ و فرهنگ آن، مساهمت داشته باشند.
اين خوشبينيها ديري نپاييد و با پايان عصر اصلاحات، خورشيد كمفروغ علوم اجتماعي هم افول كرد. زمزمههاي بوميسازي دستوري و غيركارشناسانه و از بالاي علوم اجتماعي، در كنار شكلگيري گروهها و زيررشتههايي كه ميكوشيدند، به اين اسم، تلفيقهايي «منعندي» و «من در آوردي» پديد آورند، تنها به ضعف و فتور تن نازك آراي ساقه گل جامعهشناسي در ايران انجاميد. اعلام «مرگ جامعهشناسي» از سوي حسين كچوئيان از چهرههاي شناخته شده اين جريان، در مقايسه با آمدن نام ماكس وبر و يورگن هابرماس در كيفرخواست سال 1388 ضربه خاصي نبود. اين اقدامات نشانگر آن بود كه بهرغم گذشت دو دهه، هنوز گروههايي نسبت به جامعهشناسي و به طور كلي علوم انساني بدبين هستند و به تعبير دقيقتر و درستتر، اين رشتهها و پژوهشها و پژوهشگران آنها را مانعي در جهت منافع خود ارزيابي ميكنند.
اما بهرغم اين داستان پر آب چشم، جامعهشناسي و جامعهشناسان ايراني كماكان توانسته هويت و استقلال خود را حفظ كند و هر از گاهي بارقههايي ولو زودگذر به فضاي آشوبناك و تاريك جامعه بتاباند و سويههايي از آن را براي همه دغدغهمندان ايران روشن سازد. بيترديد زندهياد ميثم سفرچي، جامعهشناس جوان ايراني كه سال گذشته در اوج و شكوفايي از دنيا رفت، يكي از اين درخششهاي خيرهكننده بود. چراغ عمر او اگرچه خيلي زود و در آستانه زايايي خاموش شد، اما با همان معدود تاليفات خود بر زندگي و پويايي نگاه انتقادي و روشنگر جامعهشناسي ايراني صحه گذاشت.
امروز جامعهشناسان همسن و سال ميثم سفرچي، كم نيستند. پژوهشگران جواني كه در دانشگاهها يا به صورت مستقل پژوهشهاي ميداني و نظري مهم و قابل توجهي هم در زمينه مباحث نظري جامعهشناسي و هم در حوزه مسائل ايران عرضه ميكنند. متاسفانه اين آثار كمتر مورد توجه جامعه قرار ميگيرد، مسوولان هم كه مطابق الگوي پيشين، معمولا صداي آنها را نميشنوند يا خود را به نشنيدن ميزنند. اما خطر جديتري كه جامعهشناسي ايراني را همچون ساير شاخههاي علوم انساني و بلكه علوم دانشگاهي تهديد ميكند، هر چه بياهميتتر شدن دانشگاه و آكادمي بهطور كلي است. در جامعه امروز ايران -اگر نگوييم در سراسر جهان- دانشگاه هر روز بيشتر كاركرد و ضرورت خود را از دست ميدهد و اقبال به آن كمتر و كمتر ميشود. جامعهشناسي ايراني بايد بتواند ضمن ارايه توضيحي براي اين موضوع، در صورت امكان راهحلي ارايه كند يا بديلي براي دانشگاه عرضه دارد. پايان يا افول دانشگاه، واقعهاي است كه جامعهشناسي را هم متاثر ميسازد و شكل و محتواي آن را دگرگون ميكند.