• ۱۴۰۳ دوشنبه ۳ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5162 -
  • ۱۴۰۰ چهارشنبه ۱۱ اسفند

بوي خوش چاپ

آلبرت كوچويي

چون پا به دنياي حرفه‌اي روزنامه‌نگاري گذاشتم، دانستم چه دنياي پرشور، هيجاني و غريب‌گون است. در چنين دنيايي، هميشه بايد جوان مانده، جوان بينديشيد. روزي اگر با انديشه تازه و جوان، در اين دنيا، پرسه نزنيد و به تكرار روي بياوريد و جز آنها، به معناي پايان عمر پرشور روزنامه‌نگاري شماست. 
در آغاز كه در دنياي غيرحرفه‌اي روزنامه‌نگاري يا ژورناليستي پا گذاشتم، به سفر تفريحي پرشباهت بود كه آمده‌ايم تا در دشت و‌ كنار، روزها را سر كنيم. اما هنگامي كه عمر روزنامه‌نگاري حرفه‌اي آغاز شد، دريافتم، چه دنياي پرشور و هيجاني است. قرارم با سردبير فرهنگي روزنامه آيندگان در سال ۴۵ خورشيدي بود. 
در چاپخانه و در ‌كنار دستگاه چاپ «نازنين» نام كه عمرش را در چاپخانه روزنامه كيهان سركرده و موسسه آيندگان آن را خريده بود.
دستگاه غول‌آساي «روتاتيو» كه رول عظيم كاغذ را مي‌بلعيد، مرا گيج و گنگ ساخته بود. در گوشه‌اي هنوز نشانه‌اي از حروفچيني دستي با حروف سربي بود كه به دستگاه‌هاي ملخي بسته و‌ چاپ مي‌شد. 
تك‌تك حروف را كارگر حروفچين، كنار هم‌ مي‌چيد و در صفحاتي به دستگاه ملخي مي‌بست. سردبير وقت همان روز، مرا كنار كارگر حروفچين نشاند، تا حروفچيني را بياموزم. 
نخست، تصورم اين بود كه سردبير اشتباه كرده است. من مي‌خواستم خبرنگار و‌ گزارشگر باشم و نه كارگر حروفچين! خيلي زود مرا از اشتباه در آورد. گفت: اگر مي‌خواهيد در روزنامه‌نگاري بپاييد، بايد با راز و رمز چاپ و نشر آشنا باشيد. روزنامه‌نگاري، پشت ميزنشيني نيست. 
در دل جامعه است. شال و كلاه كنار گذاشتم و‌ نخستين مطلب خود را حروفچيني كرده، به دستگاه بستم. 
اين آغازي بود براي پرسه زدن در دنياي روزنامه‌نگاري، بستن صفحه، گرفتن نمونه چاپي، تصحيح و بماند كه كار من به بسته‌بندي روزنامه پس از گذر از ريل هيولايي پيچ در پيچ چاپ روتاتيو هم كشيده شد. 
سردبيران و دبيران سرويس و به نوبت خبرنگاران، در روزهاي چاپ روزنامه يا هفته‌نامه و‌ ماهنامه، ساعت‌هاي بسيار را در چاپخانه و ‌صداي جادويي دستگاه‌هاي چاپ، سر مي‌كردند.
نمونه روزنامه يا مجله كه از دل دستگاه در مي‌آمد و «بله» سردبير را مي‌گرفت و چاپ تداوم داشت. بيشتر كه حرفه‌اي شدم و صاحب ستون و صفحه در روزنامه، به هفته‌نامه‌هايي چند پيوستم. نخستين آنها، بامشاد بود كه ايرج نبويي، سردبير آن بود و پوروالي مديرمسوول آن. با جمشيد ارجمند سردبير فرهنگي آن كار بر صفحات هنرهاي تجسمي را در آن آغاز كردم. با نوشته‌هاي ارجمند، به عنوان منتقد سينمايي آشنا بودم و حالا دستيار او شده بودم. 
قرار نخست‌مان با ارجمند شيك و آراسته هم در چاپخانه بود. در كوچه پس‌كوچه‌هاي خيابان منوچهري. با خوشه احمد شاملو هم كه كار كردم، آستين‌ها را بالا زده و در چاپخانه خوشه، در خيابان صفي‌عليشاه آن هنگام، سر كردن.
با حروف سربي و بعد لاينوترون تا رايانه‌اي سر كردم تا روزي و روزگاري پشت ميز سردبيري بنشينم. مثل همان دوران، روز و شب چاپ مجلاتي كه سردبيري كردم. دل خوش همان بوي خوش و‌ مركب چاپ و‌ صداي آهنگين دستگاه‌هاي غول‌آساي چاپ بود كه از ملخي، به افست بعد افست روتاتيو رسيد. بيرون زدن از چاپخانه در ساعت يك-دوي بامداد در جاده كرج با نخستين چاپ‌هاي هفته‌نامه «فانوس» كه پرشمارگان هفته‌نامه‌‌هاي دهه هفتاد بود، لذتي ماندگار داشت كه هنوز با من است.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون