بوي خوش چاپ
آلبرت كوچويي
چون پا به دنياي حرفهاي روزنامهنگاري گذاشتم، دانستم چه دنياي پرشور، هيجاني و غريبگون است. در چنين دنيايي، هميشه بايد جوان مانده، جوان بينديشيد. روزي اگر با انديشه تازه و جوان، در اين دنيا، پرسه نزنيد و به تكرار روي بياوريد و جز آنها، به معناي پايان عمر پرشور روزنامهنگاري شماست.
در آغاز كه در دنياي غيرحرفهاي روزنامهنگاري يا ژورناليستي پا گذاشتم، به سفر تفريحي پرشباهت بود كه آمدهايم تا در دشت و كنار، روزها را سر كنيم. اما هنگامي كه عمر روزنامهنگاري حرفهاي آغاز شد، دريافتم، چه دنياي پرشور و هيجاني است. قرارم با سردبير فرهنگي روزنامه آيندگان در سال ۴۵ خورشيدي بود.
در چاپخانه و در كنار دستگاه چاپ «نازنين» نام كه عمرش را در چاپخانه روزنامه كيهان سركرده و موسسه آيندگان آن را خريده بود.
دستگاه غولآساي «روتاتيو» كه رول عظيم كاغذ را ميبلعيد، مرا گيج و گنگ ساخته بود. در گوشهاي هنوز نشانهاي از حروفچيني دستي با حروف سربي بود كه به دستگاههاي ملخي بسته و چاپ ميشد.
تكتك حروف را كارگر حروفچين، كنار هم ميچيد و در صفحاتي به دستگاه ملخي ميبست. سردبير وقت همان روز، مرا كنار كارگر حروفچين نشاند، تا حروفچيني را بياموزم.
نخست، تصورم اين بود كه سردبير اشتباه كرده است. من ميخواستم خبرنگار و گزارشگر باشم و نه كارگر حروفچين! خيلي زود مرا از اشتباه در آورد. گفت: اگر ميخواهيد در روزنامهنگاري بپاييد، بايد با راز و رمز چاپ و نشر آشنا باشيد. روزنامهنگاري، پشت ميزنشيني نيست.
در دل جامعه است. شال و كلاه كنار گذاشتم و نخستين مطلب خود را حروفچيني كرده، به دستگاه بستم.
اين آغازي بود براي پرسه زدن در دنياي روزنامهنگاري، بستن صفحه، گرفتن نمونه چاپي، تصحيح و بماند كه كار من به بستهبندي روزنامه پس از گذر از ريل هيولايي پيچ در پيچ چاپ روتاتيو هم كشيده شد.
سردبيران و دبيران سرويس و به نوبت خبرنگاران، در روزهاي چاپ روزنامه يا هفتهنامه و ماهنامه، ساعتهاي بسيار را در چاپخانه و صداي جادويي دستگاههاي چاپ، سر ميكردند.
نمونه روزنامه يا مجله كه از دل دستگاه در ميآمد و «بله» سردبير را ميگرفت و چاپ تداوم داشت. بيشتر كه حرفهاي شدم و صاحب ستون و صفحه در روزنامه، به هفتهنامههايي چند پيوستم. نخستين آنها، بامشاد بود كه ايرج نبويي، سردبير آن بود و پوروالي مديرمسوول آن. با جمشيد ارجمند سردبير فرهنگي آن كار بر صفحات هنرهاي تجسمي را در آن آغاز كردم. با نوشتههاي ارجمند، به عنوان منتقد سينمايي آشنا بودم و حالا دستيار او شده بودم.
قرار نخستمان با ارجمند شيك و آراسته هم در چاپخانه بود. در كوچه پسكوچههاي خيابان منوچهري. با خوشه احمد شاملو هم كه كار كردم، آستينها را بالا زده و در چاپخانه خوشه، در خيابان صفيعليشاه آن هنگام، سر كردن.
با حروف سربي و بعد لاينوترون تا رايانهاي سر كردم تا روزي و روزگاري پشت ميز سردبيري بنشينم. مثل همان دوران، روز و شب چاپ مجلاتي كه سردبيري كردم. دل خوش همان بوي خوش و مركب چاپ و صداي آهنگين دستگاههاي غولآساي چاپ بود كه از ملخي، به افست بعد افست روتاتيو رسيد. بيرون زدن از چاپخانه در ساعت يك-دوي بامداد در جاده كرج با نخستين چاپهاي هفتهنامه «فانوس» كه پرشمارگان هفتهنامههاي دهه هفتاد بود، لذتي ماندگار داشت كه هنوز با من است.