مرگ محمدتقي بهار
مرتضي ميرحسيني
در مشهد متولد شد و لقب ملكالشعرايي را از پدرش - با تاييد مظفرالدينشاه- به ارث برد. از نوجواني با اعضاي محافل آزاديخواهان و تجددطلبان نشست و برخاست داشت و بعدتر هم، تقريبا در همه حوادث صدر مشروطيت نقش پررنگ و فعالي ايفا كرد. يكي از چهرههاي پيشرو هوادار مشروطيت محسوب ميشد و با شعرها و مقالاتش با استبداد - كه مدام از محمدعليشاه تا ناصرالملك چهره عوض ميكرد- ميجنگيد. در نكوهش محمدعليشاه كه كمر به نابودي مشروطيت بسته بود چند شعر نوشت. از جمله «پادشها، چشم خرد باز كن/ فكر سرانجام در آغاز كن// بازگشا ديده بيدار خويش/ تا نگري عاقبت كار خويش// مملكت ايران بر باد رفت/ بس كه بر او كينه و بيداد رفت» يا «ملكا جور مكن پيشه، و مشكن پيمان/ كه مكافات خداييت بگيرد دامان// خاك بر سر كندت حادثه دور زمان/ خاك مصر طربانگيز نبيني كه همان/ خاك مصر است ولي بر سر فرعون و جنود...» مشهورترين اين شعرها، يعني «كار ايران با خداست» را در بحبوبحه جنگ هواداران مشروطيت و طرفداران استبداد صغير نوشت، «با شه ايران ز آزادي سخن گفتن خطاست/ كار ايران با خداست// مذهب شاهنشه ايران ز مذهبها جداست/ كار ايران با خداست// شاه مست و مير مست و شحنه مست و شيخ مست// مملكت رفته ز دست//... پادشه خود را مسلمان خواند و سازد تباه/ خون جمعي بيگناه// اي مسلمانان در اسلام اين ستمها كي رواست؟/ كار ايران با خداست// شاه ايرانگر عدالت را نخواهد باك نيست/ زانكه طينت پاك نيست// ديده خفاش از خورشيد در رنج و عناست/ كار ايران با خداست...» بهار از دستدرازيها و دخالتهاي خارجي هم رنج ميبرد و روسها و انگليسيها را مسبب بسياري از رنجهاي مردم و تباهي كشور ما ميديد. تصنيفي نوشت كه در روزنامه خودش «نوبهار» منتشر شد: «نميدانم چرا ويرانه گشتي - وطن/ مقام لشكر بيگانه گشتي - وطن// تو شمع جمع ما بودي وطن جان - چرا/ به شمع ديگران پروانه گشتي وطن// تو عزيز مني، تو گل گلشني/ بدين خواري چرا افسانه گشتي؟ - وطن//...// ز روس و انگليس آيد ستمها به ما/ هجوم آرد ز هر سو درد و غمها به ما// قدم در خاك ما از كين نهادند و باز/ بسي منت نهند بدقدمها به ما// اگر پيمان كنند، چرا كتمان كنند؟/ از اين پيمان تو بيپيمانه گشتي - وطن// ويرانه گشتي وطن/ ويرانه گشتي وطن.» او چند دوره نمايندگي مجلس شوراي ملي و توقيف روزنامه و دستگيري و زندان را تجربه كرد. براي آنچه به درستياش باور داشت مبارزه كرد، اما تقريبا به هيچكدام از اهدافي كه در سر داشت، نرسيد. اوايل دوره پهلوي از سياست
كنار كشيد.
ميگفت «من از ختم دوره ششم مجلس شوراي ملي به بعد، به ميل و رغبت از مداخله در سياست كنار رفتم. علت اين بود كه روزي از ايام، كارمندي از دربار مرا ملاقات كرد و پيشنهادهايي در امور سياسي در بقيه عمر مجلس به من نمود. من به دلايلي آن پيشنهادها را رد كردم و گفتم كه ميل دارم از سياست بركنار شوم و به خدمات علمي و ادبي بپردازم.» چنين كرد. زندگي ادبياش پربارتر و موفقتر از زندگي سياسياش شد و نامي بزرگ از او در تاريخ معاصر كشور ما باقي ماند. نخستين روز از ارديبهشتماه 1330 در خانهاش از دنيا رفت.