ارديبهشت
سروش صحت
اول ارديبهشت درختها سبز و پر برگ شدهاند. برگهــاي جــوان و باطراوت كه سبز هستند اما نه سبزسير، بيشتر مغزپستهاي رنگ هستند.
باد لابهلاي شاخهها حركت ميكرد و پرندهها از اين شاخه به آن شاخه ميپريدند. راننده تاكسي گفت: «من عاشق ارديبهشت هستم. در ارديبهشت از رانندگي خسته نميشم، بگو شانزده ساعت پشت هم بنشين پشت فرمون، مينشينم.»
حق با راننده بود. به خصوص كه خيابان هم خلوت بود و ترافيكي نداشت.
راننده گفت: «نگاه كنيد... اين درختها را نگاه كنيد، به اين پرندهها نگاه كنيد، آدم سير نميشود...»
هنوز جملهاش تمام نشده بود كه ماشيني كه از يك فرعي بيرون ميآمد، با سرعت و محكم به در عقب تاكسي كوبيد. تاكسي تكان محكمي خورد. راننده گفت: «الان وقتش نبود... الان واقعا وقتش نبود.»