جايي كه بايد ميبودم
مرتضي ميرحسيني
او را ميان قهرمانان كمونيست، در قبرستاني در بوداپست به خاك سپردند. روي سنگ قبر او، يكي از مهمترين جملاتش را حك كردند كه در دفاع از خودش گفته بود «من جايي بودم كه بايد ميبودم و كاري را كردم كه بايد ميكردم.» بيشتر از سه دهه بر مجارستان حكومت كرد و مثل ديگر رهبران كمونيست اروپاي شرقي، به ديكتاتوري شناخته ميشد. به كمك شوروي و در سال اشغال مجارستان (1956) در آن كشور به قدرت رسيد و تا اواخر دهه 1980 قدرت را حفظ كرد. شخصيت فردي و كارنامه سياسياش جمع اضداد بود. «شيوه حكمرانياش طوري بود كه حتي مخالفانش نيز -هر چند از سر اجبار- به او احترام ميگذاشتند... چهره مقتدري بود، ولي برحسب ملاكهاي جنگ سرد، سياستمدار رئوف و ملايمي محسوب ميشد. او زندگي سادهاي با همسرش ماريا داشت و به فساد كشانده نشده بود، نه ويلاهاي آنچناني مالامال از خدم و حشم، نه حسابهاي بانكي مخفيانه در سوييس و نه كت و شلوارهاي ساويل رو. كادار هرگز اجازه شكلگيري كيش پرستش شخصيتش را نداده بود. پيدا كردن عكسي از او در بوداپست كار دشواري بود و روزنامه اصلي حزب به ندرت عكسي از او چاپ ميكرد.» او تا جايي كه ميشد، كشورش را از دخالتهاي شوروي حفظ كرد و همزمان بسياري از محدوديتهاي رايج در كشورهاي كمونيستي را برداشت. حتي شرايط فعاليتهاي اجتماعي و فرهنگي را براي عده زيادي از كساني كه با حكومت همراه نبودند، اما معترض و مخالف محسوب نميشدند نيز ايجاد كرد. اما اين سكه روي ديگري هم داشت. او هرگز از آنچه در سال 1956 روي داده بود حرف نميزد و به قول ويكتور شبشتين «نبايد فراموش كرد كه قرارداد اجتماعي او با مجارستانيها در درجه نخست منوط به ادامه سكوت مردم درباره حوادث آن سال تراژيك بود. به عبارتي، هر دو طرف تصميم گرفته بودند كه در اين باره سكوت كنند. حتي ناراضيان مجار و اصلاحطلبان درونحزبي هم حاضر به صحبت درباره حوادث 1956 نبودند و اساسا آن را تابويي بزرگ تلقي ميكردند.» اما كادار هرچه پيرتر شد، هم خودش و هم شيوههاي حكمرانياش رو به زوال رفتند و حتي هوش و حواسش مختل شد. «در جلسات مدام حرفهاي تكراري ميزد و در تكگوييهاي طولاني و درهمبرهمش سررشته كلام را گم ميكرد. برخي همكارانش از رفتارهاي او خجالت ميكشيدند و آرزو ميكردند كه اي كاش اين پيرمرد داوطلبانه از كرسي قدرت پايين برود.» خودش چه احساسي داشت؟ شبها به سختي ميخوابيد و هميشه احساس گناه ميكرد. از نقشي كه در سركوبهاي سال 1956 داشت شرمنده بود و خونهايي كه همان زمان و بعدها ريخته بود بر وجدانش سنگيني ميكرد. حتي شكست حكومتش در مديريت اقتصاد و اداره جامعه را نيز ميديد. بحران اقتصادي به مغزاستخوان مجارستان رسيده بود و اين كشور در برخي آمارها، مثل نرخ خودكشي در كل اروپا پيشتاز بود. سرانجام آنهايي كه مصمم به حفظ حكومت كمونيستي در مجارستان بودند، با اين باور كه بدون كادار اوضاع بهتر ميشود، ضد او توطئه كردند و با اين استدلال كه «زمان بازنشستگياش فرارسيده و سنش خيلي بالاست و منافع حزب چنين اقتضا ميكند» او را كنار گذاشتند. كادار عزل شد و چندي بعد از دنيا رفت، اما آنهايي كه زير پاي او را خالي كرده بودند نيز به هدفشان نرسيدند. حزب كمونيست به فساد كشيده شده و محكوم به سقوط بود و هرچند كادار با آنچه كرد و نكرد در اين تباهي نقش مهمي داشت، اما همه چيز به او برنميگشت. يانوش كادار 25 مه 1912 متولد شد و تابستان 1989 از دنيا رفت.