اين نوستالژيفروشي نيست
اميد مافي
آدمها سنگين و رنگين تمام ميشوند و در گوشهاي دنج به خواب ميروند.خوابي آرام و ابدي كه تهي از هر گونه علايم حياتي است. رسم روزگار اين است و چه آيه يأس بخوانيم و چه نخوانيم پرواز را بايد به خاطر بسپاريم و به اين بينديشيم كه مرگ در ذات شب دهكده از صبح سخن ميگويد.
آدمها سنگين و رنگين چمدانهايشان را ميبندند و ميروند و آنچه ميماند خاطرات رنگارنگي است كه در جادههاي مه آلود شلتاق ميكنند .خاطراتي كه چشمان ساكنانِ غريبِ اين محنتآباد را به خيسترين شهر جهان بدل ميكنند.
پدر كه رفت خالي از شورِ زندگي در كوچههاي معصوم خاطره يكه و تنها دنبال تصاويري گشتم كه از سالهاي حضورش در اين گنبد دوار بر جا مانده بود.حالا غروبِ هر پنجشنبه پس از بوسيدن سنگ قبرش سري به خانه قديمي ميزنم و پيراهن و كراواتي كه هنوز در گنجه گوشه اتاق است را بو ميكنم تا كمي زنده شوم و در حسرت آمدن مردي كه براي هميشه رفته، به ردپاي برجاي مانده از گذشته پناه ميبرم.نوستالژي احياكننده و روحانگيزي كه حاضر نيستم به هيچ قيمتي آن را از دست بدهم.
تصوير دود كردن اسپند وقتي از راهي دور به خانه برميگشتم، تصوير منظم كردن روزنامههايي كه براي پدر بهانه كوچكي بود تا تيترها را بخواند و گاه در باران بيدريغ اشك براي يك مقتول ناديده در صفحات حوادث غرقه شود.تصوير آن عصرها كه مرا به اغذيهفروشي محل ميبرد تا با ساندويچ كالباس مارتادلا و ليموناد روز كودكش را بسازد، تصوير ديوارهاي ترك خورده آرزوهايش وقتي فقط چند هفته قبل از رفتنش، مرا روي تخت بيمارستان و در جدال با كروناي دهشتناك ديد و همچون كودك تا خانه گريست، تصوير شب عروسي كه در اتاق خالي من روي آن تخت قديمي تا صبح دراز كشيد و مويه كرد، در غيبت فرزندي كه هنوز نميدانست بيپدر بودن در هر سن و سال آدميزاد را به كويري تفتيده بدل ميكند و خشخش برگهاي خشك را به بهاران سنجاق خواهد كرد.
راستي كه خدا خاطرات را از من نگيرد تا در برهوت عاطفه هر پنجشنبه لااقل مادر چاي را دم كند و غم را با تماشاي ساعت و انگشتر و خودنويس پدر براي ساعتي لااقل از ياد ببرم.باور كنيد عاديترين سكانسهاي زندگي ميتوانند مهيجترين و دلرباترين سكانسها شوند اگر پنجرهها را باز كنيم، پردهها را كنار بكشيم و در خانهاي به غايت سوت و كور دنبال عزيزترين كسانمان بگرديم و با ورق زدن آلبومهاي خاك گرفته و مرور خاطرات زير خاكي، صداي خرد شدن استخوانهايمان را زير ارابه روزگار، لختي از ياد ببريم.