گفتوگو با رضا فرخفال، نويسنده، منتقد و مترجم
تنهايي تاريخي
سازمايه داستان مدرن است
شبنم کهنچی
بازمانده جُنگ اصفهان است و از همنشينان نجفی، نفيسی، صادقی، گلشيري، تراکمه، اخوت، کلباسی، شيروانی، دوستخواه و ديگران. رضا فرخفال اواخر دهه 40 شروع به نوشتن کرد و در سال 1368با انتشار كتاب «آه، استانبول» از سوي نشر اسپرك در جامعه ادبي به شهرت رسيد. مجموعهاي از داستانهایی که بعد از چهار دهه همچنان خواندنیاند. پژوهشها و نقدونظرهای ادبی او را در قالب مقالاتي كه نوشته، بيترديد بايد در زمره کارهاي مهم حوزه نظري ادبيات فارسي در دهههاي گذشته دانست. چنانكه با همه دورياش از مطبوعات، غالبا از او به عنوان يكي از سرمایههای ادبیات معاصر ایران نام ميبرند. مردی که وقوف به تنهایی او را سمت ادبیات کشاند و همین تنهایی به انضمام مرگ، دستمایه آثاري شد كه تعدادي از آنها در زمره درخشانترين داستانهاي كوتاه فارسي در عمر 100 ساله اين هنر در ايران محسوب ميشوند. نويسنده، منتقد و مترجم 73 ساله و اصفهانيالاصل ما كه سالهاست دور از ايران زندگي ميكند، در سال 1388 كتاب مهمي هم با نشر مركز در حوزه نظري منتشر كرد به نام «حدیث غربت سعدی» كه مجموعهاي از جستارهاي او در باب هنر و ادبيات است. فرخفال، کتاب «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ» را نیز ترجمه کرده كه نشر نو سال گذشته، چاپ دوم آن را راهي پیشخوان كتابفروشيها كرد. این کتاب كه در زبان اصلي در سال 1962 منتشر شد، نویسندهاش الکساندر سولژنتسین را به شهرت رساند. مجله ایندیپندنت این کتاب را یکی از 100 رمان برتر جهان معرفی کرده است. نشر چشمه به تازگي چاپ سوم مجموعه داستان «آه، استانبول» را منتشر كرده است. به اين بهانه با رضا فرخفال گفتوگو كرديم.
در داستانهای شما «تنهایی» همیشه حضور دارد. گویی نوعی تنهایی وجودی، وجه جدانشدنی از داستانهای شماست. برای مثال در داستان «کوهنوردان» میبینیم که راوی اول شخص جمع درباره کسی که با گروه آنها به کوهنوردی میرود حرف میزند و تنهاییاش را ابتدای داستان اینطور به خواننده نشان میدهد: «آن یکی، آن مردک کوتاه قد، از ما نیست. اما همیشه با ما بوده است». در داستان «گردشهای عصر»، یک نفر در اوج شلوغی شهر گم میشود و تنهاست. تقریبا همه شخصیتهای داستان «آه، استانبول» تنها هستند. با توجه به اینکه داستانهای مجموعه «آه، استانبول» مربوط به دهه شصت است، این تنهایی چقدر به شرایط اجتماعی و سیاسی آن سالها برميگردد و چقدر به مسايل وجودي؟
این سوال شما من را با دو مشکل روبهرو میکند؛ مشکل اول اینکه [نميدانم] نویسنده چقدر میتواند و مجاز است در مورد کار خود صحبت کند؟ اصلا آیا مجاز است؟ من در مورد کار دیگران ممکن است نقد و تحلیلی بنویسم اما درباره کار خودم تقریبا میتوانم بگویم برایم غیرممکن است. به طور کلی بهتر است دیگران درباره کار ادبی نویسنده صحبت کنند تا خود نویسنده. اما میتوانم درباره مساله «تنهایی» صحبت کنم؟ تنهایی هستیشناختی یا به قول شما تنهایی وجودی. از یک جهت تنهایی یک مضمون کهن ادبی است و از جهتی دیگر یکی از مضامین غالب یا یک سازمايه مضمونی داستان به مفهوم مدرن است. یادمان باشد که داستان در تنهایی نوشته و در تنهایی هم دریافت میشود؛ اما تنهایی در داستان مدرن، تنهایی در خلأ نیست. هیچوقت برای من این موضوع مطرح نبوده. به تنهایی باید در فضای داستان نگاه شود. بیانِ تنهایی نه تنها در کار من بلکه در هر کاری، بدون تاثیر گرفتن از تاریخیتی که این تنهایی در آن اتفاق میافتد، بیمعناست. حالا شما اسمش را بگذارید اجتماعیات، سیاسیات و... اما من دوست دارم کلیتر بگویم «تاریخیت یک اثر داستانی». بیان تنهایی بیرون از این تاریخیت، به حدیث نفسی شخصی در فضاهای گلخانهای میانجامد... تنهایی در داستان هر لحظه مشروط در یک وضعیت تاریخی باید باشد تا معنایی بیش از حدیث نفس پیدا کند. مشکل دیگری که با این سوال پیش روی من قرار گرفته، این است که آیا اصلا در این زمانه، در این روزها میشود از داستان صحبت کرد؟ در این روزگار سخت که هر کس داستانی پر از گفتنیها دارد و روزگار سختی است، چطور میتوان از داستان صحبت کرد؟
روزگار سختی است ولی گمانم پیش از این از قول شما خواندم که گفته بودید همین که داستانها را میخوانیم و میفهمیم آدمهای دیگری هم مثل ما تنها هستند، به ما کمک میکند. من میخواهم از همین اشاره شما وام بگیرم و بگویم در چنین روزگاری ما داستانها را میخوانیم و میبینیم که آدمهای دیگری هم مانند ما در سختی روزگار زندگی کردهاند. شاید این امر از تنهایی ما کم کند. در این روزگار اتفاقا شاید داستان مفری برای نفس کشیدن ما باشد.
بله، باید بگویم داستان یا شعر لزوما شرح مصائب نویسنده یا شاعر نیست. شاعر و نویسنده میتوانند ما را به عنوان آدمهای تنها، در شادیهای خودشان هم شریک کنند. واقعا میتوانم بگویم درست در همین دوره و زمانه است که ما به امید و توصیف شادی احتیاج داریم.
درباره انتخاب زاویه دید در داستانهایتان صحبت کنیم. نویسندهها، شیوههای مختلفی برای تعیین زاویه دید داستانشان دارند. مثلا آقای شهریار مندنیپور معتقد است داستان را باید از زاویه دیدهای مختلف نوشت تا بتوان از بین آنها بهترینش را انتخاب کرد. داستانهای شما از زاویه دیدهای خوبی روایت میشوند. چطور زاویه دید مناسب داستانهایتان را پیدا میکنید؟
انتخاب زاویه دید، یک مساله تکنیکی و صناعی است. نویسنده باید با انواع زاویه دیدها آشنا باشد و بداند هر کدام چه محدودیتها و امکاناتی دارند. این موضوع کاملا تکنیکی است. زاویه دیدها بنا بر تقسیمبندیهای مختلف ده الی دوازده نوع یا کمتر هستند. شاید حدود ده زاویه دید. این تعداد را من از مقالهاي یادم میآید که زمانی برای جلسات آقای گلشیری ترجمه و تلخیص کرده بودم؛ اما در واقع دو دیدگاه در داستان بیشتر وجود ندارد. زاویه دید را میتوان به «من» نویسنده و «او» تقسیم کرد. من اینجا حرفی از کافکا را نقل به مضمون میکنم که گفته است: «من وقتی نویسندگی را یاد گرفتم که توانستم از «من» به «او» عبور کنم.» او یعنی «دیگری». حالا این دیگری میتواند اول شخص باشد، سوم شخص باشد، دوم شخص باشد و...
به کافکا اشاره کردید و مقاله ترجمهشدهای که در جلسات آقای گلشیری خوانده شده. اجازه دهید کمی درباره ترجمه صحبت کنیم. داستان کوتاه دو خاستگاه دارد: یکی ترجمه و دیگری ادبیات کلاسیک که در ایران ظرفیت بالایی برای کمک به داستان کوتاه دارد. شما هم کار ترجمه انجام دادید و هم به ادبیات کلاسیک علاقه دارید. در این زمینه کتاب «حدیث غربت سعدی» را نیز منتشر کردید با جستارهایي درخشان که یکی از آنها به حکایت «مشتزن» در گلستان سعدی ميپردازد؛ خوانشی امروزی از متنی کلاسیک. سهم هر کدام از این دو مورد: ترجمه و ادبیات کلاسیک، در آثار شما چقدر است؟
زمانی كه داستاننویسی را شروع کردم، افق در برابر چشم من را مترجمان بزرگ باز کرده بودند. فهرست آنها مفصل است؛ از محمد قاضی گرفته تا پرویز داریوش، کریم امامی و مترجمان جدیدتر. همه کسانی که کار داستان کردهاند وامدار مترجمین بودهاند. در مورد اشاره به ادبیات کلاسیک هم باید بگویم بله، ادبیات کلاسیک ما ظرفیتهایی به لحاظ روایی دارد که هنوز آنطور که باید به آنها پرداخته نشده است. البته در سالهای اخیر مقالات دانشگاهی در داخل ایران در این زمینه منتشر شده که در میان آنها کارهای باارزشی هم هست. در اجرای داستانی الهام گرفته از زبان روایی کلاسیک تجربههای درخشان گلشیری را هم از یاد نبریم. ممنون از نظر لطفتان به کاری که من روی یک داستان سعدی کرده بودم. سعدی در گلستان متاثر از فرم «مقامه» بوده. چیزی که اخیرا برای من جالب شده و داستانهایی هم در فرم ترکیبی داستان کوتاه - مقامه نوشتهام که انشاءالله اگر وقت و حالی بود، منتشر میشود. امیدوارم به زودی اینها همراه با داستانهای دیگرم در یک کتاب منتشر شوند و شما از خواندنشان لذت ببرید.
یکی از تازهترین داستانهای شما به نام «خاکستر-ات» در قالب همین فرم نوشته شده است. داستان با عکس سیاهوسفیدی در تهران پالاس شروع میشود و شخصیتها آرامآرام وارد داستان میشوند.
بله، این داستان در فرم «مقامه- داستان» نوشته شده است.
درباره شخصیتها صحبت شد، جهان روایات شما، جهان آدمهای فرهیخته و روشنفکر است. اغلب شخصیتها کتاب میخوانند، شعر مینویسند، در خانه کتابخانه دارند. مثلا عمویی که گم میشود مجله آرشیو میکرده، در یکی از داستانها شخصیت محوری ویراستار انتشارات است، کتابفروش داریم، زنی که داستان ترجمه میکند، مردی که در شصتوپنج سالگی شعر ترجمه میکند و... این جهان به جهان شما بسیار نزدیک است. آنها اغلب تنها و سرگشته و راه گم کرده هستند؛ ویژگیهای مشترک شخصیتهای داستانهای شما. این یأس از كجا ميآيد؟
بالطبع آدم درباره کسانی مینویسد که بیشتر آنها را میشناسد. درباره روستاییان، کارگران و آدمهای ديگر اگر بتوان اینطور گفت، دوستان نویسنده به اندازه کافی نوشته و مینویسند؛ اما این لایه شهرنشین، طبقه متوسط حامل فرهنگ هم در تاریخ معاصر وجود داشته و هنوز دارد و باید به آدمهایش پرداخته شود. سد و مانعی در برابر یک نویسنده نیست. مجموعه «آه، استانبول» متعلق به دوره خاصی است و حالتی که آدمهایی در آن «زمانیت» و «مکانیت» درگیرش بودند، در آن بازنمود پیدا کرده است.
در مورد جُنگ اصفهان پیشتر گفتهاید. چیزی که از آن دوره جالب است، همنشینی شما با فعالان جُنگ اصفهان، به صورت مشخص همنشینی با آقای براهنی و گلشیری است؛ دو نفری که تفاوت بسیار زیادی با هم دارند. شما رفیق و امین هر دو بودید.
بله، من گلشیری را از محفل جنگ و از نوجوانی میشناختم ولی براهنی را باید بگویم در خارج از ایران زمانی که آثاری تازه نوشته بود و تحولات نظری برایش پیش آمده بود، بیشتر شناختم. فرصتی شد در کانادا با او دوستی و آشنایی تازه و دوبارهای پیدا کنم. هر چند او را از ایران و از سالها قبل میشناختم. البته اختلافنظرهای سیاسی و گاهی ادبی ما سرجایش بود و در کنار آن اختلافات، دوستی عمیقی هم بین ما پیدا شده بود. من از او بسیار آموختم. از گلشیری و ابوالحسن نجفی هم همینطور. اما هیچ وقت همه نظرات گلشیری را دنبال نمیکردم و اختلافنظرهایی داشتیم. به هر حال اختلافنظرها هیچ وقت نباید در رابطه دوستی تاثیر بگذارند. نظر و دوستی، مقولههای جدایی هستند. البته باید بگویم خود این دو شخص شخیص یعنی گلشیری و براهنی هیچوقت آبشان با هم در یک جوی نمیرفت!
اشاره کردید که روی مجموعه داستانی در حال کار هستید. باید منتظر چه آثاری از شما باشیم در آینده؟
اگر دل و دماغی باشد و بتوانم مجموعه داستانهای جدیدم را منتشر کنم بخشی از آن همان «مقامه-داستان»هاست. اخیرا هم کتابی درباره شعر طاهره قرهالعین منتشر کردهام به نام «زنی آرایش روزگار» که تحلیل مشروحی از شعر اوست. مقالاتی هم هست که باید تدوین و تکمیل کنم و اگر همتی بکنم به دست ناشر بدهم.