• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5227 -
  • ۱۴۰۱ پنج شنبه ۱۹ خرداد

عاقبت بايد تسليم شوي

مرتضي ميرحسيني

سوئتونيوس درباره‌اش مي‌نويسد آرزو داشت شهرتي جاودانه و هميشگي به دست آورد اما شيوه‌اش نابخردانه بود. چه نام‌هاي قديم بسياري چيزها و مكان‌ها را تغيير داد و خودسرانه نام‌هاي تازه بر آنها نهاد، چنان‌كه نام ماه آوريل را به نرنيوس تغيير داد و قصد داشت نام رُم را هم به نروپوليس تغيير دهد. مهم‌تر از همه مشتاق محبوبيت بود و به هر كه به طريقي شور و شوق مردم عادي را برمي‌انگيخت رشك مي‌برد و حتي عده‌اي مي‌گويند بازيگري سرشناس - به نام پاريس - را رقيب خود ديد و او را كشت. نيز نوشته‌اند كه در نوجواني تقريبا همه هنرهاي هفت‌گانه را آموخت. اما مادرش او را از آموختن فلسفه منع كرد و به او زينهار داد كه فلسفه با قدرت امپراتوري ناسازگار است. نرون در رُم ديوانگي‌ها و جنايت‌ها كرد. شهر را به هوس تماشاي شعله‌ها به آتش كشيد، در 13 سال فرمانروايي عده زيادي و نيز بسياري از نزديكانش را متأثر از بدگماني كشت، خزانه دولت و اموال عمومي و ثروت‌هاي جامعه را به اسراف در هوس‌هايش هزينه كرد و حتي آن زمان كه نادرستي كارهايش را به چشم ديد، باز تغييري در خودش نداد. پريشان و نامتعادل بود. مثلا نوشته‌اند آن زمان كه خبر شورشي در اسپانيا به گوشش رسيد سخت منقلب و نقش بر زمين شد و تا مدتي دراز نيمه‌جان افتاده بود و زبانش بند آمده بود.
وقتي به هوش آمد جامه‌اش را دريد و بر سرش كوفت و بانگ زد كه همه‌چيز براي من تمام شده است. در پاسخ به خادمش كه به قصد تسلي به او يادآور شد كه فرمانروايان ديگر نيز به همين وضع دچار شده بودند، گفت كه مصائب من باورنكردني و بي‌سابقه و تلخ‌تر از همه ديگران است، چون وقتي هنوز زنده‌ام قدرت را از دست مي‌دهم. با همه اين احوال دست از تجملات و هوس‌هاي معمول برنداشت يا از آنها چيزي نكاست، بلكه هرگاه خبري خوش از ولايات مي‌رسيد ضيافتي به‌غايت مسرفانه برپا مي‌داشت و سرخوشانه آواز مي‌خواند و رهبران شورش را به سخره مي‌گرفت (كه ورد زبان همه شد) و همراه با آن اداي ايشان را درمي‌‌آورد.
نيز نوشته‌اند به آنچه در گوشه و كنار قلمرو و حتي در پايتخت مي‌گذشت بي‌اعتنا بود و مشكلات را - چه بزرگ بودند و چه كوچك - نمي‌ديد و دغدغه‌اي جز ارضاي ميل و شهوت خود نداشت. سوءاستفاده او از وضع قحطي بر نفرت مردم افزود. چه مردم فهميدند كه در روزگار قحطي عمومي كشتي‌اي از اسكندريه رسيد كه به جاي غله، ماسه نرم براي كشتي‌گيران دربار آورده بود. از اين‌رو همه از او متنفر شدند و ناسزايي نبود كه از او دريغ كنند. طره مويي بر سر مجسمه او نهادند، با اين نوشته به زبان يوناني كه «اكنون مسابقه واقعي آغاز شده و عاقبت بايد تسليم شوي.»
اما نرون با اشكانيان در صلح بود، در ميان آنان به بدنامي شناخته نمي‌شد و نفرت‌شان را برنمي‌انگيخت. حتي روزهاي آخر، زماني كه همه راه‌ها را به روي خودش بسته مي‌ديد و همه اطرافيانش را دشمن مي‌پنداشت، تصميم به فرار به شرق و پناه به ايران گرفته بود، اما چنين نشد. هنگامي كه آشفتگي‌ها بالا گرفت و در محاصره دشمنانش گرفتار شد، از قصر گريخت و ناتوان از يافتن گوشه‌اي امن، مجبور به خودكشي شد (نهم ژوئن سال 68 ميلادي).

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون