كجا؟
سروش صحت
مردي كه كنار خيابان ايستاده بود، گفت: «دربست.» تاكسي ايستاد. مرد سوار شد. راننده پرسيد: «كجا ميريد؟» مرد گفت: «هشت ساعت در اختيار ميخوام.» راننده گفت: «باشه... كجا برم؟» مرد گفت: «فرقي نميكند، فقط برو... كل هشت ساعت رو برو.» راننده نگاهي به مرد كرد و راه افتاد. مرد گفت: «ميشه يك كم تندتر بريد؟» راننده پرسيد: «چرا؟» مرد گفت: «عجله دارم.» راننده گفت: «شما كه مقصد نداري.» مرد گفت: «باشه، ولي عجله دارم.» راننده گاز داد و تاكسي لابهلاي تاكسيهاي ديگري كه با عجله ميرفتند، گم شد...