كوچ اجباري
حسن لطفي
بيشتر وقتها براي دل كندن و رفتن بهانهاي هست.
بهانهاي كه وقتي از خودت، ديگران، زمانه و... به تنگ بيايي و زورت به آنها نرسد سر و كلهاش پيدا ميشود.
آنجا است كه بايد چمدانت را ببندي و بيآنكه بداني كي بر ميگردي، بروي. بروي بدون آنكه بتواني گذشته را جا بگذاري.
شايد به خاطر همين جا گذاشتن است كه آنها كه ميروند (خواسته يا ناخواسته) هميشه خدا دلشان با جايي است كه در آن قد كشيدهاند، عاشق شدهاند، آواز خواندهاند و فيلم بازي كردهاند.
حتي موفقترين مهاجرين هم بدشان نميآيد روزي روزگاري برگردند و در كوچههايي قدم بزنند كه خاطراتش در غربت هم رهايشان نميكند.
وقتي حبيب محبيان (خواننده، آهنگساز، نوازنده و ترانهسرا) پس از سالها دوري از وطن به ايران برگشت اولين جملهاي كه به ذهن بعضيها رسيد برگشت پرستو به لانه بود.
پرستوي مهاجري كه صداش طنين دلنواز درد و اندوهي بود كه حسرت نداشتن مادر و تنهايي مرد شب را براي خيليها جاودانه كرده بود.
بي جهت نيست كه ميگويند تنها صداست كه ميماند.
با تمام اين ماندگاري، عدهاي دوست داشتند صداي او را در اجراي زندهاي بشنوند.
اجرايي كه بيشك خودش بيشتر از هر كس ديگري مشتاق تحقق آن بود.
اينكه چرا چنين نشد و بيست و يكم خردادماه هزار و سيصد و نود و پنج با مرگ ناگهانياش اين آرزو در خاك شد مثل خيلي از اتفاقات ديگر كه منتظرش هستي (انتظاري كه ريشه در قولهايي دارد كه شنيدهاي) پا در هوا ميماند و با تعدادي سوال بيجواب پيوند ميخورد.
سوالهايي كه گمان ميكني اگر اراده و شفافيت باشد پاسخش مشخص ميشود.
شفافيتي كه لازمه برگشت پرستوها به خانه
است. پرستوهايي كه اگر كوچ كردهاند بيشترشان به فكر بازگشت (حتي در حد ديداري كوتاه) هستند.
گمانم بايد به فكر آنهايي كه وطنشان اينجا است و خودشان جاي ديگر هم باشيم. خصوصا كساني مثل حبيب، بهروز وثوقي و... كه گذر زمان نيز از دوستدارانشان كم نكرده. دوري هم بر علاقه طرفدارانشان غباري ننشانده.
چقدر خوب است شفافيت، صراحت، مردمداري، به فكر ديگران بودن، ايران را متعلق به همه ايرانيان دانستن و... واژههاي ارزشمندي كه انگار توي صندوق ميمانند تا زمان انتخابات.