در باب سلوك و منش سيد محمود دعايي
زندگي به مدارا
غلامرضا اميرخاني
ارديبهشت ۱۳۸۹ و در مراسم چهلمين روز درگذشت دكتر حسين شهيدزاده، سفير ايران در عراق بين سالهاي ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۵ و به واسطه نسبت خويشاوندي كه با ايشان داشتم، مجري برنامه بودم. برخي از دوستان و همكاران سابق شهيدزاده، مانند: مرحوم ايرج افشار، مرحوم محمدعلي اسلامي ندوشن، مرحوم عبدالرضا هوشنگ مهدوي، سيد عبدالله انوار، فريدون مجلسي، شيرين بياني و ديگران حضور داشتند و در وصف عزيز از دست رفته سخن گفتند. ولي حضور يك تن در ميانه برنامه برايم جالب بود: سيد محمود دعايي كه بدون دعوت و طبق معمول بيهيچ تكلفي به مراسم آمد و في المجلس و كريمانه خواهشم را پذيرفت و چند دقيقهاي درباره حسين شهيدزاده صحبت كرد. صحبتش را اينگونه آغاز كرد كه به عنوان اولين سفير ايران در بغداد پس از پيروزي انقلاب اسلامي، فرصت داشته كه از فعاليتهاي اسلاف خود در سفارت آگاه شود. ولي آنچه بر آن تاكيد كرد، سالهايي بود كه به گفته خود او «حسين شهيدزاده سفير شاهنشاهي در عراق بود و او طلبهاي مخالف رژيم پهلوي و در حال مبارزه در آن كشور». با بزرگواري و انصافي كه هميشه داشت، از سجاياي آن مرحوم سخن گفت و اذعان كرد اگر كاري از دست شهيدزاده بر ميآمد، در حد توانش ميكوشيد و عموم ايرانيان مقيم عراق و از جمله اهل علم در نجف، از او خاطراتي خوش دارند. مشابه اين خاطره به دفعات در برنامههاي متنوعي كه در سازمان اسناد و كتابخانه ملي ايران برگزار ميشد، رخ داد و از خوشاقبالي ما بود كه دفتر او در موسسه اطلاعات نزديك هر دو ساختمان اسناد ملي و كتابخانه ملي قرار داشت. صميمانه در جمع ما حاضر ميشد و آنگونه كه همه علاقهمندان وي مطلع هستند، با شوخيها و بذلهگويياش كام همه را شيرين ميكرد. سخن گفتن از سادهزيستي و تواضع و سوابق انقلابي دعايي، تكرار مكررات است، ولي آنچه به آن باور دارم، سلوك دوگانه وي بود: او تا آخرين لحظه عمرش، انقلابي ماند و بسان دوران جواني، شيفته و دلداده مرادش، امام خميني(ره) بود و از سوي ديگر، با منش فروتنانه و خوي لين خود، با همه گروهها و طرز فكرهاي متفاوت، ارتباط و دوستي داشت. گويي پرهيز داشت كه هيچگاه مشمول اين بيت صائب تبريزي نباشد: صائب! تمام عمر به زندان وحشتند/ جمعي كه زندگي به مدارا نميكنند
استاديار سازمان اسناد و كتابخانه ملي ايران