• ۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5293 -
  • ۱۴۰۱ پنج شنبه ۱۰ شهريور

بي‌گمان ديوانگي

مرتضي ميرحسيني

شعري درباره‌اش سر زبان‌ها افتاده بود، به اين مضمون كه: در لشكرگاه به دنيا آمد و با سربازان پدرش بزرگ شد، تقديرش آن بود كه امپراتورمان شود. نامش گايوس كايسار بود، اما همان سربازاني كه او در ميان‌شان متولد شد و رشد كرد، او را كاليگولا (چكمه كوچك) مي‌خواندند. چنان كه در شعر هم به آن اشاره شده بود، امپراتور شد. هم امپراتور شد و هم يكي از بدترين و مشهورترين امپراتورها در تمام طول تاريخ، كه به نوشته سوئتونيوس مورخ رومي از همان سال‌هاي نوجواني كه تازه به جمع مردان سياست راه يافته بود نمي‌توانست بر گرايش فطري‌اش به وحشيگري و رفتارهاي شرم‌آور لگام بزند. بعد هم كه جانشين پدربزرگش تيبريوس شد و قدرت را به دست گرفت، زشتي‌هاي وجودش بيشتر معلوم شد. پرستشگاهي به نام خود در مقام يك خدا بنا كرد و كاهناني را براي خدمت در آن به كار گرفت. آنچه به اين جنون دامن مي‌زد اين بود كه شماري از ثروتمندان رُم از نفوذ خود استفاده مي‌كردند يا رشوه مي‌دادند تا در شمار كاهنان كيش او درآيند. در بي‌بندوباري از همه امپراتوران پيش و پس از خود متفاوت بود و نه فقط زنان محترم رُم را بي‌اعتنا به شوهران‌شان مي‌ربود و براي مدتي - معمولا كوتاه - تصاحب‌شان مي‌كرد، كه «خواهرانش را به همخوابگي با غلامانش وامي‌داشت.» گاهي شماري از اعضاي سنا را - كه چهره‌هاي سرشناسي بودند - مجبور مي‌كرد چند فرسنگ دنبال ارابه‌اش بدوند و كساني را كه تن به اين بازي نمي‌دادند سربه‌نيست مي‌كرد. برخي اعدامي‌ها را جلوي چشمان او، هنگامي كه براي خوردن ناهار پشت ميز مي‌نشست، سر مي‌بريدند. همچنين نوشته‌اند براي اينكه جنگي ميان مردم عادي و شهسواران رومي به راه اندازد، بليت‌هاي رايگان نمايش‌هاي تئاتر را زودهنگام ميان مردم پخش كرد و جايگاه شهسواران را مردم عادي اشغال كردند. در نمايش گلادياتوري زير آفتاب سوزان دستور داد سايه‌بان آمفي‌تئاتر را كنار بزنند و هيچ‌كس هم حق ترك كردن آنجا را نداشت. تجهيزات معمول را هم جمع مي‌كرد و سپس بي‌مصرف‌ترين و سالخورده‌ترين گلادياتورها را به جان جانوران درنده مي‌انداخت و ميان مرداني از خانواده‌هاي محترم كه به نيكنامي شهره بودند اما نقص‌عضوي آشكار داشتند جنگ‌هاي نمايشي راه مي‌انداخت و گاه با بستن انبارهاي غله، مردم را مدتي گرسنگي مي‌داد. يا روزي عده زيادي از مردم را به بهانه‌اي به ساحل فراخواند و بعد دستور داد همگي را به دريا بريزند. نيز گاهي دستور به زجركش كردن مخالفانش مي‌داد و مي‌گفت «چنان او را بزنيد كه مرگش را احساس كند!» هميشه ناراحت بود كه چرا بليه‌اي عمومي مثل قحطي يا طاعون يا زلزله روي نمي‌دهد كه بعدها تاريخ، دوران او را با آن به ياد بياورد. مي‌خواست دوستش بدارند، اما مي‌دانست بسياري از او متنفرند و معمولا اين سطر از يك تراژدي كهن را از برمي‌خواند كه «بگذار از من متنفر باشند، به شرط آنكه از من بترسند.» البته خودش از همه‌چيز و همه‌كس مي‌ترسيد و حتي هنگام رعد و برق‌هاي عادي هم زير تخت پنهان مي‌شد. سوئتونيوس او را هيولا توصيف مي‌كند و مي‌نويسد «اينكه چنين خوي‌هاي بد متضاد، يعني بيشترين نخوت و بيشترين هراس در يك شخص جمع شود، بي‌گمان بايد آن را به ديوانگي نسبت داد.» كاليگولا كه مثالي تاريخي در جنون و شهوت و سنگدلي است سال 12 ميلادي در چنين روزي متولد شد، چهار سال حكومت كرد و زمستان 41 به دست دشمنانش - كه او قصد كشتن‌شان  را  داشت - كشته  شد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون