• ۱۴۰۳ يکشنبه ۲ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5293 -
  • ۱۴۰۱ پنج شنبه ۱۰ شهريور

همه از بستگان اميران نظامي بودند، به جز من

بامداد لاجوردي

غروب كه مي‌شد سربازها اجازه داشتند از تلفن استفاده كنند. در ساعات آموزش نظامي استفاده از تلفن‌هاي عمومي ممنوع بود. يعني چند هزار سرباز 3 ساعت فرصت داشتند تا قبل از ساعت خاموشي پادگان تلفن بزنند. به همين خاطر جلوي باجه‌هاي تلفن تجمع مي‌شد و اگر كسي مكالمه‌اش را طولاني مي‌كرد مابقي اعتراض مي‌كردند و گاهي دعوا مي‌شد.
سربازهايي كه در بيرون از پادگان عادت كرده بودند هر لحظه اراده كنند از محبوب‌شان يا عزيزان‌شان خبر بگيرند حالا تنها نهايتا يك ربع ساعت فرصت داشتند از دنياي بيرون از پادگان با خبر شوند. من هميشه وقتي از جلوي اين باجه‌ها رد مي‌شدم خيال مي‌كردم كسي اگر اين تلفن‌ها را شنود كند چقدر آدم غمگيني خواهد بود. تصور كنيد چقدر استرس از دوطرف خط به سوي يكديگر مخابره مي‌شود و او بايد همه اينها را بشنود. تصور كنيد چقدر خبر مرگ ناگهاني، تولد، خيانت، ترك معشوقه يا.... از پشت اين خط به آن سوي خط در پادگان مخابره مي‌شود و سرباز حتي اگر خبر مرگ عزيزترين فرد زندگي‌اش را هم دريافت كند تا آن ساعت شب، حق اجازه خروج از پادگان را ندارد و بايد منتظر باشد تا صبح شايد مرخصي بگيرد.
باجه‌ها حفاظي نداشت و صداها به گوش مي‌رسيد. من بارها شنيدم كه سربازها با آن‌طرف خط كه حرف مي‌زدند، پيگير پارتي‌هايشان بودند. پيگير همان‌هايي كه به خودشان يا خانواده‌شان قول داده بودند كه كارشان را درست كند تا جاي راحتي ادامه سربازي‌اش را رديف كند. نگران بودند تا مبادا مثل دوره آموزشي، پارتي‌شان كاري از پيش نبرد و آنها مجبور شوند چندين ماه ديگر در سخت‌ترين شرايط خدمت كنند. اما فقط پاي تلفن از پارتي‌بازي صحبت نمي‌شد. 
همه سربازها وقتي دور هم جمع مي‌شدند، در عين حال كه به يكي از سخت‌ترين پادگان‌هاي آموزشي اعزام شده بودند، باز خيلي بي‌پروا از پارتي‌هاي‌شان مي‌گفتند كه قرار است كارشان را درست كند تا جاي خوبي خدمت كنند؛ بيچاره‌ها همچنان اميدوار بودند. ادعا مي‌كردند پدرشان با آدم پرنفوذي دوست است يا مادرشان، همسر فلان فرمانده نظامي را مي‌شناسد و با هم جلسات ختم قرآن مي‌روند و سفارش او را كرده تا اذيت نشود و... گاهي اوقات هم كه برخي سربازهاي كم سن و سال، وقتي با فرماندهان درجه پايين يا ارشد گروهان درگير مي‌شدند لاف مي‌زدند كه به فلان فاميل پرنفوذشان خواهند گفت تا حساب كار دستش بيايد؛ اما همه مي‌دانستند لاف مي‌زند چون اگر با فرد پرنفوذ و صاحب قدرتي ارتباط داشت او آنجا اعزام نمي‌شد. اما سربازي كه اين حرف‌ها را مي‌زد در لحظه عصبانيت اين حسابگري‌ها را نداشت. اما همه آنهايي كه اهل لاف زدن نبودند يا كسي را نداشتند، ساكت مي‌نشستند. ولي همه مي‌دانستند حرفش بادهواست.
در سربازخانه خيلي راحت از پارتي صحبت مي‌شود. هر كسي به چيزي متوسل مي‌شود تا كمتر در خدمت به او سخت بگذرد. حتي قبل از اعزام به خدمت هم بسياري به همه‌چيز چنگ مي‌زدند تا جاهاي سخت اعزام نشوند. انگار مراكز نظامي سخت براي ديگران است و حق بقيه است كه سختي بكشند. سربازي يكي از چيزهايي كه از پسرها مي‌گيرد همين ارزش‌هاي اخلاقي است. همه كساني كه با پارتي‌بازي جاي راحتي مي‌افتند مي‌گويند سربازي انتخاب آنها نيست كه بخواهند دنبال رعايت مسائل اخلاقي باشند. با همين حرف‌ها خودشان و وجدان‌شان را راحت مي‌كنند. اما چيزي كه من فهميدم اين بود كه انگار همه پادگان ما خاله‌زاده اميران ارتش بودند، به جز من.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون