شير گاز را ببنديد!
عباس عبدي
مايه سياست، قدرت است، قدرت و نه زور. البته در مواردي اين دو به يكديگر نزديك ميشوند، ولي هيچگاه يكي نميشوند. قدرت ابعاد گوناگوني دارد، كه زور فقط يكي از اين ابعاد است. قدرتي كه به زور تقليل پيدا كند، نه تنها بسيار خطرناك است، بلكه به سرعت ميرا و رو به زوال خواهد بود و به ابتذال كشيده ميشود. زور عجزي است كه لباس قدرت را پوشيده است و فارغ از هر گونه چارچوب اخلاقي، چشم بسته و از روي استيصال به اين طرف و آن طرف شاخ ميزند. سالها پيش يك آگهي تبليغاتي تلويزيوني بود كه پدر خانواده كنار پسر ده سالهاش نشسته بود كه ناگهان بوي نامطبوعي به مشام او ميرسد، يكباره پسگردني محكمي به پسر ميزند كه چرا بيادبي كرده و از خود چنين بويي را خارج كرده. در همين لحظه شخصيت اصلي اين تبليغ يعني آقاي ايمني وارد ميشود و ميگويد كه شير گاز باز مانده، بچه بيگناه است. اين سيلي زدن به بچه بيگناه كه حتي قدرت دفاع از خود را ندارد، لازمه آن نابخردي و ناآگاهي است. اين همان تقليل يافتن قدرت همهجانبه پدر به زور نابخردانه او است. ماجراي واكنشهاي جامعه نسبت به مرگ مهسا اميني و سپس واكنش نواصولگرايان تندرو مثل رفتار همان پدر ناآگاه و خشن است. نمونهاي از رفتار اجتماعي كه عينا در سياست تكرار شده است. رفتاري كه جز ناآگاهي و حقارت و عجز، نشان ديگري در سياست اين مجموعه ندارد. پس از اين رويدادها بود كه اين جماعت در رسانهها و خبرگزاريها و روزنامهها و در مجلس يا منبر خود فغان برآوردند كه همه اينها زير سر اصلاحطلبان است و كلماتي را عليه آنان و معترضين به كار بردند كه شايسته گويندگانش بود. در نابخردانه بودن اين اتهامات همين بس كه حوادث ۱۳۹۶ و ۱۳۹۸ با حمايت و جرقه زدن يا دميدن به آتش اعتراضات از سوي همين گروه از نواصولگرايان فوران يافت. حتي در آن زمان و بهطور مشخص در سال ۱۳۹۶ بيشتر اصلاحطلبان منتقد آن رفتار بودند و اعلام موضع هم كردند، در سال ۱۳۹۸ ديگر جايي براي انتقاد باقي نمانده بود و سكوت كردند، پس چرا آن دو اعتراض در آن ابعاد شكل گرفت؟ اكنون هم به بركت سياستهاي جاري كه جامعه را غيرسياسي كردهاند، اغلب اين معترضين احتمالا اصلاحطلبان را نميشناسند، همچنانكه حكومتيها را هم نميشناسند. اين نسلي است كه نهادهاي آموزشي، رسانهاي و ديني موجود آنان را تربيت كرده است و ربطي به اصلاحطلبان ندارند و نه تنها آنان را نميشناسند، بلكه آنهايي هم كه ميشناسند، منتقد يا حتي معترض اصلاحطلبان هستند، حالا چگونه ميتوان گفت كه اينها در نتيجه مواضع فعلي اصلاحطلبان وارد اين ميدان شدهاند؟ نكته مهمتر اينكه بسياري معتقدند كه اصلاحطلبان در اين ماجرا به نسبت غايب هستند. اگر مشابه شخصيتپردازي آقاي ايمني گاز، در سياست هم بود و به اين جماعت تذكر جدي ميداد، حداقل ميتوانستند شير گاز را ببندند پيش از اينكه خانه منفجر شود. اين جماعتي است كه اگر نميترسيدند، ادعاي خدايي ميكردند، ولي از مواجهه منطقي عاجز هستند و توليد و انتشار چهار تا مناظره بسيار عادي را هم تحمل ندارند. اولين جاهايي را كه مسدود ميكنند، مجاري اظهارنظر و اطلاعرساني است. آنان با دستهاي خود، مرجعيت رسانهاي را به آن سوي آب برده و دو دستي به دشمنان تقديم كردهاند، حالا مدعي هم شدهاند. هيچ وصفي جز حقارت براي رفتار سياسي اين جماعت نميتوان اطلاق كرد. از يك سو كوچكترين رفتاري كه در ميان معترضين و منتقدين خلاف ضوابط ببينند، آن را به همه آنان تعميم ميدهند، مثل آتش زدن پرچم كه به احتمال از خودشان بودن را نبايد ناديده گرفت، حتي اگر هم يك نفر آن را انجام داده باشد، ربطي به معترضين ندارد، از سوي ديگر كارهاي رسمي خودشان را هم نميپذيرند و آنها را هم متوجه طرف مقابل ميكنند!! حتي مسووليت اينكه در لواسان ميتوان بنِري به نام دادستاني نصب كرد و مانع چند تني نيوجرسي آنجا قرار داد را نميپذيرند و آن را هم به عهده ديگران مياندازند. اينكه مسووليت مواضع يك نفر از خودشان كه در همه جا تحويلش ميگيرند، هر حرفي را ميزند و اتفاقا اجرا هم ميشود را نميپذيرند يا مواضع يك خبرگزاري مهم خود را هم ناديده ميگيرند، در مقابل همه تقصيرات را مثل عجوزها به گردن ديگران مياندازند. اين نهايت توهم در عين حقارت است.