• ۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5330 -
  • ۱۴۰۱ شنبه ۳۰ مهر

بيماري محمدرضاشاه (1)

مرتضي ميرحسيني

بيماري محمدرضاشاه يكي از چند مساله‌اي است كه بر سال‌هاي آخر زندگي او سايه مي‌اندازد و حتي برخي مي‌گويد اين بيماري -كه سرطان بود- در شخصيت او و حوادثي كه مستقيم يا غيرمستقيم به او برمي‌گشت تاثيرات عميقي داشت. شاه تا مدتي اصرار داشت كه بيماري‌اش از همه پنهان بماند و خبر آن از جمع كوچك نزديكانش به بيرون درز نكند. شايد در آغاز موضوع را چندان جدي نمي‌پنداشت تا براي اعلام آن تدبيري بينديشد و بعد هم آن را جدي‌تر از آن ديد كه درباره‌اش صحبت كند. چند نفر از كساني كه به شاه دسترسي داشتند و مي‌توانستند با او درباره چنين چيزهايي صحبت كنند، مخالف پنهان‌كاري‌اش بودند. 
يكي از آنها اردشير زاهدي بود كه به شاه پيشنهاد كرد هرچه زودتر واقعيت را، آن‌هم از زبان خودش به مردم بگويد، احساسات مردم را تحريك و با خود همراه كند و از فشارهايي كه روي حكومت سنگيني مي‌كند بكاهد. درواقع او معتقد بود شاه با مظلوم‌نمايي مي‌تواند دل مردم را به دست بياورد. زاهدي در بازخواني خاطراتش، آنجا كه به موضوع بيماري شاه مي‌رسد روايت مي‌كند «گفتم كه مردم برايت خون گريه مي‌كنند اگر مريضي‌ات را بگويي. اينها همه چيزهايي است كه كردم و كردم و فايده‌اي نداشت. ولي جرمي كه به آن رسيديم اين نبود. حالا چرا؟ اواخر بزرگ‌ترين خيانتي كه چون بهش گفتم در مقابل زنش هم به او گفتم و عده‌اي ديگر مي‌گويم، بزرگ‌ترين خيانت اين بود كه اين مرد مريض بود و از مردمش پنهان كرد. در صورتي كه اگر مردم مي‌دانستند به عقيده من برايش خون گريه مي‌كردند.» زاهدي مي‌گفت بيماري و داروهايي كه شاه براي درمان مصرف مي‌كرد، او را از پا انداخت.
 رمقش را گرفت و او را -كه از هر طرف زير فشار بود- ضعيف كرد. «اين آدم، آدم شوخي بود. آدم باحوصله‌اي بود. يك وقت من هفت‌تير درمي‌آورم مي‌زنم به مغز خودم كشته مي‌شوم، يا نه حداقل ديگر نمي‌توانم كاري بكنم، يا نه اگر آمدم به خودم سوزن زدم، گلوله اينجا و آنجا يواش يواش مي‌ميرم. شكارش هم كه مي‌رويد همين است.
 بنابراين اين گرفتاري‌ها درست شد و اين آدم مريض بود. اين آدم ديگر روحيه‌اش را نداشت... خب اين جريانات، در نتيجه دسته‌بندي شد. آقاي هويدا وقتي ديد وضعش خوب نيست شروع كرد اطرافيان شاه را با تطميع كردن و با حقه‌بازي و غيره جلب كرد. يواش يواش به قول معروف علي ماند و حوضش. اين تنها بود. مريض هم كه هست، با كسي هم نمي‌تواند مشورت كند.» در چارچوب اين نگاه اردشير زاهدي -كه البته خيلي‌ها چندان اعتباري برايش قايل نيستند- شاه در شرايط جسمي بسيار وخيمي با بحران مشروعيت و موج‌هاي انقلاب مواجه شد. چنان‌كه مي‌دانيم حريف بحران نشد، از كشور رفت و ميدان كشمكش را به نيروهاي انقلابي واگذار كرد. هنوز يك ماه از خروج او از كشور نگذشته بود كه حكومتش هم سرنگون شد و كساني كه براي حفظ تاج و تخت او تقلا مي‌كردند در تحقق هدف‌شان ناكام ماندند. ضربه روحي ناشي از سقوط سلطنت و زندگي در خارج از ايران، بيماري‌اش را
 بدتر كرد. 
تمام كشورهايي كه شاه از آنان درخواست اقامت كرده بود، به او جواب رد داده بودند و كسي تن به هزينه پذيرش و ميزباني از او -كه شاه فراري يك كشور انقلابي بود- نمي‌داد. سرانجام پس از چندي دربه‌دري، راهي مكزيك و در آن كشور مقيم شد. سرطانش عود كرده بود و مرگ به او لبخند مي‌زد.
  (ادامه دارد) 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون