• ۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5330 -
  • ۱۴۰۱ شنبه ۳۰ مهر

دانشجوي مسلحي كه شاعري مصلح شد!

مهرداد حجتي

«يوزي» به دست شب‌ها روي ديوار سفارت امريكا، كشيك مي‌داد. نوزد ه سال بيشتر نداشت. به همراه همان «دانشجويان مسلمان پيرو خط امام» از همان ديوار سفارت بالا رفته بود و آنجا را اشغال كرده بود. آن روزها همه مي‌خواستند كار انقلابي كنند. او هم مثل همه، شهرستاني بود و تازه ورود به دانشگاه تهران. اول دامپزشكي بود، بعد به شوق دكتر شريعتي، رفته بود دانشكده علوم اجتماعي تا، جامعه‌شناسي بخواند. بعد از انقلاب فرهنگي هم، شد دانشجوي ادبيات دانشگاه تهران! اما تا آن زمان، مدتي فاصله بود و انبوهي رخداد در پيش بود. رخدادهايي كه گاه همچون تندر همه‌ چيز را درمي‌نورديدند و اوضاع را به يك‌باره در هم مي‌ريختند. يكي از آن رخدادها، همان اشغال سفارت امريكا در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ بود. اتفاقي كه قرار بود سرنوشت يك كشور را سال‌ها تحت تاثير بگيرد و تا چند دهه بعد همچنان همه سياست كشور را مثأثر از خود نگه دارد. البته روزهاي نخست اين‌گونه نبود. دانشجويان قرار بود مدت كوتاهي سفارت را در تسخير خود نگه دارند، اما با استعفاي ناگهاني مهندس مهدي بازرگان در اعتراض به نقض قوانين بين‌المللي و مخدوش كردن چهره دولت و حمايت تام و تمام امام خميني از دانشجويان اشغال‌كننده، داستان سفارت، از يك داستان كوتاه به يك داستان دنباله‌دار بلند تبديل شد. داستاني سرگرم‌كننده، كه هم نمايش تلويزيوني‌اش و هم خياباني‌اش ميليون‌ها مخاطب را روزها و هفته‌هاي بسياري سرگرم مي‌كرد. هر شب تا صبح، انبوهي جمعيت، در برابر در اصلي سفارت، در خيابان تخت‌جمشيد، گرد مي‌آمدند تا نمايش زنده دانشجويان جواني را بر فراز ديوار سفارت تماشا كنند. سخنراني‌هاي آتشين، شعارهاي ضدامريكايي و آتش زدن پرچم امريكا! در همان روزها و هفته‌هاي نخست هم، هر شب تلويزيون تصاويري مرتبط با سفارت پخش مي‌كرد. حضور دو يا سه دانشجوي افشاگر در استوديوي پخش تلويزيون، كه همواره نگاه خود را از لنز دوربين مي‌دزديدند و سر به زير، اسنادي را افشا مي‌كردند، حالا به يك بخش ثابت برنامه‌هاي تلويزيوني بدل شده بود كه بينندگان بسيار داشت. ابراهيم اصغرزاده، محسن ميردامادي، عباس عبدي، رحيم باطني و حبيب‌الله بيطرف عمدتا پاي ثابت اين افشاگري‌ها بودند. از آن ميان رحيم باطني خيلي زود از گردونه خارج شد. او همان دانشجويي بود كه سندي در ارتباط با «ناصر ميناچي» بنيانگذار وزارت ارشاد و نخستين وزير آن را در تلويزيون خوانده بود. كاري كه موجب خشم بسياراني از ياران دكتر ميناچي در «نهضت ملي آزادي» شد و همان اعتراض‌ها موجب ممنوع‌التصويري رحيم باطني شد. اما آن سه دانشجوي معروف، كه تا مدت‌ها همچون سلبريتي‌ها تلويزيوني، در نگاه مردم محبوب بودند، بعدها هر يك به راهي رفتند. ابراهيم اصغر‌زاده به مجلس رفت، مدتي معاون وزير ارشاد شد و بعد‌ها هم عضو نخستين دوره شوراي شهر تهران شد. همان دوره‌اي كه از او چهره‌اي غيراصلاح‌طلب ارايه داد. محسن ميردامادي، براي تحصيل به اروپا رفت، در بازگشت معاون امور بين‌الملل دادستان كل كشور، آيت‌الله موسوي خوييني‌ها شد و سپس به اهواز رفت تا يك چندي استاندار خوزستان شود. او در دوران اصلاحات، همراه با گروهي از هم‌مسلكان سياسي، حزب مشاركت را تشكيل داد و پس از محمدرضا خاتمي دومين و البته آخرين دبيركل آن شد. 
او با گروهي از همان اعضاي سرشناس حزب به مجلس ششم راه يافت كه با آن استعفاي گروهي و نهايتا تحصن به كار خود پايان داد. او در ۸۸ به زندان افتاد و چندسالي را در بند ۲۰۹ گذراند. عباس عبدي اما سرنوشتي متفاوت‌تر از آن دو پيدا كرد. او برخلاف آنها، به روزنامه‌نگاري و پژوهش ميل كرد. همين تمايل، او ‌را در طول بيش از سه دهه به يكي از سرشناس‌ترين روزنامه‌نگاران ايران بدل كرده است. ابتدا، روزنامه «سلام» و در دوران اصلاحات روزنامه «مشاركت»، مدتي در زندان ‌و پس از آن همكاري مستمر با روزنامه‌هاي پرتيراژ اصلاح‌طلب تا به امروز. داستان آن دانشجوي نوزده ساله شهرستاني «يوزي» به دست بر فراز ديوار سفارت، اما داستان ديگري است. او طبع شاعرانه داشت. روحيه‌اش با اسلحه همخواني نداشت. انقلابيگري، هر چند در آن روزها يك امتياز بود؛ اما او چندان هم انقلابي نبود. هر‌چند با انقلابيون بسياري همداستان بود. مثل همان دانشجويان پيرو خط امام، كه حالا ۵۲ امريكايي را گروگان خود داشتند! او با آن اقدام، هم خود را در معرض آزمايش گذاشته بود و‌ هم طبع خود را. كشمكشي كه درنهايت او را از آن فضا جدا كرد و به راه شاعرانگي برد. اما تا آن زمان، يك چندي زندگي در همان فضاي سراسر التهاب ‌‌و هيجان، از او دانشجويي رمانتيك ساخت كه همه رويدادهاي پيرامون خود را به گونه‌اي ديگر مي‌ديد. همان‌طور كه بعدها جنگ در او تاثيري ديگر گذاشت. از ميان همه حوادث رخ داده در سفارت امريكا، ماجراي دلدادگي يك دختر و‌ پسر دانشجو براي او با اهميت جلوه كرد. همان ماجرايي كه‌در قالب يك كتاب به قلم همان دختر دانشجو، در حوزه انديشه و هنر اسلامي منتشر شد و بسياراني را شگفت‌زده كرد. او، آن كتاب را دوست داشت. اساسا روحيه رمانتيك، او را به شعر نزديك ساخته بود. نوعي كشش به «عشق ورزيدن»، علاقه به «عشق ديگران» و رسيدن به محبتي لايزال، كه بعدها در اشعارش پديدار شد. او قرار بود شاعر صلح باشد و آنجا صلح با خود نداشت. تعارض ميان ماندن و نماندن. انقلابي بودن يا مصلح بودن، درنهايت او را از نگهباني از روي ديوار سفارت به زير كشيد و روانه حوزه انديشه و هنر اسلامي كرد. همان‌جا بود كه او شاعري برجسته شد. هر چند بايد تا سال‌ها صبر مي‌كرد تا قدرش آنچنان‌كه بايد دانسته مي‌شد. شايد نجابت بيش از اندازه‌اش، سكوت و طمأنينه‌اش، كم‌حرفي و خودداري‌اش، او را از همه شاعران انقلابي هم‌عصرش متمايز كرده بود. به همين خاطر بود، شايد، كه شعرش نيز به نجابت او برده بود. شعري كه رخ بر نمي‌كشيد و به اين و آن طعنه نمي‌زد. گروهي در همان دوران او را يك استثنا يافتند و گروهي ديگر، نابغه‌اي نوظهور كه بايد او را دريافت. دوبيتي‌هاي او، غزل و شعر سپيد او، نوآوري‌هايي از جنس ديگر داشت. شايد بتوان گفت كه او بزرگ‌ترين شاعر برآمده از درون شعله‌هاي انقلاب و‌ جنگ است. شاعري كه، شعر او را برگزيد! او پيش از آنكه شعري بسرايد. شعر او را سروده بود. او در همان كوران حوادث دهه شصت به قدري قد كشيد كه يك سر و گردن از همه شاعران همدوره خود، بلندتر شد. درختي تناور كه حالا سايه مي‌گسترد و ميوه مي‌داد. او بعدها از خاطرات سفارت كمتر گفت. شايد كه چيز چنداني براي گفتن نبود. او از دوران كوتاه حضور در جبهه‌هاي جنوب، هم گفت. از حوادث تلخي كه به چشم ديد و بعدها در «شعري براي جنگ» آورد. تصوير مردي كه بي‌سر مي‌رفت يا دوچرخه سواري كه يك دست خود را به قبرستان مي‌برد. او بچه جنوب بود. گتوند، در خوزستان. داستان‌هاي جنگ يك به يك بر او تأثير گذاشت.
خودش مي‌گفت، هنگام سرودن «شعري براي جنگ» از فرط گريه، از حال رفته است! به همين خاطر آن شعر يكي از جاودانه‌ترين شعرهاي متأثر از جنگ از آب درآمد. او بعدها «شعري براي جنگ» ديگري هم سرود. شعري براي جنگ‌ شماره ۲، كه گويي ادامه همان شعر بود. شعري قوي‌تر از نظر ظرافت صناعت ادبي، اما نه به تاثيرگذاري شعر نخست. او در همان سال‌ها كتاب در «كوچه آفتاب» را منتشر كرد و پس از آن كتاب‌هاي ديگر. او حالا شاعري شناخته شده بود. دكتر شفيعي كدكني او را بسيار دوست مي‌داشت. شاگرد نابغه‌اش، دل او را برده بود. او نبوغ دانشجوي شهرستاني‌اش را دريافته بود. گوهري كمياب، كه قرار بود، تا سال‌ها بسياراني را شگفت‌زده كند. او بالاخره از ميان همه رشته‌هاي دانشگاهي راه خود را برگزيده بود. ادبيات آخرين مقصد او در دانشگاه بود. جايي كه دكتر شفيعي كدكني براي او برگزيد. او دكترا گرفت. در همان دانشكده ادبيات، به مقام استادي رسيد. حالا در دهه هشتاد همه او را به نام «دكتر قيصر امين‌پور» مي‌شناختند. او به فرهنگستان ادب هم راه يافت. عضو جوان و البته تاثيرگذار فرهنگستاني كه رياستش را دكتر حسن حبيبي برعهده داشت. او پيش از آنكه به پيري برسد، در شعر از مرز پختگي در گذشته بود. دانشجوي گمنام پيرو خط امام سال ۵۸، دو دهه بعد، شاعر بزرگ سرزميني بود كه شعر سرآمد همه هنرهاي او است. داستان زندگي آن شاعر اما، با يك سانحه تلخ رانندگي در شمال، به گونه‌اي غريب و تراژيك وارد دوراني تازه شد. او كليه‌هايش را از دست داد، قلبش به شماره افتاد و درمان كشدار و‌ طولاني، جسم او را در هم شكست. جسم در هم شكسته او، روح بلند و بزرگ او را تاب نمي‌آورد. جسم او در جواني پير شد. پيش از پنجاه سالگي در يك نيمه شب پاييزي، در همان ماهي كه او به سفارت امريكا رفته بود، در ميانه راه رسيدن به بيمارستان دي درگذشت. شايد قرار اين بود همه ماجراجويي‌هاي او در همان آباني رخ دهد كه از آن شروع كرده بود. نوزده ساله آن روز ۱۳ آبان ۱۳۵۸ و چهل و ‌هشت ساله ۸ آبان ۱۳۸۶. اين اما هرگز پايان ماجراجويي‌هاي او نبود. شعر‌هاي او امروز همچنان او را در يادها زنده نگه مي‌دارند. گاه حتي شبيه يك تكيه كلام يا ضرب‌المثل. او همچنان هست، هر چند كه خودش، جسمش ديگر نيست. مثل بسياري از شاعران كه نسل‌ها با همه مردمان زيسته‌اند و هرگز كهنه نشده‌اند. او‌ نيز زنده است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون