بيماري محمدرضاشاه (3)
مرتضي ميرحسيني
به اينجا رسيديم كه شاه در روزهاي اقامت در باهاما، شيميدرماني را زير نظر پزشكي فرانسوي به نام ژرژ فلاندرن شروع كرد. دكتر فلاندرن هر هفته براي معاينه و تزريق از پاريس به باهاما پرواز ميكرد و بعد از خروج شاه از باهاما و اقامتش در مكزيك، مقصد پروازهاي هفتگي دكتر فلاندرن نيز تغيير كرد. او روايت ميكند كه شاه از آنچه در ايران ميگذشت عذاب ميكشيد و از شنيدن خبر اعدام يارانش در رنج بود. انقلاب بساط سلطنت را برچيده بود و مردان وفادار به نظام سلطنتي را - كه دست بيشترشان به خون مردم آلوده بود -يكي پس از ديگري مجازات ميكرد. انقلابيها حتي تهديد كرده بودند كه اگر شاه با پاي خودش به ايران برنگردد، كساني را براي كشتن او به مكزيك ميفرستند. شاه از اين تهديد ترسيده بود و همين ترس، اندك رمق باقيمانده در جسمش را ميگرفت. نيز او همچنان به پنهان نگه داشتن بيمارياش اصرار ميكرد. استدلالش اين بود كه انتشار خبر بيماري، روحيه هواداران داخلياش را خرد ميكند و اميد (يا توهم) به بازگشت و پس گرفتن دوباره قدرت را ميشكند. به چند نفر از نزديكانش گفته بود اگر امريكاييها بدانند من بيمارم، ديگر نميتوانم به حمايت آنان از خودم مطمئن باشم (البته ناگفته نماند كه امريكاييها از مدتي قبل از بيماري شاه مطلع بودند و سازمان سيا نيز گزارشي درباره همين موضوع تهيه كرده بود. شاه اين را نميدانست). هنوز يك ماه از اقامتش در مكزيك نميگذشت كه يرقان گرفت و پزشكان آنجا به خطا آن را مالاريا تشخيص دادند و از درمانش عاجز ماندند. آنقدر حالش بد شد كه نشانههاي تسليم شدن به مرگ در او ديده ميشد. خدمات درماني مناسبي هم دريافت نميكرد. ويليام شوكراس در كتاب «آخرين سفر شاه» مينويسد «معمولا اشخاص پولدار و قدرتمند هميشه هم از بهترين مراقبتهاي پزشكي برخوردار نميشوند. اهميت و مقام اجتماعي آنان مانع از اين كار ميشود. تسهيلات و تجهيزات بيمارستانهاي خصوصي در معالجه بيماريهاي مهم به اندازه بيمارستانهاي عمومي وابسته به دانشگاهها نيست و پزشكان بيمارستانهاي مزبور چنانچه بيمارشان شخص برجسته باشد از قبول خطر وحشت دارند. در اين مورد خاص، وقتي اين واقعيت روشن شد كه ممكن نيست شاه را تحت نام مستعار... معالجه كرد، وضع مزاجي او رو به وخامت رفت. بعدها بنجامين كين به خبرنگار اخبار پزشكي امريكا اظهار داشت: ميبايست بهترين مراقبتهاي پزشكي به شاه داده شود، اما درواقع چيزي شبيه به بدترين مراقبتها از او به عمل آمد.» كين انگلشناس و پاتولوژيست انگليسيتبار اهل نيويورك بود كه آن زمان، يعني اوايل پاييز 1358 براي معاينه شاه به مكزيك رفته بود. دكتر پيرنيا -كه جزو همراهان شاه بود - بدون اشاره به سرطان، درباره بيماري و وضعيت جسماني شاه به كين توضيحاتي داد. كين نه از توضيحات و صحبتهاي مفصل پيرنيا كه بعد از معاينه شاه متوجه وخامت حال او شد. پيشنهادهايي براي ادامه روند درمان شاه داشت، اما بيمار زير بار نرفت. شاه ميگفت به دكتر فلاندرن اعتماد كامل دارد و ترجيح ميدهد همان مسير پيشنهادي او را دنبال كند. كين از برخورد شاه و پاسخي كه او به پيشنهادش داده بود آزرده شد. به نظرش رسيد با مردي لجوج سروكار دارد كه عادت كرده حرف خودش را، هرچقدر هم كه غيرمنطقي باشد، به ديگران تحميل كند. بهويژه اينكه شاه حتي اجازه يك آزمايش خون ساده را هم به او نداده بود. كين با گفتن اين جمله كه «شما به مراقبتهاي پيشرفتهتري از آنچه فعلا دريافت ميكنيد نياز داريد» به قهر مكزيك را ترك كرد و به نيويورك برگشت. (ادامه دارد)