زنان در قاب موزهها؛ از الهگي تا هنرمند
رضا دبيرينژاد
موزهها روايتگر بيصداي تاريخ بشر و تجربههايش هستند، وقتي به تاريخ نهفته ايران در موزهها نگاه ميكنيم، ميتوانيم شاهد جايگاه زنان و نقش آنان در جامعه ايران باشيم. از الهگان باروري همچون ونوس سراب كه در ويترين موزه ايران باستان جاي گرفتهاند و الهههايي كه زنان را در جهان اساطيري نقشي همچون آب زاينده و قدرت حياتبخش ميدهند، با تغيير جامعه ايراني و در فرهنگ تغزلي زنان نقش معشوق را بيشتر جلوه ميدهند و به نماد زيبايي تبديل ميشوند و همه حضور و حركاتشان معطوف به جلوهگري زيبايي است، اما همه اينها حاصل نگاه مردانه و روايت مردانه از زنان است و تاريخي كه مردانه نوشته و ساخته ميشود و زن به ابژهاي در تخيل مردانه تبديل شده است. اينگونه است كه زنان حتي هنر و صنعتشان بدون نام و نشان مانده است و اين همه فرش كه ميدانيم توسط زنان ساخته شدهاند و افتخار موزهها هستند نامي از سازندگان و زنان عامه جامعه ندارند. اما از جايي به بعد زنان خود نقش مولد ميگيرند و ميتوان نقش تاليفي زنان را در موزهها مشاهده كرد، از امسلمه دختر فتحعليشاه قاجار كه خوشنويسياش در موزهها جاي گرفته است تا نقاشان مدرن ايران همچون ايران درودي، منير فرمانفرماييان و ليلي متين دفتري و در نهايت سيمين دانشور كه خانهاش با جلال آلاحمد موزه شده است. زنان از نماد زايش به زايشگران فرهنگ، هنر و ادبيات رسيدهاند و قدرت اسطورهاي آنها به قدرت اجتماعي تبديل شده است. وقتي روايت پراكنده زنان در موزهها را مينگريم، ميبينيم كه چگونه آنها خود را از ابژه بودن و سلطه روايت مردانه به نقش سوژگاني و تاليفي كشاندهاند، آنها حتي از ويترين موزهها درآمدهاند و از سلطه تاريخ به نقش تاريخساز و موزهساز رسيدهاند. در نظر داشته باشيم كه موزهها يك نهاد پساتاريخي هستند و زنان در موزهها خود را از ساحت تكسويه مردنگر موزهاي درآوردهاند تا زمينهساز چندصدايي در موزهها شوند. موزهها قبل از هر هياهويي نمايش خود را به روي زنان مولف گشودهاند تا تغيير نقش اجتماعي آنها را غيرمستقيم نشان دهند. موزهها راويان تجربههاي فرهنگي و تاريخي در اشاراتي يادآورانه هستند كه هر بار ميتوان با تذكري از زمانه آنها را به روايتي نو بازخواني كرد و شايد بايد بگوييم كه موزهها پيش از هر اتفاقي زنان را از روايت مسلط بينام و نشاني و تاريخ مردانه آزاد كردهاند. زناني كه هنرمندي و صنعتگري آنها در طول تاريخ بينام مانده است و به يك نقش نمادين تبديل شده بودند، اما حالا در موزهها صاحب نام و نشان و تصويرند و اينگونه موزهها نيز نگرش خود را تغيير دادهاند و به نگرشي متكثر حركت ميكنند.