رها
دلم گرفتهاي دوست، هواي گريه با من گر از قفس گريزم، كجا روم، كجا من؟
كجا روم؟ كه راهي به گلشني ندارم كه ديده بر گشودم به كنج تنگنا من
نه بستهام به كس دل، نه بسته دل به من كس چو تخته پاره بر موج، رها… رها… رها… من
ز من هرآنكه او دور، چو دل به سينه نزديك به من هر آنكه نزديك، از او جدا جدا من
نه چشم دل به سويي، نه باده در سبويي كه تر كنم گلويي، به ياد آشنا من
ز بودنم چه افزون؟ نبودنم چه كاهد؟ كه گويدم به پاسخ كه زندهام چرا من؟
ستارهها نهفتم، در آسمان ابري دلم گرفته اي دوست، هواي گريه با من
سيمين بهبهاني