«اعتماد» و خاطره تلخ توقيف 11 سال پيش
بهروز بهزادي
يازده سال پيش در چنين روزي (اين مطلب ديروز نوشته شده است) روزنامه اعتماد به حكم دادستان وقت تهران براي بار دوم توقيف شد. (توقيف اول يك سال طول كشيده بود). اين توقيف كه مناسبتاش گفتوگو با علياكبر جوانفكر از ياران نزديك احمدينژاد بود،تا زماني كه دادگاه تشكيل شد و روزنامه را تبرئه كرد بيش از دو ماه طول كشيد. در آن روزها از سردبيراني بودم كه خيلي مطلب مينوشتم و در روزنامه چاپ ميشد. بعد از توقف انتشار روزنامه دو يادداشت نوشتم كه آنها را به فضاي مجازي سپردم و البته با عكسي كه يكي از دوستان درباره آن نوشته بود: «نكند اين آخرين عكس اعتماد باشد؟ باور ندارم» يادداشتهاي آن روز و روز بعدش ديروز باز به دستم رسيد. به عنوان يك خاطره تلخ پيشنهاد ميكنم باهم بخوانيم.
يادداشت اول
امروز گرم بودم و گذشت. فردا را چه بايد كرد؟ ميتوان مثل هر روز به روزنامه آمد. ولي چه بايد كرد. خواندن و خواندن و خواندن؟ و چه سرنوشت تلخي داريم ما روزنامهنگاران ايراني. ميخواهند سر به تنمان نباشد. چرا كه ميدانند بهترين سوژههاي ما خلافكاري آقايان است. هميشه دلمان ميخواهد دزدان را رسوا كنيم. خيانتها را نيز آشكار سازيم.
يادداشت دوم
تا حالا شده دل شما بخواهد چيزي بنويسيد اما لجبازي كنيد و ننويسيد. چنين اتفاقي از ديشب تا حالا براي من افتاده. ميخواستم خيلي پرسشها را مطرح كنم ولي عقل به من طعنه ميزد كه دست بردارم. براي مثال يكي از پرسشها اين بود كه براساس كدام معيار اين حق به كسي داده ميشود روزنامهاي را به عنوان يكي از نهادهاي مدني كشور تعطيل كند و آب از آب تكان نخورد. حتي اگر اين شخص دادستان تهران يا كشور باشد. اين آقاي دادستان حق دارد من يا امثال من را بازداشت كند ولي حق ندارد براي كاري كه من و امثال من - درست يا غلط - مرتكب شدهايم كس ديگري را مجازات كند. مثل همين اتفاقي كه در روزنامه اعتماد افتاده است. گمان دارم ايشان نميداند خبرنگاران يا حروفچينها و صفحهآرايان يا...... با درآمد اندكي كه دارند چگونه با سيلي صورت سرخ ميكنند؟ وقتي بيكار ميشوند چه مشكلات ريز و درشتي زندگيشان را تحتتاثير قرار ميدهد؟ آقاي دادستان اگر مثل من ميدانست متوسط حقوق ماهانه اين دوستان حدود 500 هزار تومان است شايد اندكي ترديد در امضاي حكم به خود راه ميداد. به گمان من مشكل همينجاست كه در كشور ما سواره از پياده و سير از گرسنه خبر ندارد. خود من هر بار كه روزنامهاي تعطيل شده است اين منظور را به بهترين شكل نوشته و انتقال دادهام ولي كو گوش شنوا؟ گرچه زيان تعطيل شدن يك روزنامه را از وجوه مختلف ميتوان بررسي كرد ولي آنچه من نوشتم وجهي است كه بسيار سريع روي آدمي تاثير ميگذارد و اميدوارم اينبار روي آقاي دادستان اثر بگذارد. البته اگر اين مطلب به دست ايشان برسد و چند دقيقه از وقت ذيقيمت خود را به خواندن آن اختصاص بدهند.