تبيين تاريخي از تجربه جنگ با كدام رويكرد
محمد درودیان
ماهيت نظامي يا كاركردگرايي سياسي و تبليغاتي؟
ادراك از تهديد و درگيري نظامي و مساله جنگ به عنوان يك امر استراتژيك و مخاطرهآميز، پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، به دليل تفسير اقدامات تجاوزكارانه عراق در چارچوب سياستهاي امريكا عليه انقلاب اسلامي، به جاي بررسيهاي نظامي-راهبردي، بيشتر با رويكرد سياسي و در چارچوب پيوستگي تهديدات عراق و جنگ با انقلاب صورت گرفته است، به همين دليل مهمترين نتيجه رويكرد سياسي به امر نظامي و استراتژيك، غافلگيري در برابر حمله نظامي، با وجود مشاهده تحركات نظامي عراق و درگيريهاي 20 ماهه بود. چنانكه بازتاب اوليه جنگ در ايجاد انسجام سياسي- اجتماعي و شكلگيري دفاع مردمي نيز از منظر «كاركرد سياسي» جنگ مورد توجه قرار گرفت. بنابراين نگرش دوگانه نظامي يا كاركرد سياسي- اجتماعي در تبيين رخدادها و تحولات جنگ، نقش مهمي در تصميمگيريها و مهمتر از آن، در تفكر كنوني براي نگرش به تهديدات نظامي داشته است. در ادامه به برخي از موارد تاريخي و راهبردي اشاره ميشود:
1) شكلگيري دفاع همهجانبه و مشاركت مردمي و شكست ارتش عراق، در نتيجه درخواست صدام براي برقراري آتشبس در هفته اول جنگ، منجر به غلبه رويكرد سياسي- اجتماعي به مساله وقوع جنگ شد. شكلگيري مفهوم «جنگ تحميلي» و بعدها مفهوم «دفاع مقدس»، در چارچوب مفهوم پيوستگي جنگ با انقلاب و كاركرد سياسي و نظامي دفاع مردمي در ايجاد ثبات سياسي و گسترش ارزشهاي فرهنگي، متأثر از همين ملاحظات و در امتداد نقش مردم در انقلاب صورت گرفته است. درحالي كه مساله اساسي، بررسي علت ناتواني در بازدارندگي عراق و پيامدهاي غافلگيري در برابر وقوع جنگ با اشغال نزديك به 20 هزار كيلومتر از سرزمين ايران بود كه زمينه مناقشات سياسي را با بنيصدر به عنوان رييسجمهور وقت و فرمانده كل قوا، همچنين ترديد در نقش و عملكرد دفاعي ارتش فراهم كرد.
2) تداوم حضور 20 ماهه ارتش متجاوز و اشغالگر در سرزمين ايران، به دليل ناتواني قواي نظامي ايران در آزادسازي مناطق اشغالشده، همزمان با نگراني از درگيريهاي خياباني و بيثباتي سياسي در سال 1360، با ورود سازمان مجاهدين خلق (منافقين) به فاز مسلحانه، الزامات آزادسازي مناطق اشغالي را با استفاده از قدرت نظامي بيش از گذشته آشكار كرد و منجر به توجه به ماهيت نظامي جنگ به عنوان يك امر استراتژيك و الزامات آن براي «خلق قدرت نظامي» شد. چنانكه ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر متاثر از اين تحول فكري و رفتاري بود و هماكنون نيز شالودههاي قدرت دفاعي كشور بر همين اساس قرار گرفته است.
3) هدفگذاري و تصميمگيري براي ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر، بر پايه توانمندي و دستاوردهاي سياسي آزاد شدن مناطق اشغالي، به معناي ناديده گرفتن ماهيت نظامي و الزامات آن، همچنين پيامدهاي مخاطرهآميز جنگ در خاك عراق بود كه به مدت شش سال مانع از دستيابي به يك پيروزي نظامي تاثيرگذار براي امتيازگيري از دشمن و متحدان آن با هدف خاتمه دادن به جنگ، با سقوط صدام شد.
4) حملات نظامي عراق در فروردين ماه 1367 و خطر تكرار تجربه آغاز جنگ در پايان آن، چهره نظامي جنگ و پيامدهاي مخاطرهآميز آن را بيش از گذشته آشكار كرد و موجب تصميمگيري براي پذيرش قطعنامه 598 و پايان دادن به جنگ، يك سال پس از تصويب آن شد. در واقع تصميمگيري براي پايان دادن به جنگ، تحتتاثير ادراك از ماهيت نظامي جنگ و پيامدهاي سياسي- نظامي آن در تهديد تماميت ارضي و موقعيت سياسي كشور صورت گرفت.
هماكنون تفكر رايج در حوزه تاريخنگاري و تبليغات رسانهاي درباره موضوع و مساله جنگ با عراق پس از چهار دهه، همچنان براساس دوگانگي «ماهيت نظامي و كاركردگرايي سياسي- اجتماعي»، در ذيل مفهوم دفاع مقدس جريان دارد. حال آنكه با گسترش دامنه تهديدات نسبت به ثبات سياسي و قدرت منطقهاي جمهوري اسلامي كه با تشديد بيثباتي امنيتي در كشور، آشكار شده است، رويكرد سياسي به تهديدات نظامي و خطر جنگ، امكان غافلگيري در برابر وقوع جنگ را افزايش خواهد داد. توجه به مخاطراتي كه در اين زمينه وجود دارد، نيازمند ارزيابي نظامي از ماهيت تهديدات و تحولات پيش رو و احتمال تلاقي بيثباتي سياسي و بحران امنيتي با تهديدات نظامي، ميباشد. چنين برداشتي از ماهيت تهديدات نظامي و آمادگي در برابر آن، بيش از آنكه برآمده از اطلاعات و تحليلهاي سياسي و نظامي باشد كه هست، براساس مباني و پشتوانههاي نظري از تجربه جنگ و تفكر استراتژيك نسبت به «مخاطرات استراتژيك» حاصل خواهد شد كه شالودههاي آن بايد در ادبيات نظامي جنگ و نظام رسانهاي و تبليغاتي آن توليد شود.