زندگي نيمه تمام
حسن لطفي
اينكه يك نفر بخواهد مرگ خودش را جلو بيندازد و به دنيا بگويد نگهدار ميخواهم پياده شوم، به خودش مربوط است. اما اين ربط به خود نميتواند باعث شود تا ما (مايي كه بيرون گود و كنار اين اتفاق ايستادهايم!) با خيال راحت سر بر بالين بگذاريم. البته به شرط آنكه وجدان داشته باشيم و خودمان در صف كساني نايستاده باشيم كه آن فرد را آرام آرام به مرز عبور از دلبستگي به زندگي پيش ميبرند. خصوصا وقتي آن فرد يكي مثل صادق هدايت باشد كه در زندگياش زخمهايي بود كه روحش را در انزوا ميخورد و... يا يكي مثل كيومرث پوراحمد كه .... كه ... كه چي ؟ باورش هم سخت است! با آنكه بيش از انگشتان دو دست هم از نزديك او را نديدهام و با آنكه در اين ديدنها او نقطه تماشا بود و من بيننده و شنوندهاي كه به چشم او نميآمد، اما وقتي خبر نيمهتمام ماندن زندگياش را شنيدم مات ماندم. اينكه ميگويم زندگي نيمهتمام يك بخشش برميگردد به مرگي كه طبيعي نبود (مگر بقيه مرگها طبيعي است؟ لابد هست! اگر نبود كه نميگفتند فلاني به مرگ طبيعي مرد) ديگرش به كارنامه سينمايي و هنري فيلمسازي مربوط است كه در كتاب خواندني كودكي نيمه تمام، در كنار آشنايي با روند زندگياش درمييابيم، كيومرث پوراحمد سرشار از شوخطبعي، دلبستگي به زندگي و پرهيزش از بدگويي ديگران است. از مجموعه قصههاي مجيد كه با آن مجيد با لهجه اصفهانيش تبديل به شخص زنده و ماندگاري در زندگي ما شد هم بگذريم فيلمهاي خانه خلوت، شب يلدا، اتوبوس شب، خواهران غريب در رديف فيلمهايي هستند كه ميتوانند برايش اعتباري ابدي در تاريخ سينماي ايران درست كنند (اعتبار ابدي برايش؟) چه ميگويم؟ يعني اين اعتبار به چشم خودش نميآمد؟ راضيش نميكرد؟ نميدانست خيليها دوست دارند سالهاي زيادي بيايد و برود و روي پرده سينما فيلم تازهاي از كيومرث پوراحمد ببينند؟ ميدانست! شايد هم نميدانست! مهم هم نيست. (نيست؟) مهم اين است كه خالق فيلمهاي ماندگاري خودش زمان مرگش را تعين كرد! (تعيين كرد؟ باورش كمي نه، خيلي سخت است!) مرگي كه اگر خود خواسته باشد (به هر دليلي) با اين كارش خواسته بگويد زياده عرضي نيست و زيرش امضا كرده باشد كيومرث پوراحمد.