پرونده باز است
ابراهيم عمران
آخرين ساخته خالق «شب يلدا» قصه رضايت گرفتن نوجواني است كه در درگيري ناخواسته، رفيقش را كشته است. داستان فيلمي (پرونده باز است) كه در جشنواره پر حرف و حديث سال قبل، به نمايش درآمد. قصه آدمهايي كه اميد به بخشش دارند. و پدري كه در فكر گذشت نيست. صحبت اما درباره اين اثر آفريدگار «قصههاي مجيد» نيست كه به زندگياش پايان داد. «سرنخ» اين پايان دادن حيات هرچه باشد، «نان و شعر» براي مخاطب نميشود. چه ميشود كه فردي در اندازه ايشان چنين دست از فيهمافيههاي دنيا ميكشد، هم نيست؛ صحبت اما بر سر پيامدهاي چنين كرداري در جامعه افسرده كنوني است و شايد طرفداران نوعي ايشان.
به راستي حق حيات و پايان دادن بدان جدا از مباحث فقهي و شرعي، چگونه ميتواند براي ديگران تفسير شود؟ همان اندازه كه بيماري و رنج، در برخي سبب نميشود تا تارك دنيا شوند و تازه به ديگران هم اميد ميدهند؛ چنين از دست شستنهايي هم ميتواند بسامدهاي پر مخاطرهاي داشته باشد.
نميدانم نويسنده و كارگردان دغدغهمند ما، چه در فكر ميپروراند و به كدامين نقطه پوچي رسيد كه اينگونه مرگي را خواست و نيازش را پاسخ داد. هرچه بود و هرچه گذشت، آدمي (در اينجا فيلمساز) را نميتوان در بستري هميشگي قضاوت كرد و توقع هم نميتوان داشت، آني باشند كه در نوشتهها و پشت دوربينهايشان
هستند.
كنشگر فرهنگي و اجتماعي بودن و شدن هم به حتم شرايط خاصي ميطلبد. و رنج بردن و دم نياسودن هم كاري است طاقتفرسا. تلخي زندگي براي هنرمند رنگي ديگر دارد. به راحتي با شرايط كنار نميآيد. دنيايش از لوني ديگر است. فراموشياش هم همينطور. ياد ديالوگ شب يلدا در اينجا جولان ميدهد. آنجايي كه فروتن ميگويد «مهمونيه ولي مهمون نداريم.»