اعتماد كه نداشته باشي، هيچ چيزي نداري
مهرداد احمدي شيخاني
رفيقانه امسال را با دوست عزيزم «محمد جواد غلامرضا كاشي» آغاز ميكنم. جواد كاشي هم، از آنهايي است كه نياز به معرفي ندارد و از جمله كساني است كه سخنش خواستاران بسياري دارد و نظراتش را بسياري پيميگيرند. آنچه ميگويد بارها تيتر يك مطبوعات بوده و در مباحثات به گفتههايش استناد ميكنند، اما از اينكه بگذريم، جواد كاشي براي خودِ من يك رفيق بسيار خاص هم بوده و هست و همين كه در اولين رفيقانه نوشته بودم راه انداختن اين ستون، طرح و ايده او بوده، شايد نشان دهد كه وجودش چقدر برايم مغتنم است.
درست به ياد ندارم كه آشناييام با جواد كاشي به چه زماني بازميگردد، شايد به اواسط دهه شصت، اما ميدانم كه در دهه 70 ديگر با هم دوست بوديم و بهواسطه مجله «ايران فردا» و بعد هم رخدادهاي منتهي به دوم خرداد، اين دوستيمان استحكام بيشتري پيدا كرد و از دوره كار در روزنامههاي اصلاحطلب، كاملا با هم رفيق بوديم و از همان زمان هم سلسله گفتوگوهايي پيرامون موضوعات مختلف را با هم آغاز كرديم كه همچنان ادامه دارد و براي من بسيار ثمربخش بوده و بخش بزرگي از يادداشتهايم، حاصل اين گفتوگوها و چكش خوردن نظراتم در مباحثه با كاشي است و تا جايي كه ميدانم، به تعداد قليلي از گفتارهاي او هم از دل همين گفتوگوهاي اين 25 سالي كه با هم داشتيم، بيرون آمده. اما هر چه هست، در اين رفاقت من سود بيشتري بردم، بسيار بيشتر، چراكه حضور جناب كاشي براي من، مانند داشتن يك معلم خصوصي بسيار آگاه و در عين حال فوقالعاده مهربان بوده كه در بسياري مواقع، سخنان و نظرات حتي بسيار بيربط مرا با حوصله تمام گوش داده و با دقت و بيتعصب نقد كرده تا جايي كه وقتي به اين 25 سال نگاه ميكنم، از اين همه صبوري كه در او بوده، به حيرت ميافتم. دقيقا به ياد دارم كه اولين گفتوگو از اين سلسله مباحثات مستمر و طولاني، از كي آغاز شد. از يك بعدازظهر كه جواد به دفتر روزنامه «صبح امروز» در ميدان هفتم تير آمده بود و با هم از ساختمان روزنامه بيرون زده بوديم و بحثمان با اين پرسش جواد آغاز شد كه «چرا مينويسي و تا كي به نوشتن ادامه خواهي داد»؟ با آنكه سوال را به ياد دارم، ولي به خاطر ندارم كه چرا چنين سوالي پرسيد، اما جوابم را به خاطر دارم كه گفتم «براي امثال من، چارهاي غير از نوشتن نيست» و همين آغاز يك گفتوگوي طولاني تا همين امروز شد.
بارها گفتهام كه از سعادت من است كه با مجموعهاي از بهترين و اثرگذارترين نخبگان حوزه انديشه سياسي و اجتماعي در چند دهه اخير، نه تنها آشنايم بلكه از دوستي و رفاقتشان برخوردارم و همين باعث شده كه بسيار از آنها بياموزم و حداقل تا حدي هر چند ناچيز از آنها ياد گرفتهام كه چگونه در اين دو حوزه، به موضوعات بنگرم و در موردشان فكر كنم و حاصلش يادداشتهاي بسياري است كه نوشتم و به جد ميگويم اگر در اين يادداشتها، چيز به درد خوري بوده، حاصل همين آموختنهاست و اگر نقصي بوده، كه بوده، قطعا از فهم ناقص من. اما به جرات ميگويم در بين اين همه رفقاي درجه يك، موثرترين معلمم، همين جواد كاشي است كه عجيب صبورانه، اين همه سال مرا تحمل كرده و حوصله به خرج داده و اگر منصفانه بخواهم داوري كنم، من اگر در جايگاه او بودم، هيچوقت چنين حوصلهاي نميكردم. گاهي فكر ميكنم و از خود ميپرسم، دليل اين همه وقتي كه كاشي صرف تعليم من كرده چيست؟ اينكه من بسيار از او آموختم و او كه چيزي از اين رفاقت نصيب نبرده. اينكه ساعتها با هم قدم بزنيم و بحث كنيم و از ميدان ونك تا تقاطع پارك وي برويم و برگرديم، انبان مرا پر از ايده و فكر كرده اما براي او چه؟ فقط جواد نه؛ رفقاي ديگرم هم همينطور. در همه اين سالها و در اين رفاقتها، هميشه اين من بودهام كه نفع اصلي را از رفاقت بردهام و نه دوستانم و خواهي نخواهي، هميشه مديونشان بوده و هستم، به خصوص جواد كاشي. حالا كه دارم اين سطور را مينويسم، ياد پرسش جناب «مهدي رحمانيان» مديرمسوول و صاحب امتياز روزنامه شرق ميافتم كه از دلبستگي من به جواد باخبر است و پيش از عيد از من پرسيد «كي رفيقانه كاشي را خواهي نوشت»؟ حقيقت اين است كه تا همينجا هم در نوشتن رفيقانه براي كاشي تاخير كردم و اين دليلي نداشت جز اينكه وقتي او، ايده راهانداختن چنين ستوني را طرح كرد و گفتم «پس بايد اولين رفيقانه را براي تو بنويسم»، اصرار كرد كه هيچوقت برايش رفيقانه ننويسم و خوشبختانه، برعكس هميشه، اينبار به حرفش گوش ندادم.