عاشقانههاي ابوحمزه
محمدعلي ابطحي
خدايا! اگر زنجير بر گردنم ببندي.
جلوي ديدگان ملت، من را از لطفت محروم كني و طردم نمايي.
به مردم افتضاح بازيهايم را نشان بدهي و پرتم كني داخل جهنم.
آدم خوبهايت را يكجا ببري و من را راه ندهي پيش آنها بروم.
سخته. ميدانم. اما با همه اينها:
اميدم را از تو قطع نميكنم.
بيخيال بخششهاي تو نميشوم.
يك ذره عشقت در دلم كم نميشود.
راست ميگويم خدا.
من هيچوقت دستان بخشندهات را فراموش نميكنم.
من پردهپوشيهاي تو در اين دنيا را يادم نميرود.
بله. اينطوري است.
خدايا از خودت كمك ميخواهم:
دلبستگي به دنيا را از قلب من خارج كن.
آن گوشه، كنارههايي كه پيغمبر و آلش هستند من را هم راه بده.
پيامبر خاتم و آل بيتش كه دوستشان دارم.
خدايا! توبهكنندهها، جايگاه مهمي پيش تو دارند.
به همانجا كه آنها هستند، یه حكم انتقالي به من بده.
حالم بد است.
كمكم كن كه بر حال زار خودم گريه كنم.
همه آرزوها و زندگيام فداي امروز و فردا كردنم شده است.
تصميم نميتوانم بگيرم.
از خودم. از تغيير در درونم. از همهچيز نااميد شدهام.
چه كسي حالش بدتر از من ميتواند باشد؟
اگر در چنين حالي بميرم.
بر دوش جماعتي، درون تابوت بخواهم به طرف قبرم بروم.
هيچ كار خيري براي آن تنهايي نكردهام.
دوتا عمل صالح نكردهام كه فرش قبرم شود.
واي خداي من