• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۶ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5458 -
  • ۱۴۰۲ دوشنبه ۲۱ فروردين

ريشه‌هاي فكري و تاريخي ماجراي محنه القرآن

سوء استفاده سیاسی خلفای عباسی

عليرضا روشنايي

ابوالحسن اشعري، رييس اشاعره كلام الهي را نه الفاظ بلكه، امري مي‌داند كه قائم به ذات خداست و آن منشأ الفاظ قرآن است و حقيقتي غير از علم و اراده دارد و از اين امر تعبير مي‌كند به «كلام نفسي». به اعتقاد وي كلام نفسي معنايي واحد است بدين معنا كه از تنوع اسلوب‌هاي تعبيري، مانند امر و نهي و اخبار و ندا و... به ‌دور است. اين معنا كه حروف و اصوات بر آن دلالت مي‌كنند، حقيقتي قديم و ازلي و از صفات ذاتي حق‌تعالي است. 

اما كلام نفسي اشاعره نيز به عنوان حقيقتي مغاير با علم يا اراده الهي، امري نامعقول و غيرقابل‌تصور است و تصوير اشاعره از آن در نهايت به علم يا اراده باز مي‌گردد كه در اين صورت نمي‌توان آن را صفتي جداگانه و مستقل به شمار آورد.

كلام خدا از نگاه معتزله
معتزله يكي از فرق اهل‌ سنت است. آنها چنين تفسيري دارند كه كلام خدا همان اصوات و حروف قرآن است كه حادث ولي غيرقائم به ذات الهي‌اند؛ بلكه فعل و مخلوق خداوند هستند. در اين ديدگاه متكلم بودن خداوند به معناي ايجاد حروف و اصوات در خارج است.
قاضي عبدالجبار معتزلي در اين باره مي‌گويد: عقيده ما در مساله اين است كه قرآن كلام وحي خداوند و مخلوق و مُحْدث است. خداوند آن را به عنوان نشانه و علامت بر نبوّت، بر پيامبر خودش نازل كرده است... قرآن آن چيزي است كه امروز ما مي‌شنويم و تلاوت مي‌كنيم؛ از جهت خداوند محدث نيست اما حقيقتا به او اضافه مي‌شود. همان‌ گونه كه آنچه امروز از قصائد امريء القيس مي‌خوانيم، حقيقتا به او منتسب مي‌شود، اگر چه امري ء القيس الآن مُحْدِث آن نيست. (شرح الاصول الخمسه، قاضي عبدالجبّار، ص 528).
اشكالي كه بر نظر معتزله وارد است اين است كه طبق تصريح قرآن كريم موجودات عالم نيز كلام خدا هستند. لذا فرمود: «إِذْ قالتِ الْملائِكه يا مرْيمُ إِنّ‌الله يُبشِّرُكِ بِكلِمه مِنْهُ اسْمُهُ الْمسيحُ عيسى ابْنُ مرْيم... ‏ (به ياد آوريد) هنگامي را كه فرشتگان گفتند: «اي مريم! خداوند تو را به كلمه‏اي از طرف خودش بشارت مى‏دهد كه نامش مسيح، عيسي پسر مريم است» (آل‏عمران: ۴۵). در اين آيه از وجود حضرت عيسي(ع) با عنوان «كلمه» ياد شده است. اهل بيت(ع) نيز خودشان را به عنوان كلمات‌الله معرفي فرموده‌اند.
عارفان و صوفيه: طرفداران ابن عربي بر اساس نظريه وحدت وجود به چيزي جز حق اعتقاد ندارند و تمام عالم را تجلي و كلام خدا مي‌دانند. جهان‌ هستي‌ چيزي‌ نيست‌، جز ظهور حق‌، به‌ تجلي‌، در صورت‌هاي‌ موجودات‌.
ابن‌ عربي‌ بر اين‌ نكته‌ تاكيد مي‌كند كه‌ اگر تجلي‌ حق‌ بر هر چيزي‌ نبود، شيئيت‌ِ آن‌ چيز آشكار نمي‌شد. خدا گفته‌ است‌: «سخن‌ ما به‌ هر چيزي‌، هرگاه‌ آن‌ را اراده‌ كنيم‌، اين‌ است‌ كه‌ به‌ آن‌ مي‌گوييم‌: باش‌«. اينكه خدا مي‌گويد: «هرگاه‌ آن‌ را اراده‌ كنيم‌ (بخواهيم‌)»، يعني‌ توجه‌ الهي‌ به‌ ايجاد آن‌ چيز. جهان‌ به‌ ظهور و تجلي‌ حق‌، پايدار است‌.

نظر عارفان درباره مساله خلق قرآن
از نگاه عرفا اوّلا حقيقتي كه از اسماء ذاتيه حقّ تعالي ظهور يافت، حقيقتي بود به نام وجود منبسط يا فيض عامّ يا مشيت يا نور خدا يا... كه نه قديم ذاتي است نه حادث ذاتي؛ به تعبيري نه واجب‌الوجود است نه ممكن‌الوجود؛ بلكه اسم اعظم خداست كه كلمات فعلي و كلمات لفظي همگي ظهورات آن هستند؛ لذا او ‌ام‌الكتاب است كه هم كتاب تدوين (قرآن) از او تنزل يافته، هم كتاب تكوين (عالم خلقت) از او تعين پذيرفته است. لذا او نه مخلوق است نه خالق؛ كما اينكه به اعتباري هم مخلوق است هم خالق.
از نگاه عرفا اين همان كلمه واحد الهي است؛ لذا او را نفس رحماني گويند. يعني همان ‌گونه كه تمام الفاظ در حقيقت صور گوناگون نفس انسان هستند كه در برخورد به مقاطع مختلف دهان به شكل الفاظ درمي‌آيند، كلمات فعلي و لفظي خدا نيز صور گوناگون همان نفس رحماني هستند. آيه ۳۵ سوره نور اشاره به همين حقيقت است كه مي‌فرمايد: «اللّهُ نُورُ السّماواتِ و الْأرْضِ مثلُ نُورِهِ كمِشْكاه…‌ الله نور آسمان‌ها و زمين است؛ مثل نور او همانند چراغاني است كه…». در اين آيه نخست گفته مي‌شود «الله نور آسمان‌ها و زمين است» آنگاه مي‌فرمايد: «مثلُ نُورِهِ مثل نور خدا»؛ اگر اين همان خداست پس چگونه خدا آن را به خود اضافه نمود؟ اين است كه عرفا مي‌گويند: اين حقيقت خدا نيست ولي جز خدا هم نيست؛ لذا خدا يك‌ بار آن را عين خود و بار ديگر غير خود خواند. اما حقيقت اين مطلب عميق چيست؟ پاسخش را بايد در كلاس رسمي عرفان نظري جست‌وجو كرد؛ چرا كه شرح اين ماجرا براي ناآشنايان وادي عرفان نظري نه ممكن است نه به صلاح؛ به قول جناب حافظ: «كه طي اين مرحله بي‌همرهي خضر مكن ظلمات است بترس از خطر گمراهي».

نظر ائمه درباره مساله خلق قرآن
در روايات ائمه طاهرين(ع) نيز سربسته به همين حقيقت اشاره شده است؛ لكن اكثر متكلّمين چيز ديگري از آن فهميده‌اند. اهل‌بيت(ع) گاه نظر به كلام لفظي كرده و فرموده‌اند: كلام خدا حادث است و گاه نظر به نگاه عرفا داشته و فرموده‌اند: بگوييد كلام خدا و بيش از اين نگوييد و از پيش خود بر آن اسم نگذاريد؛ يعني نه آن را حادث بدانيد و نه قديم.
متكلّمين از اين گونه گفتار اهل‌بيت(ع) چنين برداشت كرده‌اند كه يعني شما وارد اين دعواي بين معتزله و حنابله نشويد و البته شكي نيست كه اهل‌بيت(ع) مايل نبودند شيعه وارد چنين نزاع‌هاي كوركورانه‌اي شوند. امّا در اين گفتار اهل‌بيت(ع) اشاره‌اي پنهاني به نظر عميق عرفا نيز وجود دارد. به خصوص كه بر اين اشاره شواهد فراوان روايي نيز سراغ داريم كه ذكرش در چنين مقامي مقدور نيست.

نظر فيلسوفان درباره مساله خلق قرآن
 بعضي از فلاسفه بزرگ همچون ملاصدرا هر دو نظر اهل حديث و معتزله را رد كرده و كلام را از عالم امر و كتاب را از عالم خلق دانسته‌اند.
حكماي اسلامي گفته‌اند كه كلام خدا بر دو گونه است: كلام لفظي كه همان الفاظ قرآن باشد و كلام فعلي يا كلمات وجودي كه وجود مخلوقات هستند. حكما هر دوي اينها را حادث و مخلوق و معلول خدا مي‌دانند و منشأ را اراده و علم خدا مي‌دانند؛ لذا اراده و علم خدا قديم ولي مخلوقات او و كلمات قرآن كه ظهور علم و اراده هستند، حادث هستند.

خلق يا عليت؟
فيلسوف نمي‌گويد كه خلق وجود ندارد و جهان مخلوق نيست و خدا هم خالق نيست! فيلسوف به ظاهر كتاب آسماني احترام مي‌گذارد؛ اما از «خلق»، خلق را نمي‌فهمد، «عليت» را مي‌فهمد. شايد اين اشكال به نظر برسد كه فرق بين خلق و عليت يا خالقيت خدا و علت بودن خدا چيست؟ مردم مي‌گويند: «خدا خلق كرد» و موضوع را تمام مي‌كنند اما فيلسوف مي‌گويد: «خدا علت است». به ‌عبارت‌ ديگر: فيلسوف خلق را علت معني مي‌كند. «خلق» آفريدن است، پس از آنكه نبود؛ يعني وجود بعد از عدم. لازمه اين حرف اين است كه مخلوق از خالق جداست؛ اما فيلسوف هرگز چنين حرفي نمي‌زند، مي‌گويد: معلول از علت جدايي‌ناپذير است. در طرز تفكر فلسفي، نمي‌توانيد علت را در يك طرف ترازو قرار بدهيد و معلول را يك طرف ديگر. علت از معلول جدا نيست. به همين جهت، حرارت را نمي‌توان از آتش جدا كرد. همچنان‌ كه زوجيت را به هيچ صورتي از عدد چهار جدا نمي‌توان كرد. البته عليت از اين هم بالاتر است. اگر يك‌ لحظه در ذهن‌مان معلول را از علت جدا ‌كنيم يا جدا بدانيم، در همين يك آن و لحظه جدايي، معلول نيازمند علت است؛ چون بدون علت ممكن نيست؛ پس انفكاك معلول از علت حتي در حد يك آن عقلي هم امكان‌پذير نيست. چنين چيزي از نظر فلسفي امكان عقلي ندارد؛ اما در مقابل، انفصال مخلوق از خالق آسان است. نجار كه صندلي را ساخته، سال‌هاست كه از آن جدا شده است. پس فاصله بين خالق و مخلوق، حداقل در تصور امكان‌پذير است و كساني هم كه چنين مي‌انديشند، به‌ درستي مباينت مي‌بينند؛ اما علت و معلول، يك آن عقلي هم از هم منفصل نمي‌شوند و انفصال اصلا امكان‌پذير نيست وگرنه نظام آفرينش به هم مي‌خورد. اگر علت و معلول در جهان هستي از هم جدا شود، نابود مي‌شود و درنتيجه، نظام جهان به هم مي‌ريزد و متلاشي مي‌شود. 
رابطه خدا و جهان از نگاه فيلسوفان
نوع نگاه فلسفي به قرآن و نگاه فيلسوف چنين نگاهي است؛ لذا فيلسوف مذمت مي‌كند ديدگاهي كه مي‌گويند: جهان از «عدم» به وجود آمده و از «هيچ»، هست شده است. البته مي‌گويند: مخلوقات را خداوند به هستي آورد. آيا براي فيلسوف اين سوال پيش نمي‌آيد كه آيا خداوند به نيستي، هستي مي‌دهد؟ نيستي چيست كه هستي مي‌شود؟ آيا اين تناقض نيست؟ نيستي وقتي هستي پيدا كند، مفاد و معنايش اين است كه نيستي و هستي يك چيزند و اين تناقض است. آيا عالم واقعا تناقض است؟!
مي‌توان اين ادعا را داشت كه قول حقّ همان است كه حكما فرموده‌اند و متكلّمين شيعه نيز با آنان موافق هستند. لذا هم كلام فعلي خدا (مخلوقات) حادث هستند؛ هم كلام لفظي (قرآن).  
البته طبق نظر حكما، در عين اينكه همه كلمات فعلي خدا (مخلوقات) حادث ذاتي هستند، ولي برخي از آنها حادث زماني و برخي ديگر مثل ملائك، قديم زماني هستند و ذات خدا قديم ذاتي است. همچنين كلمات لفظي خدا (قرآن) هم حادث ذاتي است هم حادث زماني. اما حقيقت نوري قرآن كريم كه از سنخ الفاظ نيست، همانند ملائكه، حادث ذاتي و قديم زماني (فرازماني) است و منشأ و علّت پيدايش همه كلمات الهي ـ اعمّ از كلمات فعلي و لفظي ـ علم و اراده خداست كه عين ذات خدا هستند؛ لذا يك قديم ذاتي بيش نيست و آن هم ذات خداست.

شروع تاريخي ماجراي «مِحْنه القرآن»
در كتاب «سرح العيون» آمده كه بر سر اينكه نخستين‌بار چه كسي بحث حدوث و قدم قرآن را مطرح كرد، اختلاف‌نظر وجود دارد. منابع تاريخي معمولا از «جعد بن درهم» كه سال‌هاي آخر حكومت هشام بن عبدالملك (۱۲۵ق) به سبب اعتقاداتش به دست عبد‌الله قسرى اعدام شد - و از «جهم بن صفوان» كه در سال ۱۲۸ قمري به سبب شركت در قيام «حارث بن سريج» در خراسان كشته شد و نيز از «غيلان بن يونس عدوي دمشقي» كه پدرش از موالي عثمان بن عفان بود - به عنوان نخستين مدعيان مخلوق بودن قرآن نام مي‌برند. «طالوت زنديق» نيز نخستين كسي شمرده شده كه در باب خلق قرآن، كتاب نوشت.

مامون مدافع و مبلغ «خلق قرآن»
شايد بتوان گفت در زمان «مامون» درگيري‌ها زياد شد و قيام‌ها به اوج رسيده بود. امويان در يك طرف و علويان در طرف ديگر و همچنين عباسيان هم در طرفي ديگر قرار داشتند. شورش‌ها زياد شد تا جايي كه «مامون» دستور داد برادرش «امين» را كشتند. او مشاهده كرد كه اگر علما به ميدان بيايند، انقلاب‌ها صورت مي‌گيرد و حكومت عباسي متلاشي مي‌شود. آنها به فكر افتادند تا مشكلي ايجاد كنند كه تمام اذهان را به ‌طرف آن مشغول كنند تا مردم ديگر به حكومت و شرعي بودن يا نبودن آن فكر نكنند. ايجاد محنه راهي براي «حفظ وجه شرعي خلافت و مرجعي براي حل ‌و فصل مسائل اجتماعي» بود. در واقع هدف وي از اين اقدام، تلفيق قدرت ديني و سلطه دنيايي با هم بوده است؛ بنابراين اين ماجرا را مطرح كردند تا مساله قيام در برابر حكومت عباسي فراموش شود! 
در كتاب تاريخ تمدّن اسلامي، جلد ۳ صفحه ‌۱۵۶ آمده كه مساله حدوث و قدم قرآن، زمينه‌ساز وقوع نزاع شديد و ديرپايي ميان فرق اسلامي شد كه در كتب تاريخ به «مِحْنه القرآن» مشهور است. (با اين توضيح كه اگر قرآن مخلوق نيست پس قديم است و خداوند قديم است بنابراين ثنويت الهي -  خدا و كلام خدا - مطرح مي‌شود). گرايش مامون عباسي به ديدگاه حدوث قرآن و اعلام آن در سال ۲۱۲ قمري، سبب تقويت معتزليان شد و از اين طريق، مخالفان سنّتي آنان - كه به اهل حديث معروف بودند - زير فشار سنگين سياسي و ديني قرار گرفتند. معتزليان توانستند مامون را قانع كنند كه اگر كسي قرآن را كلمه قديم خدا بداند، به گروهي از مسيحيان كه عيسي(ع) را كلمه قديم خدا مي‌دانند، كمك كرده است.

ماجراي محنه؛ يادآور دادگاه‌هاي تفتيش عقايد قرون ‌وسطي
صاحب كتاب بحوث في الملل و النحل و محاضرات فى الالهيات مي‌نويسد: مامون، ابتدا با بحث و مناظره به ترويج باورهاي معتزله پرداخت؛ اما از آنجا كه اهل حديث بر عقيده خود پافشاري مي‌كردند، آرام ‌آرام، قوه قهريه گام به عرصه نهاد و فشارها و آزارها بر منكران خلق قرآن افزايش يافت. مامون، سپس در سال ۲۱۸ قمرى در دستورالعملي تمامى مردم را به پذيرش حدوث قرآن وادار كرد. مامون نه‌تنها عقيده مخلوق بودن قرآن را گسترش مي‌داد؛ بلكه اين موضوع را محك و معيار و اميران لشكر و قاضيان بلاد قرار داده بود. او ابتدا نامه‌اي به اسحاق بن ابراهيم، والي بغداد نوشت و پس از تبيين آياتي كه بر حدوث قرآن دلالت دارد، عزل تمامي قضات معتقد به قدم قرآن را خواستار شد و از اسحاق بن ابراهيم خواست تا قضات را از ميان معتقدان به حدوث قرآن برگزيند و شهادت معتقدان به قدم قرآن را نيز نپذيرد. دستورالعمل مامون با مخالفت گروهي از بزرگان سياسي و فرهنگي و اداري روبرو شد؛ ولي احضار آنان به دربار و مشاهده خشم خليفه، به مخالفت آنان پايان داد. با اين ‌همه، احمد بن حنبل و بشر بن وليد و تني چند از بزرگان بغداد به مخالفت با خواسته‌هاي مامون برخاستند.
مامون در واكنش به اين مخالفت‌ها، مجازات شديدتري براى مخالفان در نظر گرفت و دستور داد كه همه علما را در خصوص باور به حدوث قرآن بيازمايند و از فعاليت علماي معتقد به قدم قرآن جلوگيري كنند و اينكه آنها را محكوم به ضرب شلاق و حبس زندان خواهد كرد. اين سختگيري‌ها كه معمولا با شكنجه و آزار و تحقير مخالفان حدوث كلام‌الله همراه بود، در تاريخ اسلام ماجراي محنه را به وجود آورد كه شباهت بسيار به دادگاه‌هاي تفتيش عقايد در قرون ‌وسطي داشت. اين فرمان برخلاف عقيده اهل ‌سنت بود زيرا آنان قرآن را ازلي و قديمي مي‌دانستند. اين نظريه منجر به بحث و جدل و درگيرهاي زيادي شد. عده‌اي از آنها اين نظريه را پذيرفتند و عده‌اي هم نپذيرفتند.
 (تاريخ اليعقوبي: ج‌۲ ص‌۴۶۷ - ۴۶۸؛ تاريخ الطبرى: ج‌۷ ص‌۱۹۶ - ۲۰۹؛ سير اعلام النبلاء: ج‌۱۰ ص‌۲۳۲ و ج‌۱۱ ص ۱۷۱) .

دلايل مدافعان نظريه خلق و حدوث قرآن  دلايل عقلي
الف) كلام از جنس حروف و اصواتي است كه نبوده و سپس موجود شده و بعد از مدتي معدوم مي‌شود و در همان بازه زماني كه موجود است شنيده مي‌شود و قبل و بعد از آن درك نمي‌شود؛ بنابراين چنين چيزي حتما حادث است؛ چرا كه حادث يعني چيزي كه نبوده و سپس بود شده است.
ب) كلام داراي حروفي است كه نسبت به هم تقدم‌وتاخر دارند؛ مثلا در «الحمد» با پنج حرف روبرو هستيم كه برخي از آنها مقدم بر برخي ديگر هستند. همين تقدم‌ و تاخر است كه «الحمد» را از «المدح» متمايز مي‌سازد. همين ميزان از تقدم‌ و تاخر و ترتيب ميان حروف به فاصله زماني نياز دارد و در نتيجه، مجموع آن كلام، حادث است نه قديم.
 (حمصي رازي، المنقذ من التقليد، ۱۴۱۲ق، ج۱، ص۲۱6-۲۱5). 

دلايل نقلي حدوث قرآن
الف) خداوند در چند آيه، قرآن را «ذكر» معرفي كرده و در آيات ديگر «ذكر» را «مُحدث» خوانده است؛ پس قرآن مخلوق و حادث است نه قديم و قائم به ذات. 
 (سوره حجر، آيه ۹؛ سوره انبياء، آيه۵۰؛ سوره يس، آيه۶۹، سوره انبياء، آيه۲؛ سوره شعراء، آيه۵، قاضي عبدالجبار، المغني، ۱۹۶5-۱۹۶2م، ج۷، ص۸۷) .
ب) خداوند در آياتي، قرآن را «حديث» خوانده است؛ در نتيجه، قرآن نبوده و سپس به وجود آمده و حادث شده است.
 (سوره مزمل، آيه ۲۳؛ سوره اعراف، آيه ۱۸۵، قاضي عبدالجبار، المغني، ۱۹۶5-۱۹۶2م، ج۷، ص۸۹) .
ج) خداوند در آياتي از قرآن، از نسخ و تغيير آيات خبر داده است و اين با حدوث قرآن سازگار است نه با قديم بودنش.
 (سوره بقره، آيه ۱۰۶، قاضي عبدالجبار، المغني، ۱۹۶5-۱۹۶2م، ج۷، ص۸۹) .

احمد بن حنبل، مقابل آراي معتزله
 «ذهبي»، «ابن حجر»، «خطيب بغدادي» و ديگران تعبيري دارند كه مي‌گويند: «فصار العلماء حين سمعوا كتاب المأمون الي نائبه في بغداد و قال أحد منهم لقيت ثمان مئه شيخا و نيفا و سبعين» من هشتصد و هفتاد و اندي از مشايخ را ملاقات كردم كه هيچ كدام آنها قائل به خلق قرآن كريم نبودند. «و قد حبس و عذب و قتل في هذه المحنه خلائق لا يحصون كثره» در اين قضيه خلق قرآن افراد زيادي را شكنجه كردند و كشتند به‌ طوري كه عدد آنها به حساب نمي‌آيد.
يكي از مهم‌ترين شخصيت‌هاي منكر مخلوق و حادث بودن قرآن بود و حاضر شد كه شغل خود را از دست بدهد و به قولي هشتاد ضربه شلاق بخورد و به نقلي تا هجده ماه زنداني بكشد، احمد بن حنبل، پيشواي مذهب حنبلي بود كه با شجاعت و سرسختي در مقابل آراي معتزله ايستاد. احمد بن حنبل بيش از ديگر پيشوايان ديني اهل ‌سنت در جهان اسلام مشهور شد و كتابي با نام مسند احمد نوشت كه جزو مهم‌ترين كتاب اهل ‌سنت و اعتبار كم نظيري در بين اهل ‌سنت دارد.
در كتاب تاريخ بغداد، جلد ۶ صفحه ۲۶۹ آمده است: احمد بن حنبل در اوج مجادلات كلامي در اين باره مي‌گويد: قرآن، كلام خداست و كلام خدا، علم اوست. پس علم خدا نمي‌تواند حادث باشد. قرآن چيزي است كه خداوند به آن تكلم كرده و چيزي كه خدا با آن تكلم كند، مخلوق و حادث نيست. هر كس بگويد كه قرآن، مخلوق است كافر است و هر كس منكر قديم بودن آن را كافر نداند، او هم كافر است.
 «احمد بن حنبل» را به جرم مقابله با معتزله به زندان انداختند و مجلسي با قاضي «ابن ابي دعاه» و ديگران قرار دادند و «احمد بن حنبل» را به مناظره دعوت كردند. آنها در رابطه ‌با خلق قرآن در مقابل «احمد بن حنبل» جوابي نداشتند، بدهند. «احمد بن حنبل» گفت: «اعطوني دليلا من كتاب‌الله أو سنت رسوله» شما دليلي از قرآن يا سنت پيغمبر اكرم بياوريد كه قرآن مخلوق است.
احمد بن حنبل ادعا كرد كه اگر چنين دليلي بياوريد، من حاضرم بپذيرم. آن روز مجلس تمام شد بدون اينكه هيچ نتيجه‌اي داشته باشد. معتصم عباسي هم احمد بن حنبل را دوباره به زندان برگرداند تا روز دوم مجددا از زندان آوردند و مجلس مناظره تشكيل شد. در روز دوم همانند روز اول مناقشات انجام شد و احمد بن حنبل با استفاده از دليل، تمام علماي طرف‌دار خلق قرآن را محكوم كرد. دومرتبه احمد بن حنبل را به زندان برگرداندند و روز سوم هم به همين ترتيب مجلسي برگزار شد. معتصم عباسي كه خيلي عصباني شده بود، مجلس مناظره بسيار مفصلي تشكيل داد و صندلي‌هايي براي طرف‌داران خلق قرآن و مخالفان خلق قرآن مهيا شد. به احمد بن حنبل گفتند: «ما تقول في القرآن» او گفت: «هو كلام‌الله غير مخلوق» او در ادامه آيه‌اي قرآن كريم را خواند: (و إِنْ أحدٌ مِن الْمُشْرِكين اسْتجارك فأجِرْهُ حتّي يسْمع كلام‌الله) و اگر يكي از مشركان از تو پناه خواست پس او را پناه ده تا كلام خدا را بشنود آن گاه او را به مامن خويش برسان. (سوره توبه/آيه 6) 
پرسيدند: «هل عندك حجه غير هذا» غير از اين آيه دليل ديگري داري؟ او گفت: (الرّحْمنُ علّم الْقُرْآن) «و لم يقل خلق القرآن» اگر چنانچه قرآن مخلوق بود، بايد مي‌گفتند: الرحمن خلق القرآن.
استدلال او به اين آيه شريفه اين است كه او مي‌گويد: «قرآن كلام خداست»؛ همان عبارتي كه امام جواد (عليه‌السلام) به آن استدلال كردند. قرآن كلام خداست، نه مي‌توانيم بگوييم مخلوق است و نه مي‌توانيم بگوييم خالق است.
در ادامه گفت: (يس و الْقُرْآنِ الْحكيم) «و لم يقل المخلوق». معتصم بار ديگر احمد بن حنبل را به زندان برگرداند و مجلس تمام شد. معتصم عباسي دستور داد كه احمد بن حنبل را بياورند و مردم جمع شدند و احمد را براي اعدام آماده كردند. «و السيوف قد جردت و الرماح قد ركذت». معتصم به احمد بن حنبل گفت: دررابطه ‌با قرآن چه چيزي مي‌گويي؟! گفت: «قال: اقول غير مخلوق و استدل بقوله ولكن حق القول مني و ان يكن القول من‌الله تعالي فان القرآن كلام‌الله» خلاصه باز هم سه شبانه‌روز آنها بساط مناظره را راه انداختند، تا به جايي رسيد كه احمد بن حنبل را شكنجه كردند. در زمان سابق زماني كه مي‌خواستند شخصي را شكنجه كنند، دو تخته از پشت سر و جلو مي‌گذاشتند و با پيچ، افراد را به آن پيچ مي‌دادند و شخص داخل دوتخته شكنجه مي‌شد. همچنين زماني كه مي‌خواستند شخص را براي اعدام آماده كنند، شخص را ميان دو تخته قرار مي‌دادند و كاملا مثل منگنه به هم مي‌پيچاندند كه ديگر قدرت حركت نداشته باشد و گردنش را مي‌زدند. در نهايت هرچه تلاش كردند احمد بن حنبل را معتقد كنند كه قائل به خلق قرآن باشد، نتوانستند. او را شلاق زدند و به زندان برگرداندند؛ به ‌طوري ‌كه وي باز هم مي‌گفت: «أعطوني شيئا من كتاب‌الله أو سنه رسوله حتي أقول به». سپس معتصم دستور داد كه دست احمد بن حنبل را قطع كنيد. «احمد بن حنبل» گفت: «فذهب عقلي عند ذلك» ديگر عقل من در اينجا رفت. احمد بن حنبل نماز ظهر را خواند، در حالي كه خون از او جاري بود. را باز هم با شكنجه به منزل برگرداندند تا كار به جايي رسيد كه معتصم عباسي از دنيا رفت و بعد از او متوكل عباسي روي كار آمد.
 (تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، اسم المولف: شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان الذهبي،‌دار النشر:‌دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت - 1407هـ - 1987م، الطبعه: الأولى، تحقيق: د. عمر عبدالسلام تدمرى؛ ج 18، ص 108) 
همچنين قضيه خلق قرآن كريم به‌طور مفصل در زمان امام رضا (عليه‌السلام) مطرح شد. احمد بن حنبل مي‌گويد: «ومن زعم أن لفظه بالقرآن مخلوق فهو جهمي كافر» اگر كسي بگويد كه قرآن مخلوق است، اين شخص جهنمي و كافر است.
طبقات الحنابله، اسم المولف: محمد بن أبي يعلي أبو الحسين،‌دار النشر:‌دار المعرفه - بيروت، تحقيق: محمد حامد الفقي، ج 1، ص 279، ح 387).


   معتزله يكي از فرق اهل‌ سنت است. آنها چنين تفسيري دارند كه كلام خدا همان اصوات و حروف قرآن است كه حادث ولي غير قائم به ذات الهي‌اند؛ بلكه فعل و مخلوق خداوند هستند. در اين ديدگاه متكلم بودن خداوند به معناى ايجاد حروف و اصوات در خارج است
    در روايات ائمه طاهرين (ع) نيز سربسته به همين حقيقت اشاره شده است؛ لكن اكثر متكلّمين چيز ديگري از آن فهميده‌اند. اهل‌بيت (ع) گاه نظر به كلام لفظي كرده و فرموده‌اند: كلام خدا حادث است و گاه نظر به نگاه عرفا داشته و فرموده‌اند: بگوييد كلام خدا و بيش از اين نگوييد و از پيش خود بر آن اسم نگذاريد؛ يعني نه آن را حادث بدانيد و نه قديم. متكلّمين از اينگونه گفتار اهل‌بيت(ع) چنين برداشت كرده‌اند كه يعني شما وارد اين دعواي بين معتزله و حنابله نشويد و البته شكي نيست كه اهل‌بيت(ع) مايل نبودند شيعه وارد چنين نزاع‌هاي كوركورانه‌اي شوند. امّا در اين گفتار اهل‌بيت(ع) اشاره‌اي پنهاني به نظر عميق عرفا نيز وجود دارد. به خصوص كه بر اين اشاره شواهد فراوان روايي نيز سراغ داريم كه ذكرش در چنين مقامي مقدور نيست
    بعضي از فلاسفه بزرگ همچون ملاصدرا هر دو نظر اهل حديث و معتزله را رد كرده و كلام را از عالم امر و كتاب را از عالم خلق دانسته‌اند. حكماي اسلامي گفته‌اند كه كلام خدا بر دو گونه است: كلام لفظي كه همان الفاظ قرآن باشد و كلام فعلي يا كلمات وجودي كه وجود مخلوقات هستند. حكما هر دوي اينها را حادث و مخلوق و معلول خدا مي‌دانند و منشأ را اراده و علم خدا مي‌دانند؛ لذا اراده و علم خدا قديم ولي مخلوقات او و كلمات قرآن كه ظهور علم و اراده هستند، حادث مي‌باشند.
    مي‌توان اين ادعا را داشت كه قول حقّ همان است كه حكما فرموده‌اند و متكلّمين شيعه نيز با آنان موافق مي‌باشند. لذا هم كلام فعلي خدا (مخلوقات) حادث مي‌باشند؛ هم كلام لفظي (قرآن) .  
    شايد بتوان گفت در زمان «مامون» درگيري‌ها زياد شد و قيام‌ها به اوج رسيده بود. امويان در يك طرف و علويان در طرف ديگر و همچنين عباسيان هم در طرفي ديگر قرار داشتند. شورش‌ها زياد شد تا جايي كه «مامون» دستور داد برادرش «امين» را كشتند. او مشاهده كرد كه اگر علما به ميدان بيايند، انقلاب‌ها صورت مي‌گيرد و حكومت عباسي متلاشي مي‌شود. آنها به فكر افتادند تا مشكلي ايجاد كنند كه تمام اذهان را به ‌طرف آن مشغول كنند تا مردم ديگر به حكومت و شرعي بودن يا نبودن آن فكر نكنند. ايجاد محنه راهي براي «حفظ وجه شرعي خلافت و مرجعي براي حل‌وفصل مسائل اجتماعي» بود. در واقع هدف وي از اين اقدام، تلفيق قدرت ديني و سلطه دنيايي با هم بوده است؛ بنابراين اين ماجرا را مطرح كردند تا مساله قيام در برابر حكومت عباسي فراموش شود! 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون