فراغه، مشت نمونه خروار
محمد نيكوفر
سهشنبه، 4 آبان 1400
با تغيير جهت در يك تقاطع بزرگ و پيچيدن به سمت شرق و ركابزني روي جاده ابركوه، از حجم تردد بسيار كم ميشود و جاده نيز بهتر و جذابتر ميشود. بايد در اينجا از يك گردنه نه چندان بلند عبور كرده و بعدا رويشيبي ملايم به سمت روستاي فراغه ركاب بزنم. هوا در آن ساعت بسيار مطبوع و دلپذير است. در اين روز همهچيزبراي يك ركابزني خوب فراهم شده است. امروز روز اول ركابزني من روي اين مسير است. اين دومين بار است كه با دوچرخه به شهر يزد سفر ميكنم. روي جاده ورودي روستاي فراغه و به پاركي كه ظاهرا تازهتاسيس است، رفته و صبحانه خود را از خورجين درآورده و همانجا ميخورم. بعد از خوردن صبحانه وارد مركز روستا ميشوم. چهرهها غالبا آفتابخورده و بعضا غمگين مينمايد، اما تقريبا همه خوشبرخورد و مهماننواز نشان ميدهند. دو موتورسوار كه با ديدن يك غريبه در روستا كمي كنجكاو شدهبودند، نزديك آمدند و در مورد مبدا و مقصد من سوال كردند. يكي از آنها پيشنهاد كرد تا عصر در روستا بمانم و با خودروي وي به شهر يزد بروم. از وي تشكر كردم و به وي توضيح دادم كه چرا دوچرخه را براي سفر انتخاب كردهام.
به نانوايي رفته و دو عدد نان ميخرم. در همان حوالي با اهالي خونگرم روستا بيشتر گفتوگو ميكنم، از مشكلات ميگويند. بيشتر در مورد مشكلات كسب يك درآمد ساده، و تقريبا همان مشكل همه مردمان كوير مركزي ايران؛ كمبود آب، يا خشكشدن قناتها، رودخانه و راهحل هم احتمالا حفر چاه عميق، قانوني يا غيرقانوني و ... در اينجا هم باغداران و زردآلوكاران بههر نحو شده آب را از دل زمين يا از رودخانهاي كه بعضا آب دارد، بيرون كشيدهاند تا بتوانند لقمه ناني براي خود و خانواده خود فراهم آورند. در مورد تنها رودخانه اين منطقه و منابع آب (بهمانند بسياري نقاط ديگر ايران) اختلافاتي بين روستاها و شهرهاي اين منطقه در استانهاي يزد و فارس وجود دارد. اگر در فراغه يا فراغهها آب نباشد، بايد قيد آن توليد محصول باغي يا زراعي را هم بزنند و طبيعتا آن دكاندار و نانوايي روستاهم مشتري نخواهند داشت و معلوم نيست چه بر سر اين مردم خواهد آمد.
كشاورزان اين روستا و نيز مناطق مشابه در فلات مركزي ايران اطلاع دقيقي از عواقب وحشتناك حفر چاههاي عميق يا كشيدن آب از آخرين رمق رودخانهها ندارند، شايد هم دارند و .... اين مشكل و اين سوءتفاهم بزرگ فقط به باغداران يا كشاورزان محدود نميشود؛ بر روي همان جاده و بين فراغه و ابركوه چند تابلوي كارخانه كاشيسازي ميبينم، احتمالا در دهه اخير افتتاح شدهاند. به عواقب زيانبار اين نوع نگرش به توسعه مناطق در ايران فكر ميكنم، شرايط ما شبيه شرايط كشتياي است كه همه ما در آن هستيم، اما سوراخ شده است و تقريبا همه ميدانند عنقريب غرق خواهندشد. شايد هم منتظرند دستي از غيب برسد و كاري بكند، كه نميرسد.
در همان مسير و روي همان جاده اين نوشته بزرگ را روي ديواري ميخوانم، جاي تامل دارد و نيز جاي ابهام كه آن را براي چهكسي نوشتهاند: «آب هست، ولي كم است.» آيا بهتر نيست آن را با اين جمله جايگزين نمايند؟ «آب كم است، بهاندازه سهم خودبرداريد.»