دو ضعف ارتباطي و محتوايي
عباس عبدي
در پي اظهار نگراني مقام رهبري درباره وضع تبليغ ديني كه در سخنراني خطاب به طلاب و روحانيون حوزههاي علميه بازتاب يافت؛ يك روزنامه اصولگرا و وابسته به نهادها در تحليل و تبيين چرايي اين وضعيت نوشت كه «يك طلبه نميتواند بدون حمايت، درس بخواند و مبلغ شود. شهريه حوزهها نيز پول يك ساندويچ است. اينجاست كه بايد هم نهاد دولت و هم نهادهاي مردمي نقش خود را پررنگ كنند. بهترين كار هم اداره مساجد به دست مردم و مراجع و با كمك نمازگزاران است. همه طلبههاي ما نميتوانند روحيه مبلغي و نشاط درس و تبليغ را در عين فقر و تنگدستي حفظ كنند. مانند قديم هم نيست و شايد برخي همسرانشان همراهي نكنند. اينجاست كه سنگبناي اول تربيت يك مبلغ باسواد، بانشاط و شاد و درگير و درخدمت مردم، تامين حداقلي معيشت و مسكن اوست.» به نظر ميرسد كه اين نگاه دقيق نيست و چه بسا موجب نديدن اصل مساله ميشود. همه ميدانيم كه پيش از انقلاب نفوذ از منابع مادي حكومتي در حوزه خبري نبود ولي اكنون حداكثر است. آن زمان درآمد كلي مردم يا حداقل طبقات ديندار كمتر از حالا بود، ولي با اين همه روحانيون و طلاب زندگي متعارفي داشتند يا اگر هم نداشتند اين كمبود تاثيري بر فعاليت تبليغي آنان نداشت و حرف يا پيامشان شنيده ميشد. آن زمان از بخش اعظم امتيازات مادي كنوني محروم بودند، مواردي چون بيمه، بهداشت و درمان، استخدامهاي دولتي، بودجههاي آموزشي و... كه حتي ارقام آنها در بودجه آمده، نمونهاي از اين خدمات است. پس اينكه شهريه آنان به اندازه يك ساندويچ هم نيست، اگر درست باشد چه معنايي دارد؟ آيا وجوهاتدهندگان كم شدهاند؟ يا وجوهات مصارف ديگري پيدا كرده؟ يا سطح زندگي مومنين و وجوهاتدهندگان به كلي پايين آمده است؟ يا توقعات بيشتر شده. هر كدام از اينها را بپذيريم، پاسخ به پرسشهاي بعدي آن سختتر خواهد شد. ريشه اين ضعف را بايد در جاي ديگري جستوجو كرد. شايد پايين بودن مبلغ شهريه طلاب، ناشي از كاهش وجوهات پرداختي (به قيمت ثابت) است. اين اتفاق نيز محصول دور شدن متقابل مردم با اين قشر است.
در واقع دور شدن مردم از آنجاست كه گمان دارند، نيازهاي معنوي و زندگي آنان از طريق اين ارتباط تامين نميشود و اين ريشه اصلي شكافي است كه ميان دو طرف رخ داده است. اين شكاف موجب شده كه نزديكي حوزه به منابع دولتي و عمومي بيشتر شود و اين آغاز ناكاركردي تبليغ است، زيرا تبليغ در ذهن مخاطب بايد بيطرفانه و صادقانه باشد، ولي تبليغات كنوني بيش از آنكه ديني باشد، سياسي است و سوگيري شديد حكومتي هم دارد كه با خواست غالب مخاطبان همخوان نيست. مساله ديگري كه نويسنده محترم متن بالا به آن توجه نكرده، شكاف طبقاتي است كه وارد حوزه و روحانيت شده است. شكافي كه پيش از انقلاب بسيار اندك بود يا كمتر به چشم ميآمد. اين نيز موجب شده كه حتي تبليغگران نيز چندان اعتقادي به آنچه ميگويند نداشته باشند، يا حداقل اعتقادشان عميق نباشند و لذا اثرگذاري تبليغات آنها از ميان ميرود و اين را مردم خيلي زود ميفهمند. تغيير سبك دينداري از منبر و سخنراني به نوحه و شعرخواني نيز موجب كاهش ظرفيت اين نوع تبليغ در جذب افراد شده است. ضمن اينكه اين مُبلغان حوزوي هم نيستند. نوحهخواني و مولوديخواني و مناسك شادي و عزا نيازي به افراد باسواد و تحصيلكرده ندارد. فقط صداي خوش و هنرنمايي نياز دارد و با اينها نيز نميتوان پرسشهاي نسل جوان را پاسخ داد.
ماجراي تبليغ ديني وضعيت پيچيدهاي دارد كه از طريق تزريق بودجه و امكانات، قابل حل نيست. پيش از انقلاب گفته ميشد يك ساعت از راديو را بدهيد به ما تا مسائل را حل كنيم، حالا تمام روز صدها شبكه راديويي و تلويزيوني و رسانههاي ديگر و بودجه و امكانات بزرگ دراختيار است، دريغ از حل يك مساله، اگر غامضتر نكنند. نمونه تاسفبارش به نام طب اسلامي است كه به جاي جذب جوانان، موجب وهن عقل و دين و روحانيت ميشود.
بايد طرحي نو در انداخت. با تزريق پول و امكانات مشكلي حل نميشود. اتفاقا همين دو مورد عوامل اصلي اين وضع هستند. مسائل ديگر مهمتر است. اول ارتباط با مردم. اگر روحانيت يا هر قشري نتوانند رابطهاي مبتني بر تامين نيازهاي مردم ايجاد كند، هيچ حرفشان شنيده نخواهد شد، حتي اگر تمام رسانهها دراختيار آنان باشد. چه بسا اين حضور گسترده رسانهاي پاشنه آشيل آنان است. دوم اينكه بايد سواد كافي براي توليد چنين نيازي را داشت. اين كار به سادگي گذشته نيست. خيلي بايد مطالعه كرد و آموزش ديد و به زبان نسل جديد آشنا شد و البته بايد از شوآف نيز پرهيز كرد. مهمتر از همه توصيه امام صادق است كه «مردم را با عمل خود به نيكيها دعوت كنيد نه با زبان خود.»
هر راه و توصيه ديگري آب در هاون كوبيدن است.