یادداشتی از محسن آزموده
در حاشيه ماجراهاي خانه انديشمندان علوم انساني
محسن آزموده
لابد شما هم ماجراي مشابهي را ديدهايد يا شنيدهايد. يك نفر كه پول و امكانات ندارد، اما كار بلد است و باهوش و پركار، از كسي كه پولدار است، اما حس و حال زحمت و تلاش ندارد، مغازهاي يا ملكي سوت و كور و اصطلاحا مرده را اجاره ميكند، در آن كسبوكاري مثل رستوران يا فستفود يا موبايلفروشي راه مياندازد، حسابي زحمت ميكشد، آن جا را «برند» ميكند، اما يكسال بعد، وقتي كه كسب و كار مذكور اسم و رسمي به هم زد و پاخور مغازه زياد شد، صاحب ملك دبه ميكند و از تمديد اجاره آن سر باز ميزند، با اين انگيزه كه خودش از حاصل زحمات مستاجر بينوا بهرهمند شود. صاحب مغازه توجيه محكمهپسند هم دارد: ملك متعلق به خودم است و دوست ندارم اجارهنامه را تمديد كنم.
ماجراي شهرداري با خانه انديشمندان علوم انساني بيشباهت به اين سناريو نيست. كاري به ريزهكاريهاي حقوقي و پيچيدگيهاي قانوني ماجرا ندارم. آنجا هم ملكي بوده متعلق به شهرداري كه ده-دوازده سال پيش به يك نهاد خصوصي اجاره داده شده تا در آن كار فرهنگي كنند. اين نهاد در طول اين دوازده سال، زحمت كشيده و زور خودش را زده تا اين مكان را به جايي صاحب اعتبار بدل كند. صدها و بلكه هزاران رويداد فرهنگي در آنجا برگزار كرده، صدها استاد شناختهشده و برجسته علوم انساني را دعوت كرده، جلسات و كلاسهاي متعددي برگزار كرده، طوري كه خانه انديشمندان علوم انساني، امروز به يك «برند» معتبر بدل شده و شماري از مشهورترين نهادها و چهرههاي علمي كشور در آن جلسه برگزار ميكنند. حالا صاحبخانه فيلش ياد هندوستان كرده و مدعي است كه ملكش را ميخواهد.
آنچه صاحب ملك مذكور اما در نظر نميگيرد اين است كه «مساله جا نيست». چيزهاي ديگري باعث شهرت و موفقيت آن كسب و كار و در اينجا خانه انديشمندان علوم انساني شده است. وگرنه شهرداري كه از نظر جا و مكان با مضيقه مواجه نيست. همين فرهنگسراهاي سراسر شهر را در نظر بگيريد. در ابتداي دهه هفتاد خورشيدي، با توجه به حال و هواي به وجود آمده در جامعه، شهرداري مكانهايي به اسم «فرهنگسرا» راه انداخت، فضاهايي كه به جامعه نويد نفس كشيدن در فضايي باز و آزاد ميداد.
ابتداي امر هم خيلي با استقبال مردم و به ويژه نوجوانان و جوانها مواجه شد و فرهنگسراها رونق پيدا كردند. اما خيلي زود مديريت محافظهكار از كار خودش پشيمان شد و خط مشي اين مكانها را عوض كرد. نتيجه چه شد؟ اينكه فرهنگسراها مثل «خانه محله» هايي شدند كه نهايتا در آنها كلاسهايي مثل خط و نقاشي برگزار ميشود. دقيقا مثل رستوراني موفق و پرمشتري كه بعد از تغيير مديريت، باز مثل قبل سوت و كور ميشود.
حالا هم مثل روز روشن است كه در صورت تغيير مديريت خانه انديشمندان علوم انساني، چه اتفاقي ميافتد. اين چراغ هم خاموش ميشود و اين مكان هم بدل به يكي از صدها مكاني ميشود كه حتي آدمهايي با تيپ و ظاهرهاي مشخص هم به آن رفت و آمد نميكنند، زيرا آنها هم از تكرار ديدن خودشان و شنيدن حرفهايي كه بلدند، خسته ميشوند. وقتي صداي نويي نباشد، وقتي تكثر صداها نباشد، وقتي آزادي نباشد، مفهوم اصطلاح «خانه انديشمندان علوم انساني» بيمعنا ميشود. بله، مساله جا نيست.