یادداشتی از ابوالفضل باني
پنجشنبه ساعت نه صبح احمدرضا احمدي ميرود...
ابوالفضل باني
پنجشنبه صبح ميرويم دمِ كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان تا باور كنيم كه احمدرضا احمدي شاعري كه نجابت شمعدانيها را ميفهميد و ۸۳ بهار را ديده بود و ۸۳ تابستان را دارد ميرود، دارد از پيش ما ميرود و حالا عباس كيارستمي نيست تا نقاشي كند حرفهاي احمدرضا احمدي را تا ما بچههاي ديروز حرفش را باور كنيم كه رفته است و ديگر نيست. آخرين بار صدايش را از تلفن اسدالله امرايي نازنين شنيدم وقتي كه با صدايي خسته باز هم شيرينزباني ميكرد و در جواب امرايي كه گفت بچهها منظورش ما بوديم، ميخواهند ببينند شما را و قرار گذاشتيم موج تازه كروناي كوفتي بگذرد و برويم ببينيمش و نشد و حالا بايد باوركنيم كه پنجشنبه ساعت نه صبح احمدرضا احمدي ميرود و عباس كيارستمي روزهاي پيشتر رفته است تا نقاشياش را بكشد و ما هنوز هم باور نداريم. اين روزها مرگ از نان شب براي ما واجبتر است.
انبوهي از اين بعدازظهرهاي جمعه را / به ياد دارم كه در غروب آنها/ در خيابان/ از تنهايي گريستيم / ما نه آواره بوديم، نه غريب / اما اين بعدازظهرهاي جمعه / پايان و تمامي نداشت # احمدرضااحمدي