فاجعهاي به نام ميل نوستالژي
اميرحسين جعفري
به خوبي مشخص است كه امر نوستالژي صرفا به اجسام فيزيكال خلاصه نميشود و رد آن را در موارد بسياري ميتوان يافت؛ از جمله در فضاسازيهاي ذهني كه شامل گذر عمر يك فرد يا يك جريان ميشود. افراد با يادآوري دوران گذشته كه عمدتا نيز از آن به نيكي ياد ميكنند، در نوع كلامشان تجسمي از افسوس و ميل به بازگشت وجود دارد. اين مساله اما صرفا به نقاط خوب ختم نميشود و يادآوري گذشته جز احساس خوش لحظهاي كه دارد، در بطن خود ميتواند منجر به يك بيماري يا غرقشدگي در فضاسازيهاي ذهني شود. تلفيق عنصر سياست با نوستالژي كه عمدتا توسط سياستمداران كهنسال رخ ميدهد يك آفت جرياني است. مشخصا در مورد سياستورزان ايراني چه در داخل و چه در اپوزيسيون خارج اين مساله كاملا مشهود است. هر چند در اين بين نبايد امر نوستالژي را با ماندن پاي ايدهآلها اشتباه گرفت. ممكن است فردي پيرو يك مكتب اقتصادي يا سياسي سالها به شعارهاي خود پايبند بماند و توجيهات قوي براي آن داشته باشد يا به مرور تغييرات جزيي نيز در آن وارد كند؛ اما برخي بدون توجه به واقعيتهاي روز جهان و محيط اطراف خود، درگير مساله نوستالژي ميشوند. اين افراد، دفاعشان از يك تكنيك يا ايدهآل سياسي صرفا تمايل روحي براي بازآفريني يك دوره از زندگي است. آن فرد يا گروه ممكن است در آن دورهاي كه غرق آن شده و به نوستالژيهاي آن دامن ميزند، قدرت يا احساس رواني خوشايندي را تجربه كرده كه در اصل به دنبال آن ميگردد. اين مساله در مواجهه برخي سفراي سابق نيز وجود دارد. خاطرم هست درباره فرصتهاي قاره آفريقا با يكي از سفراي سابق ايران در يكي از كشورهاي آفريقايي صحبت ميكردم كه ميگفت آفريقا سرزمين فرصتهاست، در پاسخ به او گفتم اين امريكا نبود كه سرزمين فرصتها نام داشت؟ گفت تو اشتباه ميكني اين آفريقاست كه سرزمين فرصتهاست! آن سفير آنقدر در فضاي آفريقا غرق شده بود هر نقدي نسبت به اين قاره براي او سخت بود. حداقل من اينطور احساس ميكردم!
حالا كه بحث سفرا شد، بگذاريد به يك موضوع آشنا اشاره كنيم. يكبار كه با نعمتالله ايزدي، آخرين سفير ايران در شوروي صحبت ميكردم به يك نكته جالب اشاره درباره فروپاشي شوروي اشاره كرد. اگر درست خاطرم باشد، ميگفت كه در آن دوره مرتب به تهران مخابره ميكرد كه طبق شواهد او در مسكو، ديگر حكومت كمونيستي عمري ندارد و به صلاح نيست كه از كودتا حمايت كنند؛ اما سران وزارت خارجه در تهران اين نشانهها را باور نميكردند؛ گويي كه در باور آنها شوروي به عنوان يك امر نوستالژي كه از زمان تولدشان وجود داشت، هرگز نميتواند فرو بپاشد يا حداقل دلشان نميخواهد اين اتفاق را باور كنند.
در سياستورزي امروز ايران نيز اين مساله كاملا قابل مشاهده است. وقتي نگاهي به برخوردهاي جناح خط امامي مياندازيم، ايدهآلهاي پيشنهادي آنها رنگ و بوي دهه شصت را ميدهد. اگرچه آن دوره نسبت به وضعيت فعلي براي مستضعفين شرايط بهتري داشت. سيستم كوپني ابداعي توسط مرحوم عالينسب و بهزاد نبوي و فرشاد مومني و ماجدي و ديگران باعث شده بود كه حداقلهاي زندگي براي تمام طبقات فراهم شود، اما امروز با گسترش سياستهاي نئوليبرال (بخوانيد خصوصيسازي و مشاركت صوري مردم در اقتصاد) آن حداقلها نيز از طبقه فرودست دريغ شده است. اما با اين وجود، آنچه بهزاد نبوي و ديگر دوستان او به دنبال آن ميگردند، صرفا بهبود وضعيت معيشتي و بازگشت كوپن با منطق اقتصادي نيست، بلكه آنها به دنبال بازآفريني شرايطي هستند كه در آن قدرت سياسي بيسابقهاي را تجربه كرده و زمانه آن بود كه آنها ميپسنديدند. هرچند وارد اين بحث نميشويم كه آن دوره با معيارهاي ديروز و امروز، تا چه حد خوب قضاوت ميشود. البته نبايد از اين نكته نيز غافل شد كه تاكيد بر مساله كوپن و اقتصاد حمايتي توسط دولت كه از سمت طيف فرشاد مومني بازنشر ميشود قابل توجه است و اگر امسال فرشاد مومني بر طبل كوپن ميكوبد، ناشي از امر نوستالژي نيست، بلكه با سلاح اعداد به جنگ عقايد ديگر ميآيند. بازگشت به دوران طلايي امام كه توسط طيف بهزاد نبوي بسيار تكرار ميشود، در تاكتيك سياستورزي امروز آنها بسيار پررنگ است. همين امر باعث شده موضعگيريهاي آنها نيز دچار خطاهايي در ارزيابي شرايط روز جامعه شود. اگرچه بايد خاطرنشان كنم كه به عنوان نويسنده اين مطلب عميقا با سياستهاي اقتصادي آن دوره نزديكي و موافقت دارم؛ اما نه به اين مفهوم كه پيراهن روي شلوار انداخته و ظواهر دنيوي را فداي انقلابيگري كنم و در كهنسالي در مناطق ثروتمندنشين تهران به مبلهاي گرانقيمت تكيه كرده و از خاطرات دوران سادهزيستي براي خبرنگاران مستضعف تعريف كنم. امر نوستالژي در زندگي من نيز به عنوان يك فرد عادي رخ داده است. بازآفريني ذهني دوران دانشجويي و شهري كه در آن ميزيستم، از آنجا براي من يك اتوپيا ساخته بود كه شايد ساختن آن شهر در شهرهاي ديگر توسط من چندان لزومي نداشت. من در زندگي شخصي خود زماني اين مساله را فهميدم كه يكبار در پايان بحثي مفصل در راستاي نقد شهر به معاون شهردار گفتم، آخر حرف من اين است، من ميخواهم شيراز خود را در اينجا بازآفريني كنم! وقتي ساعت سياست را كمي رو به جلو كوك كنيم، باز هم به اين مساله برميخوريم. با وجود اينكه دوران رياستجمهوري سيدمحمد خاتمي جزو دوران خوش ايرانيان، پس از انقلاب محسوب ميشود، اما اصلاحطلبان نبايد اين نكته را از ياد ببرند كه با وجود تمام نكات مثبت آن دوره و بازتعريف خاطرات آن؛ نبايد نكات منفي 76 تا 84، به خصوص در حق طبقه مستضعف و كارگران را از ياد ببرند.
دوران خاتمي خوب بود، اما بدرفتاريها، انحصارطلبيها، فرصتطلبيها و مصلحتانديشيهايي كه براي كسب قدرت و حفظ منافع از سوي برخي اصلاحطلبان ديده ميشد، نتوانست اصلاحطلبان را به پيش ببرد. هر چند در دوران روحاني نيز رفتارهاي نادرست از سوي اين طيف را كم نديديم. اگرچه با ديدن شرايط امروز عموم جامعه به روح روحاني درود ميفرستند. در پايان بهتر است دوباره به خطر گرفتار شدن در باتلاق امر نوستالژي در سياست اشاره كنيم تا شايد سياستورزان بازتعريفي نو از دوران ايدهآلشان براي فردا داشته باشند. امروز ديگر با تمام ادوار پيشين از دهه شصت و دوران زندگيهاي خاكي تا دهه هفتاد و آرزوي توسعه گذشته است، امروز سال 1402 با حضور نسل جديدي است كه كوچكترين توجهي به ميل سياستورزان ندارد و احترام كاريزماتيك به ابرسازههاي پوشالي آنها نميگذارد. با امروز بايد به شكل امروز برخورد كرد.