عظيم محمودآبادي
الوين پلنتينگا و دنيل دنت در سال 2009 در انجمن فلسفي امريكا (در شيكاگو) روبهروي هم نشستند تا در مناظرهاي عالمانه به تبيين ديدگاههاي خود درباره اين پرسش بپردازند كه آيا «علم و دين سازگارند»؟ در اين مقاله بنا دارم مروري بر آن مناظره داشته باشم اما پيش از شروع بهتر است به معرفي اجمالي اين دو فيلسوف امريكايي بپردازم.
درباره الوين پلنتينگا
الوين پلنتينگا در شمار پرنفوذترين و بحثانگيزترين فيلسوفان دين است. نوشتهها و انديشههاي وي در احياي مجدد فلسفه دين و جلبتوجه و علاقه فيلسوفان به اين شاخه از فلسفه، سهم بزرگي داشته است. او دكتراي خود را از دانشگاه ييل دريافت كرده و سالها در دانشگاه ايالتي وين و كالج كالوين درس آموخته است. وي در حال حاضر استاد فلسفه و صاحب كرسي در دانشگاه نتردام است. به علاوه، مدتي رياست شاخه غربي انجمن فلسفي امريكا را برعهده داشته است. پلنتينگا در معرفتشناسي متفكري صاحب نام و نظر است. پلنتينگا را «معرفتشناس اصلاحشده» توصيف ميكنند زيرا او از دل سنت مسيحي اصلاحشده پروتستان برخاست و كارش اين بود كه بررسي كند چگونه مدعيات مومنان در مورد معرفت به وجود خدا را ميتوان توجيه عقلاني كرد. او تلاش براي استدلال به سود وجود خدا (الهيات طبيعي) را رد ميكند چراكه معتقد است اين استدلالها به جاي وحي، عقل را محور قرار ميدهند. اعتقاد بر اين است كه خداوند حقيقت را در جهان نازل كرد و اين وحي است كه بايد مقدم باشد نه عقلِ انسان كه به دليل گناه آدم وحوا هبوط كرد.
درباره دنيل دنت
دنيل كلمنت دنِت (زاده ۲۸ مارس ۱۹۴۲) نيز فيلسوف و نويسنده شناختهشده اهل ايالات متحده امريكا است. او در زمينه فلسفه ذهن، فلسفه علم و فلسفه زيستشناسي، بهويژه فرگشت (نظريه تكامل) و علوم شناختي پژوهش ميكند. دنت برخلافِ پلنتينگا، خداناباور است و از حاميان جنبش «روشنها» بهشمار ميآيد.
دنت بخشي از كودكي خود را در لبنان سپري كرده است. پدرش در طول جنگ جهاني دوم مامور مخفي ضداطلاعات در بيروت بود. در سال ۱۹۴۷ وي پدرش را در يك سانحه مشكوك سقوط هواپيما از دست داد و پس از آن به ماساچوست بازگشت. در سال ۱۹۶۳ او موفق به دريافت مدرك كارشناسي از دانشگاه هاروارد شد. دنت دكتراي خود را از كالج هارتفورد در دانشگاه آكسفورد دريافت كرد. او در آكسفورد شاگرد فيلسوف معروف گيلبرت رايل و در امريكا شاگرد كواين بود. دنت هماكنون استاد دانشگاه تافتس است و در سال ۲۰۰۱ جايزه ژان نيكو به وي اهدا شد. انجمن انسانگراي امريكايي وي را به عنوان انسانگراي سال ۲۰۰۴ معرفيكرد. وي در سال ۲۰۰۶ تحت عمل جراحي نه ساعتهاي به دليل ديسكسيون آئورت قرار گرفت و سپس از دانشمندان و پزشكاني كه با تلاش خود بهبود وي را ممكن كردند سپاسگزاري كرد و همچنين هرگونه توبه و برگشت به خدا در بستر مرگ را تكذيب كرد! همانطور كه در مقدمه آمد، اين دو فيلسوف بزرگ امريكايي (الوين پلنتينگا و دنيل دنت) در سال 2009 روبروي هم نشستند و در مورد نسبت علم و دين با يكديگر مناظره كردند. اين مناظره به همراه مباحث تكميلي آن توسط انتشارات آكسفورد منتشر شد و به تازگي با قلم علي شهبازي به فارسي ترجمه و به همت انتشارات دانشگاه مفيد قم منتشر شده است.
آيا علم و دين باهم سازگارند؟
در آغاز اين مناظره پلنتينگا، مساله «آيا علم و دين با هم سازگارند؟» را به پرسش جزييتري مبني بر اينكه «آيا نظريه كنوني تكامل و خداي باورِ مسيحي سنتي با هم سازگارند؟» تبديل كرد تا موضوع مورد بحث را محدودتر كند و نتيجه روشنتري از آن حاصل شود. پاسخ وي به اين پرسش البته جالب بود. استدلال وي اين بود كه نهتنها نظريه تكاملي معاصر با خداي مسيحي سازگار است، بلكه چنين باوري نامعقول است كه فكر كنيم «عجايب و شگفتيهاي اين جهانِ زنده» نتيجه تكاملِ هدايت ناشده است. در واقع سخن پلنتينگا اين بود كه لازمه باور به نظريه تكامل، باور به وجود خدا است! دنيل دنت اما دستكم در آغاز، با پلنتينگا در اين مطلب موافق بود كه نظريه تكاملِ معاصر، با خداباوري توحيدي سازگار است. اما چيزي كه دنت قويا رد ميكند، نامعقول دانستن باور به تكاملِ هدايت ناشده و به تعبير ديگر اين ديدگاه بود كه لازمه باور به نظريه تكامل، باور به وجود خدا است.
درباره انسجام دروني خداباوري
پلنتينگا پس از اينكه ادعاي اصلي خود را در اين گفتوگو مطرح كرد چند گام به پيش برگشت تا نظري هم به بحثهاي مقدماتيتر افكنده باشد. از جمله وي به اين سخن برخي از متفكران خداناباور اشاره كرد كه اساسا خداباوري انديشهاي منسجم نيست و برخي اجزاي آن با برخي ديگر در تناقض و بلكه در تعارضند. او سپس به پاسخ متفكران خداباوري اشاره كرد كه ميگويند همين قضيه در مورد علم نيز صادق است: «چنانكه نظريه كنوني نسبيتِ عام با نظريه متداول كوانتوم ناسازگار است بهطوري كه خود علم كنوني نامنسجم است كه در اين صورت با دين (و هر چيز ديگري) ناسازگار خواهد بود». (1)
٭ مدعيات اصلي پلنتينگا
پلنتينگا ضمنا تصريح دارد كه در بحث خود هرچند بهطور مشخص باور مسيحي را منظور نظر دارد اما همچنان تاكيد ميكند توضيحات وي با بسياري از قرائتها در يهوديت و اسلام نيز سازگار است.
بحث پلنتينگا چهار مدعاي اصلي دارد كه عبارتند از:
الف) نظريه تكاملي معاصر با خداباوري ناسازگار نيست.
ب) همچنين استدلالهاي اصلي ضد خداباوري از جمله تكامل به ضميمه ديگر مقدمات، ناكام و عقيم هستند.
ج) حتي اگر علم كنوني، اعم از تكاملي يا غير آن، با خداباوري ناسازگار ميبود از آن نتيجه گرفته نميشود كه خداباوري نامعقول يا ناموجه يا داراي مشكل ديگري است.
د) و سرانجام طبيعتگرايي (naturalisme)، يعني اين تفكر كه چيزي مانند خداي اديان توحيدي يا هر چيزي شبيه او وجود ندارد، عنصري اساسي در جهانبيني طبيعتگرايانه است كه اين خود نوعي شبهدين است به اين معنا كه برخي از مهمترين نقشهاي دين را ايفا ميكند؛ در واقع اين جهانبيني طبيعتگرايانه است كه با تكامل ناسازگار است. از همين جا است كه نوعي تعارض بين علم و دين (يا علم و شبهدين) مطرح ميشود. اما اين تعارض در واقع بين طبيعتگرايي و علم است نه دين توحيدي و علم. (2)
چهار نظريه تكامل
پلنتينگا در ادامه با يك صورتبندي كلي تصريح ميكند كه «تكامل» نه يك نظريه بلكه چهار نظريه است و داروينيسم چهارمين آن و آخرين حلقه از اين سلسله است. چهار نظريه تكامل بر اساس صورتبندي پلنتينگا به شرح ذيل است.
1- نظريه زمين كهن
2- نظريه انشقاق نسلها (نياي مشترك) همراه با تغيير؛ يعني اين انديشه كه تنوع عظيم موجودات زنده در جهان كنوني به واسطه زادهها كه معمولا به صورتهايي نامحسوس و در مقياسهايي كوچك با والدينشان تفاوت ميكنند پديد آمده است.
3- نظريه نياي مشترك؛ يعني اين ادعا كه به تعبير گولد «ما با نوعي درخت [حيات] يا شجره تكاملي مواجه هستيم كه با پيوندهاي تبارشناسي، همه جانداران را باهم پيوند ميدهد».
4- داروينيسم؛ مكانيسم اصلي پيش بردن اين فرآيند انشقاق نسلها همراه با تغيير، انتخاب طبيعي است كه جهش ژنتيكي اتفاقي را غربال ميكند. از آنجا كه طرح چنين نظريهاي به داروين اختصاص داشته است (انتخاب طبيعي، شيوه اصلي و نه انحصاري انشقاق نسلها بوده است)، اين نظريه را داروينيسم مينامند. (3)
پلنتينگا نهايتا نتيجه ميگيرد كه تعارضي ميان دين توحيدي و نظريه زمين كهن يا نظريه انشقاق گونهها يا نظريه نياي مشترك وجود ندارد. چراكه بنا به خداباوري توحيدي، خدا جهانِ موجوداتِ زنده را آفريده است اما بيترديد ميتوانست اين كار را به شيوههاي گوناگون انجام دهد. به ويژه به طرقي كه سازگار با سه نظريه مذكور باشد. اما درباره نظريه چهارم (داروينيسم)، داستان كمي متفاوت است.
داروينيسم و يك نتيجهگيري غلط!
شايد بتوان بر اساس نظر پلنتينگا، نظريه داروينيسم را به دو بخش تقسيم كرد؛ در بخش اول صرفا مساله تكامل انواع مطرح است كه به صورت خيلي طبيعي و بدون هيچگونه تكلفي با باور توحيدي و اعتقاد به وجود خداي خالق سازگار است. چراكه با عنايت به مكانيسمِ داروينيسم ميتوان گفت خدا ممكن است موجب بروز جهشهاي درست در زمان مناسب شده باشد. او ممكن است جمعيتها را از انواع خطرات حفظ كرده باشد و الي آخر. به اين ترتيب، خدا ممكن است با تنظيم روند تكامل، اطمينان يافته باشد كه موجودات مورد نظرش پديد خواهند آمد. اما چيزي كه در داروينيسم با باورِ ديني - يا به قول پلنتينگا با باور مسيحي - يا اساسا با هر نوع اعتقاد به وجود خداوند ناسازگار است بخش دوم اين نظريه است؛ مبني بر اين ادعا كه تكامل و داروينيسم هدايتناشده هستند. لذا نتيجه اين مدعا اين است كه تكامل و داروينيسم بدون نقشه و ناخواسته هستند! در واقع آنچه با باور ديني مومنان به اديان الهي - يا بهطور كلي هر انديشهاي كه معتقد به خداوند به عنوان خالق هستي و موجودات آن است اين ادعا است كه هيچ عامل شخصواري - حتي خدا - اين فرآيند كلي را هدايت، برنامهريزي، تنظيم و اساسا منظور نكرده است! لذا تئوري داروينيسم جهشهاي ژنتيكي را نه معلول اراده خداوند بلكه كاملا تصادفي و اتفاقي تبيين ميكند. درصورتي كه پلنتينگا معتقد است اين يك نتيجهگيري اضافي است كه در واقع به اصل داروينيسم تحميل شده است و ما همچنان ميتوانيم تكامل انواع را بپذيريم بدون اينكه ضرورتا معتقد باشيم جهشهاي ژنتيكي عاملي جز تصادف ندارد چراكه بدون ترديد يك جهش هم ميتواند به آن معنا تصادفي باشد و هم قصد شده و در واقع معلول خدا باشد. بنابراين تصادف مطرح شده در داروينيسم متضمن آن نيست كه فرآيند آن از جانب خدا هدايت نشده است. پلنتينگا تصريح ميكند: «اين واقعيت، اگر بتوان آن را واقعيت دانست كه انسانها از طريق انتخاب طبيعي كه بر اساس جهش ژنتيكي تصادفي عمل ميكند به وجود آمدهاند، به هيچ روي با اين ديدگاه ناسازگار نيست كه خدا آنها را طراحي و بر صورت خود آفريده است. بنابراين داروينيسم كاملا با هدايت، تنظيم و نظارت خداوند بر كل اين فرآيند سازگار است. درواقع داروينيسم كاملا با اين ديدگاه كه خدا علت جهشهاي ژنتيكي تصادفي است كه با انتخاب طبيعي غربال ميشوند، سازگاري دارد». (4)
زيستشناسي معاصر و بازتوليد برهان نظم
پلنتينگا معتقد است اين گزاره كه «تكامل، هدايت ناشده است» نتيجه منطقي و ضروري نظريه تكامل يا بخشي از آن نظريه نيست. به گمان وي، كساني كه ادعا ميكنند كه تكامل، نشاندهنده آن است كه نوع بشر و ديگر موجودات زنده طراحي نشدهاند، ظاهرا بين نوعي تفسير طبيعتگرايانه (naturalism) از اين نظريه علمي و خود اين نظريه خلط كردهاند: «اين ادعا كه تكامل، ثابت ميكند كه انسانها و ديگر موجودات زنده طراحي نشدهاند، فينفسه بخشي از اين نظريه علمي يا يكي از نتايج آن نيست بلكه افزودهاي الاهياتي يا متافيزيكي است كه بر اين نظريه بار شده است. البته طبيعتگرايي متضمن اين ادعا است كه ما انسانها طراحي و بر صورت خدا خلق نشدهايم - چراكه طبيعتگرايي دلالت دارد بر اينكه خدا وجود ندارد - اما علمِ تكاملي به خودي خود متضمن چنين مطلبي نيست. طبيعتگرايي همراه با نظريه تكاملي، مستلزم انكار طراحي الهي است. اما نظريه تكاملي به خودي خود چنان لازمهاي ندارد. تنها علمِ تكاملي آميخته با طبيعتگرايي است كه خود مستلزم چنان انكاري است. (5) پلنتينگا با تاكيد بر اينكه نفي وجود خداوند، لازمه داروينيسم نيست اما تصريح ميكند كه شايد مهمترين فايده اين نظريه براي خداناباورانِ عقلگرا، اين باشد كه تا حدودي كار برايشان سادهتر شده است و به تعبير ديگر گزكي به دستشان داده تا سعي كنند انديشه خود را موجهتر جلوه دهند حال آنكه وي با تدقيق بيشتر به خوبي نشان ميدهد كه اين يك نتيجهگيري تقريبا بيربط به اصل تئوري داروينيسم است. علاوه براين پلنتينگا با لسان تاييد اين گفته مايكل بهي (زاده ۱۸ ژانويه ۱۹۵۲ ميلادي) - مايكل جي بهي نويسنده و بيوشيميدان امريكايي و از طرفداران طراحي هوشمند است. او در حال حاضر استاد بيوشيمي در دانشگاه ليهاي در پنسيلوانيا و يكي از اعضاي ارشد مركز علوم و فرهنگ موسسه ديسكاوري است - را در كتاب «لبه تكامل» نقل ميكند مبني بر اينكه: «ما سلولهايي زنده اعم از پروكاريوتي و يوكاريوتي داريم كه داراي پيچيدگي حيرتانگيز و انبوهي از ماشينهاي پيچيده پروتيين هستند. بهي استدلال ميكند كه احتمالا توليد اين ماشينهاي پروتييني خارج از توانِ انتخابِ طبيعي هدايت ناشده است». (6) پلنتينگا با اشاره به سخن مايكل بهي نهايتا نتيجه ميگيرد كه احتمال وجود سلول بر اساس خداباوري بسيار بيشتر از احتمال وجود آن بر اساس طبيعتگرايي است و در اين صورت، برهان طرح و تدبير (نظم) در سطح عميقتري از نو تثبيت ميشود. علم زيستشناسي كنوني، آنچه را با يك دست پس ميزند با دست ديگر پيش ميكشد. (7) با همه توضيحات فوق پلنتينگا نهايتا سخنش اين است كه ميان ايمان توحيدي با تكامل، تعارضي وجود ندارد بلكه تعارض واقعي ميان تكامل و ماترياليسم است.
دنيل دنت و مثال سوپرمن
دنيل دنت اما سخنان خود در اين مناظره را با يك اعتراف بزرگ آغاز كرد و گفت: «من موافقم كه نظريه تكامل معاصر نميتواند نبودِ طراحي هوشمند را اثبات كند و هر زيستشناسي كه اصرار كند كه ميتوانيم چنين كنيم در واقع در اين مورد مبالغه ميكند.» (8) در ادامه البته دنت در جواب پلنتينگا مواردي را مطرح ميكند كه دستكم از نظر نگارنده اين سطور ابتذال محض سطح بحث است و بس!
براي نمونه دنت بلافاصله بعد از اعترافي كه ذكر آن رفت، ميافزايد: «نميتوان ديدار مسافرانِ ميانكهكشاني پيش از تاريخ و دستكاري دياناي گونههاي زميني به دست آنها را منتفي دانست مگر اينكه اين مطلب را پنداري تماما بيدليل بدانيم»! در جاي ديگر دنت كه پيشتر با موجه خواندن توضيحات پلنتينگا به معقول بودن باور به وجود خدا - بهرغم قائل بودن به نظريه داروينيسم - تصريح كرده بود اما يك باره ميگويد ميتوان به جاي خداي پلنتينگا موجودي خيالي - براي مثال «سوپرمن» - را قرار داد: «بنا به فرضيه من، سوپرمن بذر همه موجودات را در سيارهاي مناسب كاشت تا به وقت مناسب بتواند اسباببازيهاي خود را داشته باشد. در واقع چيزي از قبيل سوپر كن (Super ken) و دنياي باربي (Barbie world) شايد پروژهاي نسبتا خام اما نمونهاي موجه از طراحي هوشمند. اكنون بارِ برهان بر دوش پلنتينگا است كه نشان دهد چرا داستان خداباورانه او نسبت به اين داستان [كه من گفتم] شايسته آن است كه بيشتر حرمت نهاده شود يا مقبول گردد. من خودم هيچ دليل عقلي براي ترجيح خداباوري او سوپرمنيسم خودم - كه گرچه از آن حمايت نميكنم، اما كاملا با نظريه تكامل معاصر همخواني دارد - نميبينم. افزونِ بر اين، ميتوانم آزمايشهايي را بيان كنم كه اگر اجرا شوند ميتواند فرضيه سوپرمن مرا تا اندازه زيادي محتمل گرداند».(9) به نظر ميرسد در اين سخنان سطح استدلال دنيل دنت آنقدر پايين آمده است كه چندان حاجتي نيست كه پاسخهاي پلنتينگا به آن مرور شود. در واقع دنت در اين سخنان نتوانسته در برابر منطق پلنتينگا حجتي كارگر ارايه كند و صرفا كاري كه كرده اين بوده كه به نوعي با ابتذال سطح بحث - كه از آن بوي توهين و اهانت هم به مشام ميرسد - همان خداي پلنتينگا را پذيرفته و صرفا نام «سوپرمن» بر آن نهاده است! در صورتي كه اساسا در اين بحث، حرفي درباره ماهيت خداوند گفته نشد و صرفا بحث مربوط به اين بود كه آيا ميتوان به تئوري داروينيسم و وجود خدا بهطور توامان باور داشت و همچنان بتوان معقول بود؟ پلنتينگا نشان داد كه چنين چيزي حتما محال نيست. اين سخني است كه حتي دنيل دنت هم پذيرفت و به آن اعتراف كرد هرچند سخن پلنتينگا بيش از اينها بود و اساسا او ميگويد تضمين عقلانيت در تئوري داروينيسم ضرورتا باور به وجود خدا است. سخني كه با توجه به مجموعه استدلالاتي كه پلنتينگا بيان ميكند به نظر رايي پذيرفتني و بلكه غير قابل ترديد است. اما از اين ميگذريم و تنها به همان بخشي بسنده ميكنيم كه مورد تاييد دنيل دنت هم قرار گرفته است؛ اينكه قبول داروينيسم با باور به وجود خدا قابل جمع است. در اينجا است كه دنت كاملا به عقلاني بودن چنين دايره باوري اذعان ميكند اما ميگويد ميتوان به جاي نامِ «خدا»، نامِ «سوپرمن» را قرار داد. البته كه اين كار ممكن است اما هر كار ممكني ضرورتا موجه نيست! دنيل دنت ميتواند پدرش را به جاي اينكه «پدر» خطاب كند با نام وي صدا كند يا حتي به جاي نام او، از واژهاي توهينآميز - مثلا نوعي دشنام - استفاده كند اما اين كار چيزي از اين واقعيت كم نميكند كه پدر او، در واقع پدرش است!
پاسخ پلنتينگا به مثال سوپرمن دنت
با همه سستي سخنان دنيل دنت در اين باره و توضيحي كه نگارنده اين سطور داد اما شايد جواب پلنتينگا به او لطف خودش را داشته باشد لذا بخشي از آن را اينجا ذكر ميكنم: «قبل از هر چيز مايلم بگويم كه به احتمال زياد دنت با بعضي از سخنان من مخالف است. اما نميدانم دقيقا با كدام بخش از سخنان من مخالف است. من از داستانهاي چرندش درباره سوپرمن و نقد واقعا شيطنتآميز او و اموري از اين قبيل لذت ميبرم ولي برايم روشن نشد كه اين داستانها دقيقا چه ارتباطي با مطالبي دارند كه من در مقالهام مطرح كردم. مسوولان همايش از ما خواستند كه به اين مساله بپردازيم آيا علم و دين باهم سازگارند يا نه. من استدلال كردم كه سازگارند. خوشحالم از اينكه دنت ظاهرا با من موافق است. اما اين موافقت تا اندازهاي برايم شگفتانگيز است و به نظر ميرسد نشاندهنده تغيير مهمي است كه در مواضع خود در كتاب «ايده خطرناك داروين» داده است. از اين تغيير خوشحالم؛ با اين حال روحيه ايشان هنوز چندان مهربانانه و خوب نيست. دنت با اينكه قبول دارد كه دين و علم، يعني خداباوري توحيدي و تكامل سازگارند، همچنان به اصرار ميگويد كه بسياري از گزارههاي كاملا چرند - مثلا سوپرمنيسمِ او - نيز با علم سازگارند. وقتي توضيحات دنت را خواندم به گمانم چيزي كه ميخواهد بگويد مطلبي شبيه اين است: دين و علم در واقع سازگارند، اما بسياري از گزارهها يا ديدگاههاي چرند نيز با علم سازگارند؛ مثلا سوپرمنيسم. خداباوري توحيدي نيز يكي از آن گزارههاي چرندي [به زعم دنت] است كه با علم سازگار است. مطلب او چنين است: «من خودم هيچ دليل عقلي نميبينم كه خداباوري او (پلنتينگا) را بر سوپرمنيسم خودم ترجيح دهم».» (10)
مهمترين سخن پلنتينگا
اما فارغ از همه اينها پلنتينگا در تبيين ديدگاه خود مبني بر تعارض داروينيسم با طبيعتگرايي و خداناباوري نكتهاي را بيان ميكند كه اهميت آن به زعم راقم اين سطور از همه آنچه تاكنون از قول وي بيان شد، به مراتب بيشتر و جديتر است. پلنتينگا معتقد است اگر صرفا ما باشيم و طبيعتگرايي تكاملي، با توجه به اينكه قواي شناختي ما - عقل آدميان - محصول فرآيندهاي كورِ تكامل و انتخابِ طبيعياند و نيز مكانيسمهاي تكامل، از جمله انتخابِ طبيعي، كاري به باور صادق ندارند و تنها رفتار سازگار با محيط توجه و چنان رفتاري را انتخاب و تقويت ميكنند، نميتوان صرفا با تكيه بر آن مكانيسمها بر قواي شناختي خود اعتماد كرد و آن را موثق دانست. يعني با اين فرض، قابليت اعتماد قواي شناختي ما پايين است. به تعبير پلنتينگا، انتخابِ طبيعي نگران اين نيست كه شما چه باوري داريد؛ تمام توجهش به اين است كه چگونه رفتار ميكنيد. يعني مستقيم به رفتار علاقهمند است و به باور تا جايي علاقهمند است كه ربطي به رفتار داشته باشد. انتخاب طبيعي رفتارهاي خاصي را تقويت و پشتيباني ميكند؛ رفتارهايي كه شايستگي را افزايش ميدهد. پس اينكه ما تكامل يافتهايم حاكي از اين است كه ما به طرق خاصي كه مربوط به بقا و توليد مثل ما است رفتار ميكنيم.
اما از سوي ديگر ما معمولا بر قواي شناختي خود و دادههاي حاصل از آنها اعتماد ميكنيم و زندگي عادي ما بر چنين اعتمادي، يعني بر اعتماد به باورهاي حاصل از قواي شناختي انسان استوار است. اينجا است كه با فرض خداباوري و نفي طبيعتگراي تكاملي دليل خوبي داريم كه ميتوان بر قواي شناختي خود و باورهاي حاصل از آنها اعتماد كرد. زيرا خدا ما را بر صورت خويش آفريده و اين يعني اينكه ما را طوري آفريده است كه ميتوانيم به شناخت قابل اعتماد برسيم. باور به اينكه خدا ما و قواي شناختي ما را به گونهاي آفريده است كه ميتوان بر اين قوا اعتماد كرد، به هيچ روي با قبول نظريه تكامل تعارضي ندارد، به شرط اينكه تكامل را بدون طبيعتگرايي فلسفي (هستي شناختي) در نظر بگيريم. اما اگر طبيعتگرايي درست باشد، خدايي هم در كار نيست، خدايي كه بر ما نظارت دارد و سير تكامل ما را تنظيم ميكند. (11)
اگر بخواهيم سخن پلنتينگا را به نوعي ادبيات بومي و اسلامي ترجمه كنيم، بايد بگوييم قوه شناختي انسان (عقل آدمي) وقتي ميتواند مورد اعتماد باشد كه ما آن را از منشأيي مورد وثوق بدانيم. همان منشأيي كه طبق كتاب مقدس، خدا ما را بر صورت خويش آفريده است و در روايات اسلامي نيز آمده كه: «خلقالله آدم علي صُورتِه» و حتي در قرآن كريم نيز تصريح شده است: «ونفخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحي» (سوره ص، آيه72). وگرنه اگر قرار باشد عقل آدمي، صرفا محصول تكامل انواع و آن هم بدون هيچ مويد برتر و بيروني باشد بر چه اساس ميتواند قابل اطمينان و معيار و حجت عمل و نظر و بهطور كلي فهم ما از مسائل قرار بگيرد؟
پاسخ دنت به مهمترين سخن پلنتينگا
اين سخن پلنتينگا البته از سوي دنيل دنت بيپاسخ نميماند و او نكتهاي را بيان ميكند كه در نگاه نخست مهم به نظر ميرسد. دنت ميگويد تكامل از طريق انتخاب طبيعي، به همراه پيشفرضهاي طبيعتگرايانه آن، تبيين ميكند كه چرا قلبها پمپهايي با قابليت اعتماد بالا هستند، شُشها دستگاههايي هستند با قابليت اعتماد بالا براي اكسيژن رساندن به خون، چشمها دوربينهاي قابل اعتمادِ كسب اطلاعات دور هستند و ... او در ادامه به قوه شناختي انسان (عقل) ميرسد و با بيان مثالي سعي ميكند نشان دهد كه چطور ميتوان به عقل آدميان صرفا با اتكا بر روند تكاملي آن اعتماد كرد: «به عنوان نمونه خيلي راحت ميتوان يك ماشين حساب دستي قلابي طراحي كرد كه معمولا همواره پاسخهاي حسابي و عددي آن اشتباه باشند. چنين دستگاهي از نظر فيزيكي همان اندازه ممكن است كه يك ماشين حساب كاملا قابل اطمينان. اما به دلايل روشن چنين دستگاههايي ساخته نشدهاند. به دلايل مشابهي ميتوان گفت كه تكامل هيچگاه ماشين حسابهاي تجربي باور كه قابل اعتماد نباشند را پديد نياورده است. (12) اما پلنتينگا از قضا از مثالِ ماشين حسابِ دنت استقبال ميكند و ميگويد: «البته ماشين حساب را موجوداتي هوشمند يعني انسانها طراحي كرده و ساختهاند. ماشين حسابها در پي حقيقت هستند؛ زيرا موجودي هوشمند آنها را طراحي كرده و آفريده است». (13) در واقع پلنتينگا به دنت يادآوري ميكند باور به اينكه ماشين حسابها وسيلهاي قابل اعتمادند از آنجا ناشي ميشود كه پيشفرض اين است آن را موجوداتي هوشمند (انسانها) طراحي كردهاند. پس قواي شناختي آدمي نيز وقتي ميتواند مورد اعتماد باشد كه از جانب موجودي هوشمند - كه مومنان آن را خدا مينامند - طراحي شده باشد.
فهرست ارجاعات
1- آيا علم و دين سازگارند؟ مناظره دنيل دنت و الوين پلنتينگا، ترجمه علي شهبازي، انتشارات دانشگاه مفيد، چاپ اول؛ 1402، ص23.
2- همان، صص24و25.
3- همان، ص25.
4- همان، ص28.
5- همان، ص29.
6- همان، ص31.
7- همان.
8- همان، ص51.
9- همان، ص53.
10- همان، 64.
11- همان، صص16و17.
12- همان، ص61.
13- همان، ص67.
گروه دين و فلسفه: پس از درگذشت فيروز نادري دانشمند و اخترشناس ايراني كه سابقه همكاري با ناسا را در كارنامه علمي خود داشت، سخناني از وي در مورد وجود خدا و امكان حيات پس از مرگ منتشر و در فضاي مجازي انعكاس و بازتاب فراواني يافت. به همين مناسبت در صفحه دين و فلسفه مقالهاي تحت عنوان «آيا ميتوان به پرسشهاي فلسفي، پاسخهاي علمي داد؟» به قلم عظيم محمودآبادي منتشر شد كه بيشتر بر كليات اين مساله متمركز بود. يعني در آن مقاله سعي شده بود بهطور كلي نسبت علم و دين با يكديگر سنجيده و جايگاه هر يك تا حدودي روشن شود. در همان شماره وعده داده بوديم كه به ديگر ابعاد نزاع علم و دين نيز خواهيم پرداخت. در شماره پيشرو، مساله نسبت اعتقادات ديني (بهطور مشخص باور به وجود خداوند) با نظريه تكامل و داروينيسم به بحث گذاشته شده است.
دنيل دنت سخنان خود در اين مناظره را با يك اعتراف بزرگ آغاز كرد و گفت: «من موافقم كه نظريه تكامل معاصر نميتواند نبودِ طراحي هوشمند را اثبات كند و هر زيستشناسي كه اصرار كند كه ميتوانيم چنين كنيم در واقع در اين مورد مبالغه ميكند.» در ادامه البته دنت در جواب پلنتينگا مواردي را مطرح ميكند كه دستكم از نظر نگارنده اين سطور ابتذال محض سطح بحث است و بس! براي نمونه دنت بلافاصله بعد از اعترافي كه ذكر آن رفت، ميافزايد: «نميتوان ديدار مسافرانِ ميانكهكشاني پيش از تاريخ و دستكاري دياناي گونههاي زميني به دست آنها را منتفي دانست مگر اينكه اين مطلب را پنداري تماما بيدليل بدانيم»! در جاي ديگر دنت كه پيشتر با موجه خواندن توضيحات پلنتينگا به معقول بودن باور به وجود خدا - عليرغم قائل بودن به نظريه داروينيسم - تصريح كرده بود اما يكباره ميگويد ميتوان به جاي خداي پلنتينگا موجودي خيالي - براي مثال «سوپرمن» - را قرار داد.
پلنتينگا با لسان تاييد اين گفته مايكل بهي را در كتاب «لبه تكامل» نقل ميكند مبني بر اينكه: «ما سلولهايي زنده اعم از پروكاريوتي و يوكاريوتي داريم كه داراي پيچيدگي حيرتانگيز و انبوهي از ماشينهاي پيچيده پروتئين هستند. بهي استدلال ميكند كه احتمالا توليد اين ماشينهاي پروتئيني خارج از توانِ انتخابِ طبيعي هدايت ناشده است». پلنتينگا نتيجه ميگيرد كه احتمال وجود سلول بر اساس خداباوري بسيار بيشتر از احتمال وجود آن بر اساس طبيعتگرايي است و در اين صورت، برهان طرح و تدبير (نظم) در سطح عميقتري از نو تثبيت ميشود. علم زيستشناسي كنوني، آنچه با يك دست پس ميزند با دست ديگر پيش ميكشد.