انحطاط يا جهاني بهتر؟
فرهاد توانانيا
اسوالد اشپنگلر (osvald Spengler)، واضع نظريه «ادواري» روند تاريخ بود. اين نظريه مناقشهبرانگيز وي در اثري به نام «زوال غرب»، همزمان با پايان جنگ جهاني اول، انتشار يافت. اشپنگلر برآن بود كه جبريتي محتوم بر روندهاي تاريخ حاكم است كه سرانجام چيزي جز پسرفت، انحطاط و زوال
دربر ندارد. بنابراين، تاريخ در چنبره دور و تسلسل باطل گرفتار آمده است: تكرار و تكرار و تكرار. به تعبير ديگر، تاريخ گورگاه تمدنهاست. او به ويژه تمدن غرب را -كه برآمده از دوران روشنگري است- رو به افول و اضمحلال ميدانست و پيشبيني ميكرد كه مقهور مردماني از نژاد آسيايي يا مغولي خواهد گرديد. از آنجا كه فلسفه اصالت عمل يا پراگماتيسم را راهنماي خويشتن قرار داده و در پي «مفري رهاييبخش» بود، شكلگيري فاشيسم و ظهور هيتلر در آلمان را ميستود: مرداني وحشي و خونريز و بشارتدهنده «دنيايي نوين»؛ خداياني زميني و قادر در دميدن روحي تازه در كالبد
نيمه جان تاريخ. گئورگ لوكاچ، فيلسوف برجسته چپ، برآن بود كه: «هر انديشمندي براي محتواي عيني تفكرات فلسفي خود در برابر تاريخ مسوول است.» فرانسيس فوكوياما پس از ناكام ماندن بهبودگراييهاي عميق در اتحاد شوروي و از هم گسيختگياش -در اثر عوامل دروني و بيروني- «پايان تاريخ» را اعلام كرد. اين ديدگاهها بردارنده حقايق و دعاوي تكاندهنده و كلاني است.
در واقع، آنها با بيان اين آيات زميني، در جعبه پاندورا را گشودهاند كه گريبان خود آنان را نيز ميگيرد. تاريخي كه تقريبا از قرن شانزدهم ميلادي در اثر دوران روشنگري و شكلگيري و رشد بورژوازي آغاز گرديد، پيشتر در غرب حادث شد. اين فرآيند تاريخي كه از ميان خون و توحش تا تمدن پيشرفته امروزين گذر كرده، «اسطورهها» و «پيامبران» زميني خود را با هر گرايش و مسلكي نيز آفريد. اما همواره يك پرسش حاد ذهن انسان را به خود مشغول ميكند و ميآزارد: در نهادمان يا وضعيتي كه سرمايه نو كنسرواتيسم جهاني شده، يا به گفته فيلسوف آلماني تئودورآدرنو «تكنولوژي بر فرهنگ پيشي گرفته»، زرادخانههاي مملو از انواع سلاحهاي كشتار جمعي سياره ما را به سوي انهدام ميكشاند و فاشيسم سركوب شده ديگر بار سر بلند كرده (بنگريد به واپسين انتخابات اروپا، به شقاوت و توحشي كه بر مردم اوكراين ميرود و در ديگر نقاط دنيا جاري است)، آيا اندازه واقعيتها و دستاوردهاي دنياي مدرن با نيات و بشارتهاي آن همسنگي و قرابت دارند؟ آيا جهاني كه ما اينك در آن زندگي ميكنيم عادلانه و امن است و آيا تمدن امروزين در يك چرخشگاه بزرگ تاريخي براي زيستي بهتر و انسانيتر -به دور ازنوعي «زنجيرهاي مدرن»- قرار دارد؟ اين پرسمان به زمان، خرد و تلاش بستگي دارد كه آيا گزاره پيشگفته تحققپذير است يا آنگونه كه اشپنگلر بيان ميكرد، تاريخ همواره در چرخهاي تكراري، خود را به اشكال جديد بازتوليد ميكند.