• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۷ تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5635 -
  • ۱۴۰۲ چهارشنبه ۱ آذر

تولد و داستان نادرشاه

مرتضي ميرحسيني

تاريخ چند صد سال اخير ايران به چند نام بزرگ گره خورده است. يكي از اين نام‌ها، نادرشاه افشار است كه صعودي قهرمانانه و سقوطي تراژيك داشت. از دل تاريكي بيرون زد، بر تاريخ ما سايه انداخت و سپس در فرجامي تلخ از صحنه كنار رفت. در پايان، به دست خودش همه آنچه ساخته بود، تباه كرد و ميراثي از جنگ و وحشت، پشت سرش به جاي گذاشت. «اما نادر كه بود؟ جنگجويي ساده كه از بين مردم عادي برخاسته بود و انتساب به هيچ خانواده بزرگ و هيچ سابقه درخشاني او را در دايره امرا و حكام عصر نياورده بود.» زرين‌كوب روايتش در «روزگاران» را با اين جملات شروع مي‌كند و مي‌افزايد: «پدرش امام‌قلي، پوستين‌دوزي از نواحي ابيورد بود كه زندگي فقيرانه‌اي داشت و گويند زمستان و تابستان پوستين مي‌پوشيد. عشيره او تيره‌اي از طوايف تركمان افشار قرخلو بود كه از عهد صفويه به نواحي شمالي خراسان كوچ داده شده بود.» به روايتي در چنين روزي از پاييز 1067 خورشيدي در دستگرد دره گز در شمال خراسان متولد شد، هرچند اين تاريخ نه كاملا دقيق است و نه قطعي. شب تولدش، افشارها راهي دره گز بودند و او در مسير كوچ، زير چادر پا به اين جهان گذاشت. در فقر به دنيا آمد و تا سال‌ها در گمنامي زندگي كرد و از اين‌رو آنچه درباره گذشته‌اش ثبت كرده‌اند چندان معتبر به نظر نمي‌رسد. مثلا نوشته‌اند پدرش شبي در خواب ديد كه روزي صاحب پسري مي‌شود كه «عن‌قريب از صلب امام‌قلي بيك فرزندي ظاهر شود كه جميع عالم را مسخر كند و در زمين خبوشان برطرف شود و بعد از مدتي مديد از نسل آن صاحبقران نيز ديگري ظاهر شود كه سال‌ها در ممالك ايران سلطنت و كامراني نمايد.» پدرش اين پيشگويي را از همه دوستان و آشنايان و حتي اقوام نزديك پنهان نگه داشت، چون مي‌دانست كه ديگران حرفش را باور نمي‌كنند و آن را نشانه ديوانگي و توهم مي‌بينند. از اين پيشگويي چند سالي گذشته بود كه نادر به دنيا آمد. مانند پسران ديگر ايل افشار بزرگ شد و چند سالي چوپاني و گله‌داري كرد. گويا مدتي هم در يكي از شهرهاي آن نواحي، كمي خواندن و نوشتن آموخت و با زندگي شهري -  به معني متداول در آن روزگار -  نيز آشنا شد. اواخر نوجواني‌اش، در يكي از حملات ازبك‌ها به خراسان به اسارت افتاد و مدتي ميان آنان زندگي كرد. چندي بعد گريخت (يا آنان رهايش كردند) و به خراسان برگشت. به يكي از سركرده‌هاي ايل افشار پيوست و از مردان او شد. به مرور جاي پسر نداشته اربابش را گرفت و با يكي از دختران او ازدواج كرد. اموال و املاك اربابش را تصاحب كرد و جانشين او شد. با موفقيت در درگيري‌هاي بعدي -  كه بخش جدانشدني زندگي ايلياتي بود - اسم و اعتباري براي خودش دست و پا كرد و به يكي از مهم‌ترين سركردگان شمال خراسان تبديل شد. بي‌باك و پرطاقت بود، به سخاوت و مردانگي شناخته مي‌شد و ذهنش بسيار بهتر از ديگران كار مي‌كرد. با چنين صفاتي بود كه عده زيادي را دور خودش جمع كرد و در سال‌هاي ضعف و زوال پادشاهي صفوي، از زندگي در حاشيه جريان اصلي حوادث، قدم به متن تاريخ گذاشت. به مشهد رفت و مدتي با ملك‌محمود سيستاني كه عملا حاكم خودمختار خراسان شده بود همكاري كرد، اما كارشان گره خورد و ميان‌شان اختلاف افتاد. از ملك‌محمود بريد و راهش را از او جدا كرد. به شمال خراسان برگشت و در آن نواحي امارتي از آن‌ِ خودش برپا كرد. نامش به گوش تهماسب، شاهزاده فراري صفوي رسيد كه آن روزها از اصفهان بيرون زده و در دامغان مقيم بود. براي خدمت به او دعوت شد. آن زمان، بسياري از درخشش دوباره ستاره اقبال خاندان صفوي نااميد بودند و درباره همكاري با آنان ترديد داشتند، اما نادر يكي از آنان نبود. درباره نقشي كه مي‌توانست ايفا كند هيچ ترديدي نداشت. به فرصتي كه برايش پيش آمده بود چنگ زد، در مازندران به اردوي تهماسب پيوست و او را در جنگ با شورشيان افغان و بازگشت به اصفهان همراهي كرد.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون