دولت صديقي كه تشكيل نشد
مرتضي ميرحسيني
اواخر پاييز 1357 نامش به ميان آمد. ميگفتند يكي از چند مردي است كه اعتبار و توانايي تشكيل دولت ملي را دارد و ممكن است فرصتي براي بازگشت آرامش به كشور ايجاد كند. اسم بزرگي داشت. به همكارياش با مصدق از او ياد ميكردند و زحماتش در تاسيس موسسه مطالعات و تحقيقات اجتماعي (دانشكده علوم اجتماعي) دانشگاه تهران را نيز قدر ميشمردند. البته شاه و بيشتر حاميانش اصلا صديقي را دوست نداشتند و به اكراه و جبر شرايط - شرايطي كه روز به روز پيچيدهتر ميشد - با او موافقت كردند. اما برخيها به او اميد بسته بودند. بهويژه آنهايي كه در جبهه دربار جاي نميگرفتند، اما از انقلابي كه در پيش بود وحشت داشتند. يكي از آنان علي اميني بود كه در يادداشتهاي روزانهاش (27 آذر) مينويسد «خبر پيدا كردم كه آقاي صديقي يكشنبه حضور اعليحضرت رسيده و صحبت مفصلي داشتهاند و ظاهرا مامور شده است مطالعاتي در اطراف تشكيل دولت به عمل آورد. خدا كند موفق شود، ولي در اين ضمن اخبار شهرستانها و ناآرامي و گراني فوقالعاده زياد است و توفيق در اين زمان آسان نيست... تصميمات كه منشأ آن اعليحضرت است در اثر ترديد ايشان درست گرفته نميشود. اگر دكتر صديقي موفق شود كه زودتر دولتي تشكيل دهد، خود اين اثر تسكيني براي يكي دو ماه شايد به وجود آورد.» خود صديقي هم - هرچند بعدها انكار ميكرد- آنقدر جاهطلبي داشت كه فكر ايفاي نقش قهرمانِ روزهاي بحران وسوسهاش كند. پس دست به كار شد و با اين و آن به مشورت نشست. با بسياري از آنهايي كه فكر ميكرد ميتوانند كمكش كنند صحبت كرد و از آنان براي كاري كه تصميم به انجامش گرفته بود كمك خواست. عدهاي به او قول همكاري دادند و ديگران، برخي به صراحت و برخي غيرمستقيم، پيشنهادش را رد كردند. در فضاي حاكم بر كشور، هر كنش و واكنشي جز در ضديت با دربار محكوم بود و كمتر كسي پيدا ميشد كه بخواهد اعتبار و آبرويش را براي نجات نظام سياسي خرج كند، آنهم نظامي كه سقوطش قطعي به نظر ميرسيد. صديقي هم اين واقعيت را ميدانست. در آن چند روز - هفته آخر پاييز و روزهاي نخست زمستان 1357 نيز - دوباره، اينبار عميقتر آن را درك كرد. تيزهوشي و پختگياش به جاهطلبيهايش ميچربيد. نااميدي هم البته كار خودش را كرد. اميني سيام آذر مينويسد «چون با آقاي صديقي قرار ملاقات ساعت 9 داشتم زود از منزل حركت كردم و سر ساعت پيش ايشان بودم. چند دقيقه بعد آقاي عبدالله انتظام هم آمد و در اطراف تشكيل دولت ايشان بحث كرديم. كمي مايوس به نظر آمد.» تشويقش كردند كه جا نزند و كار را، به هر قيمتي كه شده است پيش ببرد. «چنانچه تمام افراد دولت را پيدا نكرد، لااقل پستهاي مهم را در نظر بگيرد تا بعدا تكميل كند.» اما صديقي خام اين تشويقها نشد، آنهم تشويق كسي كه خودش حاضر نميشد در دولت حضور داشته باشد. او كه ميديد دست به كار ناممكني زده است، شرطهاي سختي براي شاه گذاشت. فكر ميكرد كه شاه اين شروط را نميپذيرد. آنوقت صديقي بهانهاي آبرومندانه براي كنار كشيدن داشت. اما شاه - كه از هر تدبيري براي نجات خود استقبال ميكرد - تقريبا همه اين شروط را پذيرفت. بعدها ميگفتند كه شاه به صديقي پيشنهاد كرد و او نپذيرفت. اين روايت خود صديقي بود. اما واقعيت اين است كه او پذيرفت، اما از پس انجام كار برنيامد. خواست كه رياست دولت را به دست بگيرد و چهرههاي موجه و لايق را دور خودش جمع كند و به بحران سياسي پايان بدهد، اما نتوانست.
اميني در يادداشتهاي پنجم تا هفتم دي از ناآراميها و اعتراضهاي گسترده و سنگيني سايه اعتصابهاي سراسري بر زندگي روزانه مينويسد و بعد اضافه ميكند «آقاي دكتر صديقي هم در كار تشكيل دولت متزلزل است. حق هم دارد، چون از روز سهشنبه تظاهرات دانشجويان در خيابانهاي تهران بهشدت ادامه دارد و قطعا كشتههايي به جاي گذاشته است. چهارشنبه عصر اعليحضرت تلفن كردند كه چه بكنم و بهت آقاي صديقي چقدر طول خواهد كشيد؟ پيشنهاد كردم ايشان را احضار نماييد و جريان را از خود او سوال كنيد.» شاه چنين كرد. از صديقي پرسيد و او پاسخ داد كه نميتواند. راست ميگفت. نتوانسته بود. نه اينكه نخواسته باشد.