• ۱۴۰۳ دوشنبه ۵ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5663 -
  • ۱۴۰۲ چهارشنبه ۶ دي

گزارش «اعتماد» از مرگ فجيع دختر ۴ ساله كه به علت آزار و اذيت‌هاي نامادري جان باخت

صحنه جرم: خانه‌اي در شهرستان اروميه

يكي از اقوام خانواده: برادر ۸ ساله آوا به پدرش گفته يك روز شوهر مادرشان آوا را از صبح تا شب داخل دستشويي حبس كرده بود

بهاره شبانكارئيان

سوم دي ماه جاري «آوا.ق»؛ دختر ۴ چهار ساله اهل شهرستان اروميه واقع در آذربايجان غربي پس از حدود دو هفته كه در بيمارستان «مطهري» بستري بود بر اثر «مرگ مغزي» ناشي از شكنجه نامادري‌اش درگذشت.

يكي از اقوام نزديك خانواده در مورد اين حادثه به «اعتماد» مي‌گويد: «پدر آوا و همسرش زندگي خوبي داشتند تا اينكه يك روز مادربزرگ آوا به دامادش زنگ مي‌زند و مي‌گويد همسرت از صبح آراز و آوا را اينجا گذاشته و گفته به بازار مي‌رود، اما هنوز به خانه نيامده است. پدر آوا كه براي كار به تبريز رفته بود خودش را به اروميه مي‌رساند. آنجا ماجرا را پيگيري مي‌كند و متوجه مي‌شود كه مادر آوا با يك مرد غريبه از مرز سرو به سمت تركيه فرار كرده است. همين شروع اين اتفاق تلخ مي‌شود.»

او در ادامه مي‌گويد: «چهار، پنج ماه بعد از طلاق آنها، پدر آوا مجدد ازدواج مي‌كند. زن دوم او به دور از چشم همسرش شروع مي‌كند به آزار و اذيت آوا. تا اينكه آن روز آوا را بلند مي‌كند و از پله‌ها به پايين پرت مي‌كند. نامادري آوا اصلا حواسش به دوربين‌هاي مداربسته‌اي كه پدر آوا در حياط مشرف به داخل خانه نصب كرده، نبوده است، اما ثبت همين اتفاق توسط دوربين‌ها و اظهارات پزشك معالج آوا دست اين زن را رو مي‌كند.»

۲۷ آذر ماه سال جاري فيلمي در فضاي مجازي منتشر مي‌شود كه نشان مي‌دهد؛ يك زن جوان كودك خردسالي را از داخل خانه بيرون مي‌آورد و با دو دست كودك را بلند مي‌كند و از بالاي سه پله به پايين حياط پرت مي‌كند. كودك پس از چند ثانيه گيج و منگ از جايش بلند مي‌شود و به سمتي ديگر مي‌رود.

اين فيلم در برخي رسانه‌ها و فضاي مجازي به دنبال شكايت پدر آوا از «صديقه.ق»؛ همسر دوم خود به دليل شكنجه فرزندش منتشر مي‌شود. ماموران آگاهي نيز در پي تحقيقات به عمل آمده و همچنين اعلام خانواده آوا، نامادري ۲۷ ساله اين كودك چهارساله را بازداشت مي‌كنند.

حسين مجيدي، دادستان استان آذربايجان غربي در واكنش به حادثه ناگوار ضرب و شتم كودك ۴ ساله توسط نامادري‌اش در اروميه اعلام مي‌كند: «اين كودك بر اثر ضربات نامادري هوشياري خود را از دست مي‌دهد. بنابراين بازپرس ويژه قتل به بيمارستان كودكان شهيد مطهري اروميه اعزام مي‌شود. در پي وقوع اين حادثه ناگوار و اطلاع دادستاني مركز استان بلافاصله دستور دستگيري اين نامادري صادر مي‌شود و متهم روانه‌ بند نسوان (زنان) زندان مركزي اروميه شده است.»

«اعتماد» پس از انتشار خبر درگذشت آوا در همان ابتدا با پدر اين كودك چهار ساله تماس مي‌گيرد، اما به دليل وضعيت نامناسب روحي، يكي از اقوام نزديك خانواده گوشي تلفن را مي‌گيرد و در مورد اين ماجراي فجيع به «اعتماد» توضيحاتي را ارايه مي‌دهد.

 

بند يكم

«عليرضا.ق» كه از اقوام نزديك پدر آوا است در مورد اتفاقي كه افتاده به «اعتماد» مي‌گويد: «پدر آوا چند ماه پيش وقتي همسر اولش از او جدا مي‌شود، ازدواج مي‌كند. آراز و آوا بعد از جدايي پدر و مادر، خانه پدربزرگ‌شان زندگي مي‌كردند و پدر آوا در تبريز مشغول كار بود. تا اينكه پدر آوا بعد از چهار، پنج ماه كه از طلاق همسرش مي‌گذرد تصميم مي‌گيرد مجدد ازدواج كند. پدر آوا مي‌گفت مي‌خواهم بچه‌هايم سر و سامان بگيرند و در خانه خودشان تربيت شوند. پدر آوا اهل شهرستان قطور است. براي همين از همان شهر زني را براي ازدواج انتخاب مي‌كند. صديقه؛ بيست و هفت، هشت ساله بود و شوهرش فوت كرده بود و دو فرزندش پيش خانواده همسرش زندگي مي‌كردند. او با پدر آوا ازدواج مي‌كند و به اروميه مي‌آيد. پدر آوا دو دوربين مداربسته در حياط نصب مي‌كند. يكي از دوربين‌ها مشرف به داخل خانه بود و يكي ديگر مشرف به خيابان. مي‌خواست با نصب دوربين‌ها امنيت خانواده‌اش را برقرار كند. آراز فرزند اول او هشت ساله است و مدرسه مي‌رود براي همين كمتر در خانه حضور داشت، اما آوا از صبح تا شب با نامادري‌اش در خانه تنها بود. نه آراز و نه آوا كلامي از آزار و اذيت‌هاي صديقه به پدرشان نمي‌گفتند. آنها را ترسانده بود. پدر آوا مي‌گويد چند بار ديده بچه‌هايش رنگ و رويشان پريده، اما حدس نمي‌زده كه زنش آنها را آزار و اذيت كرده باشد. آن روز هم صديقه همانطور كه فيلمش در فضاي مجازي منتشر شده آوا را از پله‌هاي حياط به پايين پرت مي‌كند. فرداي همان روز وقتي مي‌بيند آوا شديدا تب دارد و بيهوش يك گوشه افتاده با يكي از همسايه‌ها تماس مي‌گيرد و مي‌گويد آوا حالش بد است و مي‌خواهم او را به بيمارستان ببرم. همسايه آنها هم كمك مي‌كند تا آوا را به بيمارستان برسانند. آنجا كادر درمان و پزشك معالج آوا متوجه كبودي و آثار ضرب و جرح روي بدن اين كودك مي‌شوند، اما اين زن موضوع ضرب و جرح را قبول نمي‌كند و مي‌گويد آوا تشنج كرده است. وقتي كادر بيمارستان براي پذيرش آوا به اين زن مي‌گويند بايد مبلغ ۳ ميليون تومان واريز كند صديقه با پدر آوا تماس مي‌گيرد و مي‌گويد دخترت تشنج كرده و ما بيمارستان هستيم. يعني اگر پاي پول بيمارستان در ميان نبود صديقه با پدر آوا تماس نمي‌گرفت. پدر آوا پس از شنيدن اين حرف‌ها سريع خودش را از تبريز به بيمارستان مي‌رساند. پزشكان ماجراي ضربه مغزي و ضرب و جرح آوا را به پدرش توضيح مي‌دهند. او همانجا از صديقه شكايت مي‌كند. ماموران آگاهي هم با تحقيقات و بررسي فيلم دوربين‌هاي مداربسته داخل حياط متوجه مي‌شوند اين زن عامل ضربه مغزي آوا است و او را دستگير مي‌كنند. آوا حدودا دو هفته در بيمارستان مطهري اروميه بستري بود و بعد هم به دليل مرگ مغزي جان باخت. روز دوشنبه، چهارم آذر ماه، مراسم خاكسپاري آوا بود. پدر او اصلا حال مناسبي ندارد و مدام مي‌گويد چرا اين بلاها بايد سر من بيايد! مي‌گويد زن اولم يك جور خيانت كرد و زن دومم جور ديگر.»

 

بند دوم

عليرضا در مورد زندگي مشترك پدر و مادر آوا مي‌گويد: «سيزده، چهارده سال پيش پدر و مادر آوا با هم ازدواج مي‌كنند. مادر آوا آن زمان ۱۶، ۱۷ ساله بود. با پدر آوا زندگي خوبي داشتند. اول پسرشان آراز به دنيا آمد و چهار سال بعد هم آوا. همه‌چيز خوب بود تا اينكه يك روز او آراز و آوا را به‌خانه مادرش مي‌برد و مي‌گويد مي‌خواهم به بازار بروم، خريدم كه تمام شد دنبال بچه‌ها مي‌آيم. يك ساعت، دو ساعت، سه ساعت، چهار ساعت... . مي‌گذرد. شب مي‌شود. مادربزرگ آوا نگران شده بود و فكر مي‌كرد تا الان كه دخترش به خانه برنگشته اتفاق ناگواري برايش افتاده است. با پدر آوا تماس مي‌گيرد و مي‌گويد زنت از صبح آراز و آوا را اينجا گذاشته و گفته براي خريد به بازار مي‌رود، اما تا الان برنگشته سريع خودت را برسان، شايد اتفاق بدي افتاده باشد. پدر آوا خودش را از تبريز به اروميه مي‌رساند و با خواهر همسرش همه جا را مي‌گردند، اما هيچ ردي از او پيدا نمي‌كنند تا اينكه به پاسگاه مي‌روند. ماموران به آنها مي‌گويند امكان اينكه از كشور رفته باشد، وجود دارد. ماجرا را پيگيري مي‌كنند و متوجه مي‌شوند همان روز كه بچه‌ها را خانه مادرش گذاشته با يك مرد غريبه از مرز سرو به تركيه رفته است.

شش ماه از رفتن مادر آوا گذشته بود كه متوجه شديم دوباره به اروميه برگشته است. برگشته بود و از پدر آوا تقاضاي طلاق داشت. مي‌گفت هيچي نمي‌خواهم نه بچه‌ها را و نه مهريه‌ام را. مي‌گفت ازدواج كردم و نمي‌خواهم به اين زندگي ادامه دهم. پدر آوا هم مي‌گفت تو هنوز زن من هستي چطور مي‌گويي كه ازدواج كردي! اما مادر آوا پايش را در يك كفش كرده‌ بود و مي‌گفت فقط طلاق مي‌خواهم. وكيل گرفت و بالاخره از پدر آوا جدا شد. با همان مردي كه به تركيه رفته بود ازدواج كرد و در اروميه ماند.

دادگاه هم راي داده بود كه آخر هفته‌ها آراز و آوا مي‌توانند مادرشان را ببينند. چهار، پنج ماه از طلاق آنها گذشته بود. پدر آوا بچه‌ها را به خانه پدري‌اش در قطور برده بود كه تصميم مي‌گيرد با زني از همان شهر قطور ازدواج كند. صديقه به ظاهر زن خوبي به نظر مي‌رسيد. در اين مدت همسر اولش پنجشنبه، جمعه‌ها آراز و آوا را به خانه خودشان مي‌برد، اما يك روز كه آراز و آوا از خانه مادري شان برمي‌گردند، آراز حرف عجيبي به پدرش مي‌زند. او به پدرش مي‌گويد كه شوهر مادرش آوا را از صبح تا شب داخل دستشويي حبس كرده بود. از آن روز به بعد صديقه به مادر آوا مي‌گويد بچه‌ها ديگر نمي‌خواهند به خانه شما بيايند. بعد هم كه اين اتفاق فجيع براي آوا رخ مي‌دهد. پدر آوا مي‌گويد فقط قصاص مي‌خواهم. مي‌گويد مي‌خواهم خودم چهارپايه را از زير پاي اين زن بكشم.»

 

بند سوم

او مي‌گويد: «آوا از همان روزي كه مادرش گذاشت و رفت، مُرد. آوا هر وقت و هر جا صحبت از مادرش مي‌شد، بي‌تابي مي‌كرد. اين بچه به لحاظ روحي مُرده بود فقط جسمش مانده بود كه آن‌هم به دليل شكنجه و آزار و اذيت نامادري‌اش نابود شد و از بين رفت.»

 

بند آخر

اينك منم كه اين كوه را بر دوش مي‌كشم و زير پاي من شهري و مردمان خوابند. من تنها با غريو گنگ خود مانده به ياد مي‌آورم آن توفنده مرگباري را كه با من گفت تو نخواهي مُرد. مي‌بينم شب را كه با همه سنگيني خود بر من فرود آمده است و من هنوز زنده‌ام! 

 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون