زاده شوم راديكاليسم
پيرمحمدملازهي
راديكاليسم بخشي از واقعيت سياسي در اهل سنت است. هرچند اين تفكر ريشه در تاريخ دارد اما بهصورت روشنتر محصول شرايطي است كه در دهه هشتاد ميلادي و پس از اشغال افغانستان به وسيله ارتش سرخ اتحاد شوروي سابق جهان با آن روبرو شد. از دل تفكر شكلگرفته در افغانستان دو تفكر راديكال سر برآوردند؛ تفكر طالباني بر مبناي سلفيت شبهقاره هندي مكتب ديوبنديسم كه طالبان افغانستان با اهداف محلي افغانستان و پاكستان آن را نمايندگي كردند و جرياني متاثر از راديكالهاي بينالمللي متاثر از سلفيت خاورميانهاي وهابيت كه سازمان القاعده به رهبري اسامه بنلادن رهبري آن را برعهده گرفت و اهداف جهاني داشت و درصدد احياي خلافت اسلامي در كل جهان اسلام و فراتر از آن بود. سومين جريان قدرتمند جهادي در جهان اهل سنت را ابومصعب الزرقاوي اردنيتبار در عراق پس از اشغال اين كشور به وسيله ارتش امريكا تحت عنوان جماعت توحيد و جهاد بنيانگذاري كرد. در سال ۲۰۰۴ ميلادي الزرقاوي با اسامه بنلادن بيعت كرد. نام سازمان خود را به سازمان الجهاد في بلادالرافيين تغيير داد. اما بعد از آنكه چند تن از رهبران سازمان الجهاد كشته شدند نوبت رهبري به ابوبكر البغدادي رسيد. در اين زمان بود كه اين سازمان جهادي سرزمينهاي مهمي را در عراق و سوريه به تصرف خود درآورد و البغدادي در مسجد جامع موصل در عراق اعلام خلافت كرد؛ موضوعي كه مورد تاييد دكتر ایمن الظواهري رهبر القاعده قرار نگرفت و باعث جدايي رسمي داعش و القاعده شد. شكلگيري ائتلاف بينالمللي عليه خلافت داعش سرانجام موجب شكست آن در خلافت خاورميانه و عقبنشيني به افغانستان و اعلام خلافت شرقي يا خلافت خراسان شد اما به نظر ميرسد كه اعراب از اين زمان به بعد است كه حالت رهبري خود را از دست ميدهند و در سطح تدارك كمكهاي مالي و تسليحاتي جهان عرب تنزل موقعيت ميدهند و رهبري به دست نيروهاي قدرتمندتر پشتون ميافتد. رهبري داعش تاكنون در دست قبايل پشتون مناطق قبايلي آزاد تحت تسلط پاكستان باقي مانده و با ترور هر رهبر فرد ديگري از پشتونها جايگزين شده است.
هرچند كه اطلاعات نه چندان موثقي انتشار يافته است كه مذاكراتي بين رهبري داعش و سازمان القاعده براي ادغام مجدد شكل گرفته است ولي تاكنون چنين وحدتي شكل نهايي خود را پيدا نكرده است.
شايد يكي از علتها نزديكي سازمان القاعده با امارت اسلامي طالبان و ادامه رقابت بر سر قدرت و مقام خلافت بين داعش، طالبان و القاعده باشد. داعش مدعي احياي خلافت اسلامي در خراسان در نگاهي جهاني است و رهبري خود را خليفه همه مسلمين جهان ميداند و اين درحالي است كه رهبري طالبان خود را اميرالمومنين و واجبالاطاعه ميداند كه داعش حاضر به پذيرش آن نيست.
بر همين اساس است كه به رغم تفكر جهادي يكسان سازمان القاعده، داعش و طالبان ديدگاههاي اين سه گروه از هم فاصله گرفته است البته سازمان القاعده به سنت وفاداري به طالبان وفادار باقي مانده و در حمايت از امارت طالبان افغانستان قادر به ايفاي نقش محدودي است، به ويژه آنكه بعد از ترور دكتر ایمن الظواهري در خانه رهبري شبكه حقاني به وسيله امريكا در كابل طالبان تحت فشار قرار گرفت كه مناسبات خود با جريانهاي راديكال را شفافسازي كند؛ موضوعي كه تا به امروز طالبان زير بار آن نرفته است.
ظاهرا رهبري سازمان القاعده بعد از ترور ایمن الظواهري به خانواده بنلادن بازگشته و صحبت از رهبري سيف العدل يكي از فرزندان اسامه بنلادن است كه گفته ميشود در يكي از كشورهاي همسايه با افغانستان سكونت دارد و از آزادي عمل موردنظر سازمان القاعده برخوردار نيست.
درعين حال واقعيت اين است كه داعش در موقعيت مناسبتري از القاعده قرار گرفته و از استقلال عمل نسبي بالاتري برخوردار است و موفق شده گروههاي قومي آسيايي را با حفظ هويت قوميشان به عنوان زيرمجموعه خلافت خراساني داعش سازماندهي مجدد كند و توانسته تا حدي شكست در خلافت خاورميانهاش را جبران کند. بهطوريكه گفته ميشود گروههاي قومي چچن، ازبك، تاجيك، ايغور، افغان و پاكستاني را مجددا فعال كرده است. اما در سطح القاعده كه توانسته است مناسبات دوستانه خود را با امارت طالبان افغانستان حفظ كند داعش موفق به حفظ مناسبات با طالبان افغانستان نشده است.
علت آن است كه در نگاه داعش امارت طالبان بخشي از خلافت خراساني داعش است و اين درحالي است كه طالبان رهبر خود را اميرالمومنين ميداند و به هيچ عنوان رضايت به واگذاري قدرت خود و قرار گرفتن در زيرمجموعه داعش نميدهد. حتي طالبان افغانستان درمقابل دستاندازي داعش براي دستيابي به جغرافيا در شرق در منطقه خوست و ننگرهار كه برخي از قبايل آن تجربه خلافت محدودي در قبايل هوادار خود را تا پيش از تاسيس سازمان القاعده داشتند ايستادگي ميكند و حاضر نيست كه جغرافياي خارج از قدرت امارت در اختيار داعش قرار بگيرد. در اين ارتباط داعش و امارت طالبان تا سطح جنگ مسلحانه هم تضادهاي خود را ارتقا دادهاند.
با اين حال واقعيت اين است كه داعش فرصت پيدا كرده است در منطقه بدخشان و در امتداد مرزهاي افغانستان با آسياي مركزي حضور خود را تاحدي تثبيت كند و خود را به دره فرغانه كه سه كشور ازبكستان، تاجيكستان و قرقيزستان بر سر مالكيت آن اختلافنظر دارند برساند و از خلأ موجود براي تثبيت جايگاه خود بهرهبرداري كند.
واقعيت مهم ديگر در ارتباط با داعش حوزه گسترده مورد ادعاي خلافت خراسان است كه از حوزه قفقاز جنوبي روسيه و آسياي مركزي را شامل ميشود و در تداوم خود ايالت سين كيانگ چين تمامي افغانستان شرق ايران تا پاكستان و مسلمانان هند بنگلادش تا مالزي و اندونزي در شرق آسيا به همراه مسلمانان فيليپين، تايلند و ساير اقليت مسلمان در حوزه آسه آن را شامل ميشود. داعش براي هركدام از اين كشورها سازمان محلي به وجود آورده است ولي به نظر ميرسد در اولويتبنديهايش سه حوزه از اهميت بالاتري برخوردار باشند.
الف - حوزه امنيتي روسيه در قفقاز و آسياي مركزي. سازمانهاي قومي عبارتند از :
۱- جبهه آزاديبخش چچن براي حوزه قفقاز جنوبي
۲- نهضت اسلامي ازبكستان و جمعيت احرار براي ازبكستان
۳- نهضت اسلامي الانصار براي تاجيكستان
ب- نهضت اسلامي تركستان شرقي براي استقلال سينكيانگ از چين.
ج- تحريك طالبان پاكستان براي تبديل پاكستان به امارت اسلامي.
جيش العدل، الفرقان و انصار براي امارتسازي شرق ايران. در چنين تفكري راديكال است كه داعش خراسان خود را تعريف ميكند. هرچند كه در نگاه روسها داعش بخشي از بازي رقابتآميز قدرت جهان غرب براي اعمال فشار بر روسيه و چين و متحدان منطقهاي تصور و ادعا شده است كه انتقال داعش به افغانستان پروژه امريكا براي ايجاد مشكلات امنيتي براي روسيه و چين و ايران بوده است؛ ادعايي كه خيلي هم بيپايه نميتواند باشد. لاقل در مورد ايران حوادث تاييدكننده ازجمله عمليات تروريستي اخير در كرمان وجود دارند.
كارشناس مسائل افغانستان