حريم مهرورزي و دادگري
حسن لطفي
پا تند كرده بوديم تا زودتر برسيم. رسيده بوديم هم، اما جايي براي نشستن نبود. گفتم برويم از خير بليت هم بگذريم! همراهم موافق نبود. ميدانست من كشته مرده سالن تاريك سينما و تصاوير متحرك روي پردهام. ميدانست تا به حال تئاتر نديدهام و ميگفتم حوصلهاش را ندارم. «چوب به دستهاي ورزيل» را كه ديده بود، ويرش گرفته بود براي بار چهارم كه به تماشايش ميرود مرا هم ببرد. حوصلهاش را نداشتم. گفتم سينما ميهمانم كن! قبول نكرد. سالن پر فرصت داد تا غر بزنم. اما او كه ميدانست حرفهايش و استقبال زياد وسوسهام كرده، توجهي نكرد. نمايش كه شروع شد نگران ساعتي بودم كه بايد سرپا ميايستادم. بازيگران آمدند و رفتند و من تا به خودم بيايم نمايش به پايان رسيد انگار نه انگار ساعتي سرپا ايستادهام. بيرون كه آمديم حس خاصي داشتم. مهربانتر شده بودم. ديگر غر نميزدم. دوستم هم مهربانتر شده بود. دلمان براي ورزيليها تنگ شده بود. از آن دلتنگيهايي كه عاشقان دچارش ميشوند. معشوق را دقيقهاي پيش ديدهاند، اما طوري دلتنگش هستند كه انگار 77 روز است او را نديدهاند. نميدانم كداممان گفت چقدر دير با تئاتر آشنا شديم. انگار يادمان رفته بود سن هر دو نفرمان روي هم سي و هفت سال هم نميشد. گفتم فردا شب هم برويم، اينبار ميهمان من! دوست همراهم خنديد. خيال ميكرد، ميدانم آخرين شب اجراي نمايش چوب به دستهاي ورزيل بوده. نميدانستم. شوخي هم نميكردم .من كه تا آن زمان نفسم با نفس بازيگران نمايشي در هم نياميخته بود، عرق سرد بازيگري را نديده بودم كه سر بخورد و بريزد روي صحنه! از آن روز به خصوص ساليان زيادي ميگذرد. در اين سالها هر وقت تئاتري ميبينم كه توي دلم جا باز ميكند دلم ميخواهد بازيگرانش را روي صحنه ببوسم و از اينكه مهربانتر و دادخواه و دادگرم كردهام، شاكرشان باشم. منظورم تئاترهايي است كه با بينندهاش صادق است. براي لقمه نان و ذرهاي شهرت دم به دم كساني كه با مردم نيستند، نميدهد. كنار مردم برايشان از لحظاتي ميگويد كه در آن شادي و غم، نقد و ستايش، نگاه به آينده بهتر همسايه جذابيت شدهاند. به خاطر همين وقتي تئاتري دروغگو ميبينم، دلم ميگيرد. با خودم ميگويم اينها كه روي صحنهاند، ميتوانستند همه ما را از اين پايين كه نشستهايم به حريم مهرورزي، دنيايي بهتر و داد و دادگري برسانند. حالا در ابتداي چهل و دومين جشنواره بينالمللي تئاتر فجر با ديدن پوستر جشنواره و برنامه اجراها اولين چيزي كه به ذهنم رسيد، اين بود كه در ميان نمايشهايي كه بينندگان تماشا ميكنند، كدامشان به ساختن دنيايي بهتر براي همه انديشيدهاند. اميدوارم وقت تماشاي اكثر آنها بينندگان وارد حريم مهرورزي و دادستاني و دادگري شوند.