نگاهي به نمايش «مرگامرگ» به كارگرداني مشترك مريم ياسينزاده و بهرام عباسيفرد
دوگانه خير و شر به روايت آيينها
بابك پرهام
نمايش «مرگامرگ» به نويسندگي مريم ياسينزاده و كارگرداني مشترك مريم ياسينزاده و بهرام عباسيفرد در تالار مولوي روي صحنه است.
نمايشنامه با استفاده از زبان بالاتر از سطح معيار موفق شده است اسطورهها و آيينهاي ايراني را بازآفريني كند. مواجهه دو اسطوره بومي و ملي در برابر يكديگر از تسلط نمايشنامهنويس بر اين اسطورهها خبر ميدهد.
ملمداس يا مُم داس،ام الداس و ميل داس، از اسطورههاي زرتشتي است كه در جنوب ايران به عنوان اسطورهاي بومي باقي مانده است. ماهيگيران و اهالي درياي خليج فارس معتقد هستند كه ملمداس بالاتنهاي چون پري دريايي دارد. در شبي كه ماه كامل است در دريا ظاهر ميشود. يك زن زيبا و اغواكننده است. او ماهيگيران تنها را روي دريا افسون ميكند. ملمداس آنها را به طرف خودش دعوت ميكند، آنها هم كه آن همه زيبايي جادوي شان كرده است، خود را در آب مياندازند و شنا كنان به طرفش ميروند. فقط بالاتنه ملمداس شكل زن است و پايينتنهاش كه زير آب است و بسيار ترسناك است. دو پا شبيه دو داس (يا اره) دارد و به محض اينكه يك ملوان يا ماهيگير را به طرف خودش كشيد او را به طرف پاهايش ميبرد و او را تكهتكه ميكند.
نوعي زن اغواگر كه در نمايشنامه مريم ياسينزاده عنوان ميشود كه خودش از اهل غرق است و رنج ناكامي را در عشق چشيده است و حالا انتقامجوست. از سويي ديگر ميتراست كه دو بار به مبارزه با ملمداس ميشتابد، او مسوول سامان بخشيدن به اوضاع مردمان است، از خورشيد نيرو ميگيرد و به دل تاريكي دريا ميرود و با تاريكي مبارزه ميكند، اگرچه در ابتدا ضعيفتر است ولي به كمك مردم پيروز ميشود.
نمايشنامه مرگامرگ بر دوگانگي خير و شر استوار شده است و بر آيينها و رسوم. تمام لحظات و تمام قابها نشانگر شناخت كارگردانها و نويسنده از رسوم و آيينهاست.
در برابر خدايان نيمه خدايان قرار ميگيرند، شيدوس رويينتن و ليو. ليو انسان است از اهل غرق و اهل هوا كه هر دو در آيينهاي مردمان جنوب ايران و حاشيه خليج فارس قابل بررسي هستند.
ليو با مقاومت در برابر آنچه تقدير و سرنوشتش بود خود را از مقام انساني تا مقام نيمهخدايي بالا برد. نويسنده در اين متن عصيان زن را نوعي كنش خدايگونه در نظر گرفته است و هراس صاحبان آيينها را در برابر اين عصيان به نمايش درآورده است.
اما ليو هم اهل غرق است و هم اهل هوا، هم قرباني است و هم تسخيرشده، پس زماني كه به قرباني بودن خود تن نميدهد، اهل هوا ميشود، سنگ ميشود و بايد مراسم زار برايش اجرا شود، مامازار كه مادر ليو است به اين كار تن نميدهد و مراسم زاركش عقيم ميشود.
در باور باورمندان به آيين زار، برخي از انسانها، توسط نيروهاي نامرئي كه به عنوان باد شناخته ميشوند تسخير ميشوند. اين بادها شخصيتهاي گوناگوني دارند و بيماري و افسردگي و روان پريشي شخص تسخيرشده را موجب ميشوند و آيين زار براي درمان آنها برپا ميشود.
نخست وقتي بابا زار يا ماما زار احتمال بدهد كه شخص، مبتلا به يكي از زارها شده، او را مدت هفت روز در حجاب و دور از چشم ديگران نگه ميدارند كه در اين نمايش چنين نشد و در طول اين چند روز با داروهاي ويژه و روغنهاي ماليدني، تحت نظر قرار ميگيرد. سپس اهل محل توسط يك خيزراني يعني كسي كه ايفاگر يكي از نقشهاي مراسم درمان است و چوب ويژه خيزران در دست دارد، خبردار ميشوند كه چون هيچكس از مردمان حاضر نشد در برابر سياهي بايستد و بهرغم اينكه از بازگشت ليو شادمان بودند در مراسم شركت نكردند، شيدوس به تنهايي مراسم را برگزار كرد، كل مراسم توسط بابا يا ماما هدايت ميشود كه كار آنها و شگردهاي آنها اكنون نوعي جادوي پزشكي تلقي ميشود. اما مهمتر شايد آوازي است كه ميخوانند و سازهايي است كه نواخته ميشود زيرا در باور آنها چون اين بادها با موسيقي به مهر ميآيند و بابا و ماما به تدريج به هويت باد پي ميبرند و باد نام خود را فاش ميكند. مراحل بعدي درمان از اين پس امكانپذير ميشود. در صورتي كه خواستههاي باد برآورده شود، باد «زير شده» و بيمار را آزار نخواهد داد اما «مركب» خود را كاملا رها نميكند و كساني كه گرفتار اين بادها شده باشند در سواحل جنوب به «اهل هوا» شناخته ميشوند ولي در نمايش مرگامرگ اين قاعده شكسته ميشود و باد جان بابازار را ميگيرد كه ديگر رويينتن نيست و اهل هوا نيست.
نوازندگان زار افراد خاصي هستند كه فقط در نواختن و خواندن اين موسيقي مهارت دارند. حضور فرهنگ و موسيقي آفريقا در كل موسيقي استان هرمزگان و به ويژه آداب و رسوم و موسيقي زار بسيار مشهود است. موسيقي زنده و همراه در اجرا در پيشبرد اين نمايش نقش بسيار زيادي داشت و بر جذابيت آن افزوده بود.
نسوش يا دروخش يا دروج نسو برپايه مزديسنا نام ديوي است كه بر تنِ مرده ميتازد و آن را ناپاك ميكند. اين ديو هنگامي كه در تن كسي حلول ميكرد، آن فرد ميميرد. دروخش نسوش ناپاكترين و خطرناكترين ديوها بود. به همين جهت به همان اندازهاي كه اين ديو ناپاك و نجس و خطرناك بود، آن لاشه و مرده نيز نجس و خطرناك محسوب ميشد و هر كس از سه قدمي به مردهاي نزديكتر ميشد، ناپاك شده و لازم بود مراسم ديوزدايي و برشنوم كه غسل مس ميت بود دربارهاش انجام شود تا پاك شود، اين ديو و سايه مرگ كه در تمام نمايش با پرفورمنس ديدني فضاسازي ميكرد و حجم توليد ميكرد، قسمت مهمي از روايت بود، ديو اگر در اين نمايش وجود نميداشت پليدي شكل نميگرفت، اگرچه ملمداس انتقامجو و مرگ آور حضور داشت و نماينده شر است ولي خشم او و خودش همانطور كه گفته شد حاصل ناكامي بوده است و ميترا كه نماينده روشنايي است ولي نسوش با آنكه شر نيست پليد است و پليدي را پس از شكست شر بر زمين ميافكند.
در اجراي اين نمايش طراحي لباس و صحنه بسيار درست و قابلتوجه با بقيه عوامل اجرايي همراه و همسو بود.
نوعي زن اغواگر در نمايشنامه مريم ياسينزاده عنوان ميشود كه رنج ناكامي را در عشق چشيده و حالا انتقامجو است. از سوي ديگر ميتراست كه دو بار به مبارزه با ملمداس ميشتابد، او مسوول سامان بخشيدن به اوضاع مردمان است، از خورشيد نيرو ميگيرد و به دل تاريكي دريا ميرود و با تاريكي مبارزه ميكند، اگرچه در ابتدا ضعيفتر است ولي به كمك مردم پيروز ميشود