• ۱۴۰۳ دوشنبه ۳ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5711 -
  • ۱۴۰۲ سه شنبه ۸ اسفند

بچه‌ها مي‌توانند پول خرج كنند

غزل حضرتي

اسفند ماه كه مي‌شود، در خانه ما روزشمار راه مي‌افتد. چند برنامه جذاب در اين ماه آخر سال داريم كه پسرم دايم سراغ‌شان را مي‌گيرد. در مهدكودك، دو هفته مانده به عيد يك بازارچه راه‌ مي‌اندازند به نام بازارچه خيريه. مادرها و پدرها يك چيزهايي درست مي‌كنند و براي فروش به حياط مهد مي‌برند. بعضي‌ها هم محصولات خودشان را براي فروش مي‌آورند. از عسل طبيعي گرفته تا لباس كودك و محصولات بهداشتي كودك تا انواع شيريني و شكلات دست‌ساز. بعضي‌ها مثل من هم كه محصول خاص دست‌سازي براي عرضه نداريم، خوراكي درست مي‌كنيم و براي فروش مي‌بريم. سال گذشته ماكاروني پختيم و فروختيم؛ ظرفي 50 تومان. چقدرم خوب فروش رفت. البته بايد بگويم كه من نپختم و مادربزرگ بچه‌ها زحمتش را كشيد. امسال هم مي‌خواهد براي‌مان آش بپزد تا غرفه‌مان پر از مشتري شود. 
هدف از اين كار، اين است كه بچه‌ها ياد بگيرند هم خريد و فروش كنند، با خرج كردن آشنا شوند، ياد بگيرند به اندازه پول توي جيب‌شان خريد كنند و هم اينكه عوايد حاصل از اين خريد و فروش را به خيريه هديه دهند و بفهمند خيريه چيست. البته مقوله دوم خيلي براي‌شان جا نمي‌افتد و بيشتر كاري است مربوط به والدين. اما اول كار ما براي بچه‌ها ژتون مي‌خريم و آنها با پول كاغذي كه در دست دارند، براي خودشان خريد مي‌كنند. بايد مراقب باشند به اندازه خريد كنند كه يكهو پول‌شان تمام نشود. اين يكي از راه‌هايي است كه بچه‌ها با مقوله حساب و كتاب آشنا مي‌شوند و مي‌فهمند پول يعني چه و خرج كردن چه شكلي است. 
چند وقت پيش مادرم براي پسرها دو قلك خريد تا ياد بگيرند پول پس‌انداز كنند. از آنجايي كه ما در خانه اسكناس نداريم و زندگي‌مان با كارت مي‌گذرد، وظيفه پول دادن به بچه‌ها به عهده مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌ها بود. هر دفعه به خانه ما مي‌آمدند قبلش حتما سري به عابربانك مي‌زدند. خلاصه اينكه قلك كم‌كم پر شد و روز موعود رسيد تا قلك‌ها را باز كنيم تا با پولش چيزي براي خودشان بخرند. پسر بزرگم پول‌ها را كه ديد از خرج كردن‌شان پشيمان شد. به نظر مي‌آيد ذهن اقتصادي داشته باشد! «مامان من نمي‌خوام با پول‌هام چيزي بخرم، مي‌خوام برگردونم تو قلك تا زيادتر بشن.» او از قبل نقشه كشيده بود كه با اين پول‌ها براي خودش يك نقشه ايران و يك نقشه جهان بخرد و دو حيوان به كلكسيون حيواناتش اضافه كند. اما او با ديدن پول‌ها پشيمان شد و خواست بيشتر جمع كند. انگار از لذت خرج كردن پول گذشته و به لذت بالاتري چون پس‌انداز كردن و نقشه كشيدن براي رسيدن به چيزي بزرگ‌تر رسيده است. فكر مي‌كنم براي رسيدن به اين حس كمي كوچك باشد اما خب اين جايي است كه او در زندگي به آن رسيده و ايستاده است. پسر كوچك هم مي‌خواست همه را شكلات كيندر بخرد كه خب مانع شديم و با ترفندي او را از اين كار منصرف كرديم. بچه‌ها وقتي بفهمند پول چيست و چه ارزشي دارد، ديگر مادر و پدرها را در منگنه نمي‌گذارند و درك مي‌كنند بهاي هر چيزي را بايد به اندازه‌اي كه مي‌ارزد، داد. بعضي چيزها در زندگي هستند كه ارزشي ندارند. بعضي چيزها هم از قيمت‌شان با ارزش‌ترند. مي‌شود از اولي‌ها چشم‌پوشي كرد تا به دومي‌ها رسيد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون