ساده، بينام و متكثر
حميدرضا صادقزاده
از كودكي ميآمد زماني كه سطوح يكدست را با رنگهاي مداد رنگي پر ميكرديم .با دنياي هنري جاري در دهههاي ۵۰ تا ۹۰ قرابتي نداشت. بيژن نعمتي شريف هنرمندي بود كه آثارش دنياي كودكي را زنده ميكردند. جهان از منظر او سرشار از رنگهاي يكدست، تند و خالص، پيش چشم ميآورد. زيست اين هنرمند با مجسمهسازي، نقاشي، نمايش عروسكي، تئاتر و طراحي صحنه گره خورده و در همه اينها دستخط و سليقه خاص خودش را بيكم و كاست نشان ميداد. به واقع رسانه هنري در نزد او به تابعي از دنياي ذهني و بيان ساده فرم و متريال تبديل ميشد. خط واحد همه زمينههاي كاري او را در رنگهاي تند، سطوح ساده و بيان كودكانه ميتوان پي گرفت. نعمتي شريف دوره دانشجويي را در دانشكده هنرهاي زيبا گذراند كه از جهت آموزشي تحت تاثير نگاه و رفتار مجسمهسازانه پرويز تناولي، گرايشات فرماليستي و متريال محور بر آن سيطره داشت. از جهت ديگر اوجگيري تفكرات اجتماعي، انقلابي، سوسياليستي و مذهبي در دهه پنجاه ميان همنسلانش نوعي رسالت خودخوانده را به هنرمند تحميل ميكرد. دنياي كودكانه عروسكها را ميتوان پشت پا زدني به هر دو رويكرد در نظر آورد. آرام و به دور از هياهو سر در پي كودكانهها گرفتن و از درست و غلط ايدهها و تئوريهاي آرمان شهري، رو به سوي كودكيهاي سركوب شده نهادن كار او بود. نعمتي شريف درست برخلاف همقطارانش مسيري منحصربهفرد را در پيش گرفت. رفتار مجسمهسازانه او بر پايه مواد و متريال صلب، سخت و فاخر قرار نداشت. برنز، سنگ و آهن براي او بيمعنا بودند. آثار او در قالب تقديس فرم يا معناي اجتماعي و سياسي قرار نميگرفتند. همچون خود زندگي در سطح جاري ميشدند و با هر كم و كاست و سادگي رنگ و بوي خود را ميپراكندند. از تفاخر و يگانگي اثر هنري مبري بودند. پارچه، نخ، فوم عروسكسازي و پاپيه ماشه با دنياي كودكانهاي كه او ميساخت، نزديكتر به نظر ميرسيد. به عكس بيشينه مجسمهسازان كه با رنگ در آثارشان ميانهاي ندارند و غايت را در ساختار يا صيقل ماده ميجويند، بر بدنه نازك فايبرگلاس يا پاپيه ماشه سطوح رنگي يكدست و خالصي را خلق ميكرد كه تا امروز نمونه مشابهي در مجسمهسازي معاصر ما پيدا نكردهاند. نعمتي شريف را بايد خالق كودكانههاي از ياد رفته دانست. كودكانههايي كه در دهههاي اخير همواره راجع به آنها گفتهاند: «باشد براي بعد.» نقاشيهاي او به سنت نقاشيهاي ايراني تخت و فاقد پرسپكتيو هستند. به تبع آن سطوح رنگي با كمترين فام و توناليته به صورت لكههايي از رنگ پهنه تابلو را ميپوشانند. در يكي از پردهها تصوير يك عروسك خيمهشب بازي با لباس سبز و حمايلي كه به نظاميان دوره قاجار ميماند، ديده ميشود. بالاي سر عروسك پنجههاي عروسكگردان كه گويا با نخهايي عروسك را جان ميدهد، آشكار است. كنار آن دو پرنده آبي رنگ و بالاي پرندهها مستطيلي نخودي بسان صفحهاي منقوش به قلمگيري بازنمايي داستانهاي اساطيري ايراني كه به سبك مينياتورهاي دوران تيموري تصوير شده نقش ميبندد. در تابلويي ديگر تصوير يك دست تا مچ به رنگ زرد و سبز كه هواپيمايي را در ميان پنجهها و انگشتان گرفته. در پايين بوم برگي سبز كه به سادگي نقاشي شده در بستري از رنگ سفيد خاكستري و زرشكي خودنمايي ميكند. سادگي عناصر و عدم اطلاق هرگونه عنوان به اين آثار، راه را براي هرگونه تاويل و تفسير باز ميگذارد. مخاطب با جهان متني رويايي مواجه ميشود كه در تطابقي يگانه با روياهاي فردي او، جهاني از معنا و تجربيات ذهني را در خيال ميآفريند و گسترهاي از روياهاي كودكانه تا تحليلهاي اجتماعي و روايت غيرخطي تاريخ معاصر را ميتوان در آن پي گرفت. در مجموعه مجسمه كلاهي قرمز رنگ با دو پاي انساني، گويي موجودي خيالي در جهاني ميان رويا تا واقعيت گام برميدارد. اين مجموعه مرزهاي ميان مجسمه، عروسك، واقعيت، رويا، كودكي و بيان استعاري را درمينوردد. حضور صورتكها و عروسكها در بستر نقاشي و تكرار همانها در مجسمه- عروسكها نشان از اين حقيقت دارد كه مديوم هنري صرفا بستر و مسيري براي بيانگري دنياي دروني هنرمند بوده تا به آساني و سادگي آن را بر بستر هر مديومي از هنرهاي تجسمي حاكم كند. اين مسير در همه حيطه هنري كه اين هنرمند آزمود به وضوح آشكار است. مثلها و داستانهاي عاميانه و كهن كودكانه را چه بر پهنه بوم و چه در مجسمههايي كه مرز مشخصي با عروسكها ندارند با رنگهاي خام و سطوح يكدست تصوير ميكرد. روياهاي عالم بچگي، ديوها و قهرمانهاي دنياي تصورات كودكي حياتي رنگين در آثار او داشتند. از جهتي سوژهها، اشيا، موقعيت و رنگبنديشان در آثار او خلق نوعي موقعيت فراواقعي ميكنند. سورئاليسمي كه شايد ضمير ناخودآگاه بيش از هر چيز ديگر در آن درگير دغدغههاي كودك درون باشد. تاملي و درنگي بر اين آثار با صورتبندي بيپيرايه كه به آشكارگي از دنياي خيالي و رنگارنگ كودكي پا به جهاني سخت، خاكستري و خشك گذاشتهاند، ناخودآگاه ما را به كودكي در درونمان رهنمون ميشود كه بدون مداد رنگيها، خميربازي و قصههايش در واقعيت سنگين، بيرنگ و مرارتبار روزمرگي، به راستي درمانده و پژمرده شده و هر روز از ما دورتر و غريبتر ميافتد. به هر تقدير بيژن نعمتي شريف با هر فراز و فرودي كودكانهها را در حيات هنري خود زندگي كرد. شايد امروز او براي جامعه هنري معاصر، هنرمندي كمتر شناخته شده باشد. هر چند هيچ زمان حد وسطي در مواجهه با آثار او مفروض نبوده است يا مخاطب آن را ناديده ميگرفت يا يك سر مفتون و غرق در دنياي رنگين آن ميشد. يادش گرامي و روانش شاد.