از فينسك تا خرسان
حنيفرضا گلزار
مديريت سازهمحور آب در ايران؛ تهديد زيستي آينده و نابودي تمدني گذشته
تا امروز آنچه در نقد سدسازي و مديريت سازهمحور آب گفته و نوشته شده است، بيشتر پيرامون گزارههاي اقتصادي، اجتماعي، امنيتي و محيط زيستي بوده است. از هزينههاي سنگين ساخت و اجرا تا زمينهسازي درگيريها و تنشهاي قومي و محلي و نابودي محيط زيست و منابع طبيعي، همه و همه از گزارههاي بيان شده براي برشمردن آسيبهاي مديريت سازهمحور آب بودهاند. در كنار همه اين آسيبها، گزاره ويژه ديگري هم در ليست بلند بالاي پيامدهاي زيانبار سدسازي هست كه كمتر مورد توجه و واكاوي قرار گرفته و آن چيزي نيست مگر آسيبهاي سدسازي و انتقال آب بين حوضهاي بر ريشههاي تمدني، تاريخي و هويتي اين سرزمين! «آب» كه مهمترين گزاره و نخستين حلقه در زنجيره بلند ساخت و سربرآوردن تمدنها بوده، امروز در پي چگونگي مديريت و كارگزاري آن از سوي انسانها، تيشهاي بر ريشههاي همان تمدنهاي برساخته شده است. انسانها به مدد مهندسي و دانش خود، سرشت سازنده، نرم و نازك آب را دگرگون كردند. چنانچه آب در درياچه سدي كه پهنههاي تاريخي و باستاني ناشناخته و كاوش نشده را براي هميشه در خود فروكشد و مردمان بالادست و پاييندست سد را به صفآرايي و رودررويي با يكديگر فرابخواند و بذر كينه و نهال دشمني را در خاك بكارد و آن را آبياري کند، آن «آب» ديگر نه تمدنساز كه تمدنبرانداز خواهد بود. شوربختانه در 50 سال گذشته، «آب» در سرزمين ما بيشتر تمدنبراندازي كرده تا تمدنسازي! آبي كه برآورد ميشود در درياچه سد فينسك و درياچه سد خرسان 3 اندوخته شود هم از جنس همان آب است. نه تمدنساز كه تمدنبرانداز! آبي كه در درياچه «سد فينسك» اندوخته خواهد شد تا بر بنيان پيشبيني مهندسان و مديران، سرزميني را كمي آن سوتر آباد و بنيان زندگي را در آن پايدار کند، دو روستاي تاريخي را به همراه همه خانهها و زندگيهايي كه صدها سال در آن جريان داشت به همراه 400 هكتار زمين كشاورزي و خاك باروري كه صدها سال بخشي از «امنيت خوراكي» مردمان اين سرزمين را فراهم ميكرده و همچنين 40 هكتار جنگل هيركاني را به كام خود خواهد كشيد و براي هميشه از روي نقشه جغرافيايي اين سرزمين پاك خواهد كرد. آوارگي مردم اين دو روستا، ستردن و زدودن حقابه چند صد ساله بيش از 6 هزار هكتار شاليزار و به چالش كشيدن زندگي اقتصادي - اجتماعي مردمان 26 روستاي پاييندست از يكسو و لولهگذاري بيش از 60 كيلومتري از ميان «منطقه حفاظت شده پرور» كه بدون بزرگنمايي بهشت زيستگاههاي حيات وحش البرز جنوبي است، در پي اين لولهگذاري، جادهسازي و ساخت دستكم هفت تلمبهخانه و كارگذاري دكلهاي فشار قوي برق در كوتاهمدت از حيات وحش اين زيستگاه ارزشمند چيزي برجاي نخواهد ماند. به راستي چنين آبي نه پيامآور آباداني و پايداري، كه هيولايي ويرانگر است!
درباره «سد خرسان 3» كه روي يكي از سرشاخههاي آبريز كارون بزرگ در استان كهگيلويه و بويراحمد ساخته ميشود، وضعيت بسيار بدتر و ويرانگرتر است. نابودي دست كم 2400 هكتار جنگل بلوط و مرتع و فروكشيدن 24 روستا با بيش از 800 خانوار از آسيبهاي اقتصادي و اجتماعي وارد شده به بوميان منطقه در پي ساخت اين سد است. سرنوشت مردمي كه قرباني سدهاي فينسك و خرسان 3 خواهند شد، بيگمان بهتر از سرنوشت بيش از دو ميليون نفري كه در 80 سال گذشته در ايران با آوارگي و دربهدري تاوان بلندپروازيهاي مديران آبي كشور را پرداختند، نخواهد بود.
فراي همه اين آسيبهاي برشمرده بر ساختار محيطزيست و مردم كه آينده منطقه و بوميان آن را نشانه رفته، سدهاي فينسك و خرسان 3 يك همانندي ديگري هم دارند كه گذشته و فرهنگ و تمدن اين سرزمين را هم نشانه خواهد رفت. فروكشيدن يك گورستان تاريخي از دوره هخامنشيان و اشكانيان با نام «مرسين چال» در درياچه سد فينسك و همچنين فروكشيدن بيش از 17 پهنه باستاني شناخته شده در درياچه سد خرسان 3 كه با آبگيري اين سدها براي هميشه نابود ميشوند، از جمله آسيبهاي تاريخي و فرهنگي ساخت اين دو سد است. كاوشهاي فوري انجام شده در گورستان «مرسين چال» در درياچه سد فينسك و گورستان «له سوار» در بخش «پاتاوه» شهرستان «دنا» در استان كهگيلويه و بويراحمد به يافتن دستسازههاي ويژهاي با تاريخ بيش از سه هزار سال در اين دو پهنه باستاني انجاميده كه به تازگي در يكي از تالارهاي موزه ملي ايران به نمايش درآمدهاند.
نيك كه بگريم، مديريت آب و سدسازي تنها آسيبهاي محيط زيستي و اقتصادي و اجتماعي در پي ندارد. چگونگي مديريت آب از سوي انسان ميتواند با آسيب به گنجينههاي تاريخي و فرهنگي، گذشته اين سرزمين تمدنساز را نيز نشانه رفته و اين دوگانگي در كاركرد «آب» است كه اگر راه طبيعي خود را بپيمايد، تمدنساز و چنانچه با دستاندازي انسان مسير آن دگرگون شود، ميتواند ويرانگر تمدنها باشد. آن گونه كه امروز در سرزمين ما رخ ميدهد.
بخش همسان دو پرونده سدسازي در آبريزهاي «تجِن» و «كارون بزرگ» در مازندران و كهگيلويه و بويراحمد كه همان نابودي گنجينههاي تاريخي و تمدني در كنار ديگر آسيبهاي اقتصادي و اجتماعي است، پيشآمد ويژه و مناسبي است تا همه كنشگران مدني كشور در بخشهاي محيط زيست، منابع طبيعي و «ميراث فرهنگي» به ويژه در البرز و زاگرس، با هماهنگي و همبستگي با يكديگر، وارد شدن وزارت ميراث فرهنگي را در اين پروندهها درخواست کنند. وزارت ميراث فرهنگي، گردشگري و صنايع دستي، كارگزار قانوني «صيانت» و «حفاظت» از گنجينههاي تاريخي و فرهنگي كشور است. اينكه اين ساختار ديواني در برابر آسيبهاي جبرانناپذير به گنجينههاي تاريخي و باستاني كشور «سياست سكوت» را در پيش بگيرد، پذيرفتني نيست. از سوي ديگر، واكنش هماهنگ سازمان حفاظت محيط زيست و وزارت ميراث فرهنگي كه بيگمان از پشتوانه استوار نهادهاي مردمي نيز برخوردار است، ميتواند در برابر لگام گسيختگيهاي مافياي آب و سدسازي كه نابودي گنجينههاي زيستي و فرهنگي اين سرزمين را نشانه رفته، نقش بازدارنده ايفا کند.
كارشناس ارشد خاك و آب و كنشگر محيط زيست و منابع طبيعي